تقدم وجود بر ماهیت
نصرالله پورجوادی
در سال اول دانشگاه، کتاب درسی ما برای کلاس فلسفه گلچینی بود از متون فلسفی، از فلاسفۀ یونان باستان گرفته تا قرون وسطا و دورۀ جدید و دورۀ معاصر. این هم روش آمریکائی بود برای آشنا کردن دانشجویان با فلسفه. امروز که فکرش را می کنم می بینم این روش خیلی هم خوب نبوده است. من در آن کلاس با فلسفه هم آشنا شدم و هم نشدم. آن نوع کتابهای درسی ممکن است برای بعضی از رشته ها یا موضوعات مناسب باشد ولیکن برای فلسفه خوب نیست. همان طور که گلچین برای ریاضیات و فیزیک خوب نیست. من که چیز زیادی یاد نگرفتم. می خواندم ولی هضم نمی کردم. الان هم بعد از گذشت پنجاه و دو سال چیز زیادی از آن کلاس به یادم نمانده است، جز یک جمله که خوب به خاطرم مانده و بارها و بارها به آن رجوع کرده ام. جمله ایست از ژان پل سارتر که می گوید: «وجود بر ماهیت تقدم دارد.» من این جمله را به دو دلیل به یاد آورده ام یکی این که آن را نمی فهمیدم و لذا مرتب آن را تکرار می کردم. مثل ورد. دلیل دوم حوادثی بود که بعد از انقلاب درکشور ما رخ داد و موجب شد که من آن گفتۀ سارتر را عملا در عالم خارج مشاهده کنم. راستش چیزی که من می دیدم این بود که بسیاری از انقلابیون درست خلاف جملۀ سارتر عمل می کردند یعنی ماهیت را بر وجود مقدم می انگاشتند. از همان اوائل انقلاب شروع شد تا همین امروز هم بعضی ها گوئی از این سی و اندی سال تجربه هیچ چیز نیاموخته اند و هنوز هم خیال می کنند که ماهیت بر وجود مقدم است.
انقلاب که شد ما همه خوش خیال بودیم. فکر می کردیم همه چیز مثل زمان شاه وجود خواهد داشت و ما می توانیم رنگ مسلمانی هم به همه چیز بزنیم.کارخانه ها، مدارس ، دانشگاهها، اقتصاد، همه مثل سابق وجود خواهد داشت و علاوه بر آنها می توانیم مسلمانی هم داشته باشیم ( آن زمانها فکر می کردیم مسلمان نبودیم. دوران شاه برایمان دوران جاهلیت بود). کسی نمی پرسید اسلامی کردن همه چیز یعنی چه؟ اقتصاد اسلامی، بانک داری اسلامی، آموزش و پرورش اسلامی، کتابهای درسی اسلامی، دانشگاه اسلامی. در همۀ این شعار ها یک چیز مفروض بود و آن تقدم ماهیت بر وجود. خیال می کردند یا می کردیم که همه چیز سر جای خودش هست و ما باید ماهیت همه چیز را اگر اسلامی نیست اسلامی کنیم. هیچ کس نگران کور کردن چشم مملکت نبود. همه می خواستند ابرو را درست کنند. همه چیز از نوع اسلامیش خوب بود. حالا این نوع اسلامی همه چیز چه می تواند باشد برای کسی معلوم نبود. می دانم از این حرف تعجب می کنید ولی به هر حال این ساده اندیشی بود و به نظرم اساس این نوع تفکر هم مارکسیستی و چپی است. ما نباید بپرسیم حزب توده و به طور کلی مارکسیستها در صحنۀ سیاست چه به ما دادند بلکه باید بپرسیم چه به ما ندادند. مارکسیستها معتقد بودند که رژیم شاه کلا باطل است. مسلمانهای مارکسیسم زده هم فکر می کردند رژیم شاه عصر جاهلیت است. جاهلیت هم یعنی نامسلمانی. یعنی همه چیز غیر اسلامی بوده و حالا که انقلاب شده همه چیز باید اسلامی شود. من شخصا این عقیده را نداشتم چون هیچ وقت آبم با آب مارکسیسم و تفکر و ذوق و سلیقۀ چپ حتی از نوع اسلامی آن ( علی شریعتی و مجاهدین و فرقان و امثال اینها ) در یک جو نمی رفت. من کارم در حوزۀ فرهنگ و دانشگاه و کتاب و این قبیل موضوعات بود و به اسلامی کردن دانشگاه و کتابهای دانشگاهی اعتقادی نداشتم و این نوع تفکر را هم غلط می دانستم. مسئلۀ من داشتن کتاب دانشگاهی بود. دانشجویان ما از داشتن کتاب درسی خوب محروم بودند. من معتقد بودم حالا که انقلاب شده باشد باید ساخت. باید کتاب درسی خوب ساخت. کتاب پزشکی خوب، کتاب فیزیک خوب، ریاضیات، مهندسی، اقتصاد، فلسفه، ادبیات و خلاصه هر درسی که در دانشگاه تدریس می شود یکی از ضروری ترین وسائل آموزشی کتاب است. کتاب خوب برای همۀ دانشجویان در سراسر کشور، نه فقط در دانشگاههای تهران و شهرهای بزرگ بلکه در دور افتاده ترین نقاط هم دوست داشتم دانشجویان همان کتابهائی را داشته باشند که در دانشگاهای تهران داشتند. بعدها در کتاب فخرالدین شادمان به نام تسخیر تمدن غربی خواندم که همین حرف را او قبلا زده است. من هم می خواستم فقدان کتاب دانشگاهی را بر طرف کنم. بنا بر این من به فکر “وجود” کتاب های درسی بودم و آن را مقدم بر ماهیت می دانستم. ولی بعضی ها فکر می کردند که ما انقلاب کردیم که کتابهایمان اسلامی شود. دانشگاهمان اسلامی شود. وقتی دیدند که من به فکر «وجود» کتاب هستم و آن را مقدم بر ماهیت اسلامی و ایدئولوژیک می دانم آمدند و دکان دیگری باز کردند و گفتند پورجوادی به فکر اسلام نیست . ما باید کتابهای علوم انسانی را اسلامی کنیم. نزدیک سی سال از تاسیس این دکان گذشته و بد نیست یکی بیاید ببینند که چقدر اینها علوم انسانی را در کتابها اسلامی کرده اند. باری، کتاب موضوعی نبود که از لحاظ سیاسی برای سیاسی کاران مهم باشد. مهم برای سیاسی کاران خود دانشگاهها بود. سیاسی کارها می خواستند دانشگاها را مشمول انقلاب فرهنگی خودشان بکنند. دانشگاها از نظر سیاسی کاران که اغلبشان دانشگاه نرفته بودند و تحصیلات دانشگاهی نداشتند غیر اسلامی و جاهلی بود و حالا که انقلاب اسلامی شده است باید همۀ آنها از ظلمت جاهلیت به در آیند و در پرتو نور اسلام قرار گیرند. حالا این ماهیت اسلامی چیست کسی نمی دانست. وهم و خیالمان چیزهائی تصور می کردیم ، یا شاید نمی کردیم. مهم هم نبود. مهم این بود که می خواستیم یا می خواستند چیزهائی نباشد ، چیزهائی عوض شود. فکر می کردیم یا می کردند ماهیت را باید دگرگون کنند. کسی با وجود کای نداشت. وجود سر جای خودش بود. من به یاد می آورم روزی را که تعدادی از استادان دانشگاه صنعتی شریف ( که تازه این اسم را پیدا کرده بود) رفتیم پیش مرحوم محمد جواد باهنر. هنوز نخست وزیر نشده بود. صحبت دانشگاهها شد و تغییرات انقلابی ای که باید در دانشگاه صورت بگیرد. استادان می خواستند بدانند که این انقلاب دقیقا می خواهد در دانشگاه چه بکند. باهنر گفت: ما باید اول خراب کنیم و بعد بالاجبار شروع به ساختن کنیم. مثالی هم آورد. گفت: اگر ما خانه مان خراب شود آن وقت به فکر خانه ساختن هم می افتیم و الا اگر در خانه خود با امنیت خاطر نشسته باشیم به فکر تغییر بنا هم نمی افتیم. برای باهنر ماهیت اهمیت داشت و باید وجود را از بین می بردیم تا ماهیتی که دلخواهمان بود بعدا محقق می شد. دانشگاهها که بسته شد خیلی زود مسائل برای خود من روشن شد. بستن دانشگاها برنامۀ کسانی بود که فکر می کردند باید وجود را فدای ماهیت کنند. و اینها لزوما در ستاد انقلاب فرهنگی هم نبودند. تصمیمات در جاهای دیگری گرفته می شد. من وقتی می دیدم همه در بارۀ ماهیت دانشگاه بحث می کنند و از آمارنهای خود سخن می گویند، در حالی که اصلا دانشگاهی دائر نیست به یاد جملۀ سارتر افتادم . ما اول باید دانشگاهی داشته باشیم تا بعد بیائیم در بارۀ ماهیت آن بخواهیم کاری بکنیم. و منظورم از « اول باید دانشگاهی داشته باشیم » این نبود که اول باید بازگشائی کنیم و بعد بیائیم و در بارۀ اسلامی کردن بحث کنیم یا عملی انجام دهیم .منظورم این بود که وجود دانشگاه بر ماهیت آن مقدم است. ما اول باید دانشگاهی تأسیس کرده باشیم و با استاندارهای جهانی دائر کرده باشیم و بقای آن را تضمین کرده باشیم تا بعد بیائیم و در بارۀ جهت ها بحث کنیم. اول باید آبی در جوی جریان داشته باشد تا بعد بیائیم و مسیر این جوی را تغییر دهیم و آن را به داخل خانه یا باغ و کشتزار خودمان هدایت کنیم. وقتی آب از سرچشمه بند آمده باشد و جوی خشک باشد تغییر مسیر جوی بی حاصل است. ما به این توجه نداشتیم که کسانی قبلا دانشگاه تهران و دانشگاهای دیگر را تاسیس کرده بودند. خودشان هم علت موجده بودند و هم علت مبقیه یعنی آنها را دائر نگه داشته بودند. و حالا آنها نبودند. پس نوبت ما بود که اول ضامن بقای آنها باشیم. انقلابیون که خیال می کردند که این جوی آب همیشه آب خواهد داشت و آنها باید مسیر را عوض کنند غافل بودند. دنبال درست کردن ابرو بودند ولی نمی دانستند که دارند چشم مملکت را کور می کنند. غفلت از وجود بزرگترین غفلتی بودکه انتقلابیون دچار آن شدند و بعضی از آنها هنوز هم هستند. شما وقتی از وجود غافل بودید و فقط به ماهیت توجه داشتید آن وقت اصل قضیه را از دست می دهید. اگر کفیت دانشگاها امروز به این وضع در آمده است به خاطر این است که ما وجود را مسلم گرفته ایم و فقط به ماهیت فکر کرده ایم. وجود دانشکاه فقط محل آن و کلاسها و داشتن درس و استاد و لابراتوار نیست. اینها همه لازم است اما اگر مطابق استاندارد دانشکاهی و آکادمیک نباشد مثل این که اصلا نیست. دانشگاهی که استادانش با معیار های غیر آکادمیک انتخاب شده باشند ودانشجویان آن با معیارهای سیاسی و سهمیه بندی و پارتی بازی پذیرفته شده باشند کاریکاتور دانشگاه است نه دانشگاه حقیقی.
غفلت از اهمیت وجود و مقدم داشتن ماهیت بر آن نه فقط در دانشگاها بلکه در مؤسسات و نهاد های دیگر نیز حاکم بوده است. در صدا و سیما و در آموزش و پرورش و دبستانها و دبیرستانها و وزارتخانه های فرهنگی. اما از همۀاینها مهمتر در موضوع ملیت و هویت ملی ماست که غفلت از وجود و برجسته کردن ماهیت ما را با بزرگترین خطرها مواجه ساخته است. ما امروزه در جهانی به سر می بریم که چه بخواهیم و چه نخواهیم باید متعلق به یک کشور باشیم. انگلیسی باید متعلق به کشور انگلستان باشد و فرانسوی هم متعلق به کشور فرانسه و هندی و چینی هم متعلق به هندوستان و چین. به عبارت دیگر، هر کس باید ملیتی داشته باشد و متعلق به کشوری باشد که آن کشور عناصر کشور بودن را در خود داشته باشد، عناصری چون آب و خاک، جغرافیا، تاریخ، فرهنگ، دین، زبان و آداب و رسوم و هنر ها و خلاصه هر چیزی که هویت ملی شخص را تشکیل می دهد. حرفهای جهان وطنی خیالاتی است که امروز نمی تواند واقعیت داشته باشد. ما باید وطن خودمان را داشته باشیم، وطنی آبرومند که حس تعلق داشتن به آن باعث قوت قلب ما باشد. به آن افتخار کنیم و همۀ تلاش خود را برای حفظ و نگهداری آن بکنیم. همۀ کشور ها سعی می کنند این کار را بکنند. همه سعی می کنند چاردیواری خود را حفظ کنند تا کسی به آن تعرض نکند. همه سعی می کنند تا تاریخ و فرهنگ و ادب و هنر و روشهای زندگی و زبان و دین خود را که سند مالکیت خانه آنهاست به مردم خود تعلیم دهند.
برخی ازکشور های جدید تأسیس که تاریخ ندارند احساس نا امنی می کنند. چقدر کوشش می کنند که برای خود تاریخ بسازند. و اگر ندارند از دیگران بدزدند. ولی ما همه چیز داشته ایم. از خودمان داشته ایم و لازم نبوده که از همسایه ها دزدی کنیم. شاعران و نویسندگان و هنرمندان و فیلسوفان دیگر را بگیرم و برای آنها شناسنامه صادر کنیم. برعکس، دیگران بوده اند که از دیوار ما بالا رفته اند و مایملک ما را تصاحب کرده اند. گاهی هم ما آنقدر در غفلت بوده ایم که در خانه را باز گذاشته ایم و اجازه داده ایم که رندان بیایند و ببرند. و لی از بس این خانه غنی و ثروتمند بوده هر چه برده اند باز هم برای ما بیش از همه مانده است. ایران تمام عناصر لازم را برای کشور بودن در خود داشته است و حس تعلق داشتن بدان همواره مایۀ مباهات مردمش بوده است.
ایران وجود داشته است و هویت آن هم ساختگی و عاریتی نبوده است . هویت ملی ایران بعد از جنگ اول یا دوم و در زمان پهلویها خلق نشده است. قاجار در موجودیت ایران به عنوان یک کشور با سوابق تمدنی دخالتی نداشته است. کاری که حکومتها دانسته یا ندانسته می کردند حفظ این هویت ملی بوده است. هویت ملی هر کشوری هم در ذهن و ضمیر و قلب مردم آن حفظ می شود. اگر مردم کشوری به تاریخ و تمدن و فرهنگ و آداب و سنن و دین کشور خود بی اعتنا باشند آن کشور ضعیف خواهد شد و از میان خواهد رفت. هویت هر کشوری بسته به همین عناصر فرهنگی است، عناصری که در ذهن و ضمیر و قلب مردم است. در عهد قدیم یا در قرون وسطا که جهان با این مرزبندی ها تقسیم نشده بود و کشورها به صورت کنونی تعریف نشده بود و برای هر یک شناسنامه و سند مالکیت صادر نشده بود مردم چیزهائی را به طور سنتی حفظ می کردند. محافظت از سرزمین هم راه و روش خاصی داشت . ولی امروز ما با پدیدۀ جدیدی روبرو هستیم به نام کشور و میهن که حفظ آن هم روشهای خاص خود را دارد. در گذشته اگر حفظ خانه و شهر و دیار به دست سپاهیان و رزمندگان بود و هر سلطانی برای حفظ مرزهای تصرف شدۀ خود مجبور بود رزمندگانی تربیت شده داشته باشد تا در مقابل مهاجمان بیابانی ایستادگی کنند، امروز حفظ کشور عمدتا منوط به پاسداری از عناصری است که هویت آن کشور را تشکیل می دهد. پاسداری از این عناصر هم از راه آموزش و پرورش است. کشورها باید تاریخ و فرهنگ و هنر و اخلاق قومی و انسانی و زبان یا زبانهای خود را بیاموزند تا پایدار بمانند. اگر سرزمینی داشته باشیم که در آن مردم از تاریخ آن سرزمین و ذشتۀ خود بی خبر باشند و روش زندگی پدران خود را ندانند و به زبان یکدیگر تکلم نکنند و با یکدیگر با خدای خود نیایش نکنند آن مردم میهن و وطن و کشور نخواهند داشت و بسا که دیگران سرزمین آنها را تصاحب کنند.
این مقدمات را گفتم تا برسم به اصل مطلب و آن مسئله تقدم وجود کشور بر ماهیت است. ما همان طور که در انقلاب فرهنگی فراموش کردیم که اول باید دانشگاه داشته باشیم تا بعد به فکر آموزه های خاص در آن بیفتیم در مورد کشور داری هم متوجه نبودیم که اول باید به فکر موجودیت کشور خود باشیم و بعد ایدئولوژی خیالی خود را به آن تزریق کنیم. موجودیت کشور هم عناصری است که برخی از آنها را نام بردم و یکی از مهمترین آنها تاریخ است. تاریخ ، نه ایدئو لوژی. ایدئولوژی به ماهیت مربوط می شود نه به وجود یا موجودیت. با ایدئولوژی نمی توان وجود کشور را تامین می کرد. رژیمهائی که موجودیت خود را در ایدئولوژی تعریف کرده اند از بین رفته اند. داعش نیز محکوم به زوال است. ممکن است تا مدتی در برابر حملات کشورهای مختلف دوام بیاورد ولی سرانجام از بین خواهد رفت، نه به دلیل نداشتن پول و اسلحه و تکنولوژی جدید بلکه به دلیل نداشتن ملیت و چیزهائی که به ملیت قوام می بخشد. داعش تاریخ ندارد. سابقۀ هنر و فرهنگ و ادب ندارد. تاریخش تاریخ ساختگی و تاریخ ارشادی سرزمینی است که به او تعلق ندارد. مردک جلادی که در کویت متولد و در لندن تربیت شده خیال می کند وطنش مدینه است، مدینه ای که او هیچ وقت در آن زندگی نکرده و نخواهد کرد. او از هر کسی در مدینه بیگانه تر است. مدینۀ او شهری است موهوم که فقط در یک تاریخ مقدس ساختگی وجود دارد. او برای این که وطن داشته باشد باید ملیت داشته باشد. بعضی ها هم بعد از انقلاب ما در مواری دست کمی از داعش نداشتند. اشیاء موزه ای را با پتک خراب نکرده ایم. ولی تاریخ کشورمان را از کتابهای درسی حذف کرده ایم. وقتی در صدا و سیما اسامی بزرگان ایران پیش از اسلام را تحقیر کنند کار داعشی می کنند. وقتی نام ایران را حذف می کنند و به جای آن فقط جمهوری اسلامی می گویند کار داعشی می کنند. وقتی نام هر چیزی را که «ملی » خوانده می شده با پتک اسلامی می شکنند کار داعشی می کنند. وقتی تاریخ ایران را از کتابها حذف می کنند یا آن را تحقیر می کنند کار داعشی می کنند. چه فرقی هست میان داعش و کسانی که در اوائل انقلاب می گفتند ملیت در اسلام نیست و این مرزهائی که برای کشورها ساخته اند همه کار غرب و امپریالیسم است و ما باید به فکر وطن اسلامی باشیم؟ جهان وطنی اسلامی یعنی داعشی بودن. انقلابیون هم ، لا اقل بعضی از آنها، در ابتدا وطن را فقط وطن اسلامی می دانستند همان طور که مارکسسیت لنینیستها میهن را فقط اتحاد جماهیر شوروی می دانستند. و هنوز هم می دانند. در مصاحبه ای که با عزیز ترین شاعر معاصر ما کرده اند مصاحبه گر خبر داده است که جناب شاعر هنوز هم اسم اتحاد جماهیر شوروی را بی وضو نمی برد. کسانی که دنبال میهن اسلامی بودند با هر چیزی که زمان شاه حس ملیت را در فرزندان ما تقویت می کرد مخالفت می کردند. زمان شاه وقتی ما بچه بودیم ما را از همان دبستان و دبیرستان طوری تربیت می کرد ند که حس تعلق به ایران و ایرانیت پیدا کنیم. به ایرانی بودن خود دلگرم باشیم. مفتخر باشیم. به همین دلیل دانشجویان زمان شاه بعد از اتمام تحصیلات در اروپا و آمریکا نمی ماندند. بر می گشتند به کشورشان، به جائی که وطن آنها بود ، خانه آنها بود . جائی که آنها بدان تعلق داشتند و انجا را متعلق به خود می دانستند. دانشجویان ژاپنی هم وقتی به کشور های اروپائی و آمریکا می روند بعد از تحصیلات بر می گردند به کشورشان . ولی امروز کمتر کسی حاضر است بعد از تحصیلات به ایران برگردد. چرا؟ چون ما این حس ملیت و تعلق داشتن به ایران را در بچه هایمان به وجو نیاورده ایم. در اوائل انقلاب یکی از مدیران صدا و سیما نزد من آمده بود و می گفت ما با ایرانیانی که در ایران متولد نشده اند و دبستان و دبیرستان نرفته اند مشکل داریم. ما به ایران و اسم ایران و تاریخ و ادب ایران علاقه مندیم وحال آنکه آنها هیچ علاقه ای ندارند و در واقع اسلام را بهانه می کنند برای تو سری زدن به ایران و هر چه ایرانی است. امروز بعد از سی و اندی سال کوشش برای تو سری زدن به ایران بعضی ها متوجه شده اند که موجودیت ایران شکننده تر از آن است که قبلا فکرش را می کردند. متوجه شده اند که ایران از اقوام مختلفی تشکیل شده که آنچه آنها را به هم پیوند می دهد ایدئولوژیهای وهمی و خیالی نیست، بلکه حس عمیق ملیت و ایرانیت است. حس تعلق داشتن به وطن و میهنمان. ایران باید بماند و برای این که بماند ما باید فرزندانی تربیت کنیم که خود را متعلق به این سر زمین بدانند، به این تاریخ ، به این گذشته ، به این راه و رسم زندگی، به این فرهنگ، به این فلسفه و هنر، به زبانها و به ادیان و مذاهب ایرانی که قرنها در این سرزمین بوده و بقای ما را تضمین کرده است.
منبع: صفحه فیس بوک نصرالله پورجوادی