ایران، زیباترین معشوق
یادداشت -مجید بچاوی- با نگاهی کلی به زندگی درمییابیم انسان نیازمند محرکهایی است که وجودشان در زندگی مایه شادمانی و عدمشان مایه پریشانی خواهد بود. ضروریاتی که از زمانی به زمانی دیگر و از مکانی به مکانی دیگر نیازمند بازتعریف هستند، رابطه مستقیمی با آن فرد خاص دارند و در حقیقت خود فرد است که میباید به فراخور زمانه و فهمی که از مسئولیت خویش به دست میآورد آنها را معنا و انتخاب کند.
این محرکها در جایگاهی فراتر از سطح رفاه و عمق فقر و جدای از رقابت بر سر جاه و مقام قرار میگیرند و فارغ از موقعیت جغرافیایی، نوع جامعه و خانواده یا کیفیت زندگی، ضروری بودن خود را به شکلهای گوناگون به رخ افراد میکشند. در نگاه به نیازهای اولیه درمییابیم که زندگی باید چیزی بیش از خور و خواب و تولیدمثل باشد. برطرف کردن گرسنگی، رسیدگی به نیازهای جنسی، در فکر مکانی برای سکونت بودن و نیازهای دیگر اینچنینی که کاملا میان انسان و سایر حیوانات مشترک هستند، نمیتوانند دلیل زیست آدمی باشند و فرد تمام تمرکز خود و زمان گرانبها و گریزپای را متوجه آنها سازد. انسان بودن و انسانیت، از این منظر، قدمی از این نیازهای اولیه و مشترک بیرون نهادن مینماید و تلاشی برای افزودن فاصله و اختلاف با زیستی اینچنین نخستین و ابتدایی.
در میانهِ مسیر پرچالش جستجو برای معنا بخشیدن به این محرکها و درک عمق و معنای مفاهیم در پیوند با آنها، گاهی نجوایی درونی و در ظاهر بیارتباط، دلیل قدم برداشتن و نفس کشیدن را از فرد پرسوجو میکند و گاهی در نگاه به آسمان و پی بردن به عظمت هستی و خردی خویش، در تحیر فرو میرود و فریادی از درون کائنات میشنود که همان پرسشها را مانند پتکی بر سر او فرود میآورند و در دم خواهان پاسخی قانعکننده میشوند. در هر سن و سطح سواد و آگاهی، هر فرد پاسخی مییابد ولی پس از گذشت مدتی آن پاسخها ارزش خود را از دست میدهند و همان پرسشها این بار پاسخهایی عمیقتر و دقیقتر میطلبند و این روند را پایانی نیست.
ازجمله آن محرکها که به باور من رابطهای مستقیم با احساس شادی و خوشبختی فرد دارند و برای زندگیای انسانوار و فاخر به آنها نیازمندیم، میتوان عشق، خردمندی، هدف، آرمان و الگویی مناسب را نام برد. آیا میشود همه این پادشاهان عالم معنا را در سرچشمهای یگانه یافت و جان را جلا و روح را صیقلی درخور بخشید؟ آیا مکان مقدسی وجود دارد که در توجه به آن بتوان همه آنها را یکجا یافت؟ و آیا آنچه مییابیم برای زیستی شکوهمند و درخور جایگاه انسانی کافی است؟ پاسخ من به این پرسشها مثبت است. چراکه من در میهنپرستی همه آنها را یکجا یافتهام. چه عشقی والاتر و مقدستر از سرزمینمان ایران؟ چه خردی زیبندهتر ازآنچه پیشینیان برای ما به یادگار گذاشتهاند و کدام دانش والاتر از دانشی است که درراه سرفرازی این سرزمین به کار خواهیم برد؟ چه هدفی زیباتر و والاتر از آبادی و آزادی سرزمین نجیبان و آزادگان؟ و کدامین آرمان و الگوست که یارای شانه زدن با آن چیزی است که پانایرانیسم برای ما تصویر کرده است: ایرانی یکپارچه، قدرتمند، آزاد، آباد، سرافراز و مایه سرافرازی؟
بر این باورم که ایران برای ایرانی کافی است. این سرزمین اهورایی است. هنرش را که مینگرم میفهمم عمری لازم است برای دریافت گوشهای از عمق و ظرافت یکی از گونههایش. ادبش در جهان بیهمتاست و تعمق به شکلی شایسته در دیوانی از دیوانهای بزرگانش را عمری لازم است. آشفتگی امروز نمیتواند غباری بنشاند بر درخشش شاهکارهای ایرانیان و میزان پیشرفتی که برای جهانیان به ارمغان آورده بوده و میآورند. آری، زیباترین معشوق را ایران، درخشندهترین خرد را خرد ایرانشهری، والاترین آرمان و هدف را آبادی آزادی و سرافرازی ایران و شایستهترین الگوی زیستن را با عشق وطن زندگی کردن یافتهام.