میرزاده عشقی
نوشتااری از روزبه پارسی
ميرزاده عشقي، نامش سيد محمد رضا فرزند حاج سيد ابوالقاسم كردستاني و در تاريخ 1272 خورشيدي (1312 قمري ) در شهر همدان متولد شده است . سالهاي كودكي را در مكاتب محلي و از سن هفت سالگي به بعد در آموزشگاههاي الفت و آليانس به تحصيل فارسي و فرانسه اشتغال داشته است؛ پيش از آنكه گواهي نامه از مدرسه اخيرالذكر دريافت كند در تجارتخانه يكنفر بازرگان فرانسوي به شغل مترجمي پرداخته و در اندك زماني ، زبان فرانسه را بخوبي دريافته و به شيريني تكلم ميكرد . دوره تحصيلي اين شاعر جوان تا سن هفده سالگي بيشتر طول نكشيد ، شايد سبب واقعي آن همان طبع بلند و فكر تند و روح شاعرانه اش بوده است . در آغاز 15 سالگي به اصفهان رفت و سپس به تهران آمد . هنگاميكه در همدان به سر مي بردودر اوايل جنگ بين الملل اول ( 14-1918) عشقي به هواخواهي از عثمانيها پرداخت و سپس همراه چند هزار مهاجر ايراني به استانبول رفت . در سال 1333 قمري ” نامه عشقي ” را در همدان انتشار داد . چندي هم شخصا روزنامه ” قرن بيستم ” را با قطع بزرگ در چهار صفحه منتشر كرد و بيش از 31 سالش نبود كه جان باخت . ( كليات مصور عشقي ؛ تاليف و نگارش : علي اكبر مشير سليمي ؛ اميركبير1350)
امروز كه قريب به نود سال از مرگ عشقي مي گذرد ، درباره ميراثي كه از او – نثرو شعر-به جا مانده است چه مي توان گفت و نوشت ؟
در اينكه عشقي يكي از پورشورترين و ايران دوست ترين گويندگان معاصر بوده است ،شكي نيست . اما اشعار او چنانكه جامع ديوانش – مشير سليمي – و برخي از هم عصران عشقي نوشته اند از جمله اايده آل ، رستاخيز شهرياران ايران و … آيا از شاهكارهاي ادبي است ؟
عشقي كه در 31 سالگي جان باخت ، آنقدر فرصت نيافت كه قريحه خويش را بارور كند و تقريبا ااكثر اشعار او از ضعف تاليف – زباني و دستوري – رنج مي برد . او كه در روزنامه ها مي نوشت، اقبال عامه مردم به نوشته هايش آنقدر زياد بود كه كمتر فرصت آن را مي يافت كه يا بدين امر وقوف يابد و يا در صورت وقوف، به اصلاح آن بپردازد .او نسبت به همه چيز و همه كس بدبين بود . كمتر رجل سياسي را مي توان در آن دوره ديد كه از تير طعنه او – چه بحق و چه ناحق – در امان بوده باشد . اگر وثوق الدوله خائن بود ، آيا سردار سپه و قوام السلطنه و برخي ديگر هم خائن بودند ؟ معيار سنجش خيانت افراد چيست ؟
آيا نبايد امور را به طور نسبي ديد و از سياه و سفيد ديدن پرهيز كرد ؟
امروز مي دانيم كه قوام السلطنه – با همه ايراداتي به بر او وارد است – همين وطني كه عشقي عاشقش بود را از دو بحران بزرگ كه دولت شوروي در راس آن بودنجات داد، يا سردار سپه كه بعدها پادشاه ايران شد و عشقي آن همه به او مي تاخت و بيشترين ناسزاها را نثار او مي كرد ، آيا منشا آنهمه خدمات براي كشور نشد ؟ بسياري از نهادهاي مدني از جمله دانشگاه ، فرهنگستان و … در دوره او شكل گرفت و به گواهي بسياري از نويسندگان و متشرقين ، دوره ده ساله اول حكومت او ، به اندازه تمامي حكومت 150 ساله قاجاريه ، كشور به سمت پيشرفت و آباداني رفت . آیا اگر همه ی نابساماني ها را از هجوم تازيان به كشور بدانيم و بر خاكستر آن بنشينيم و مويه ساز كنيم و فخر به گذشته پرافتخار بفروشم و دست روي دست بگذاريم و براي آينده كاري نكنيم دردي را از وطن دوا مي كند ؟
از لحاظ تفكر اجتماعي ، بنظر مي رسد كه ميرزاده عشقي بيشتر يك آنارشيست بود تا يك مصلح اجتماعي . او هم به مانند انقلابي قرن نوزده روسيه – باكونين – مي گفت اول ويران می كنيم بعد مي سازيم !
در آن شور و آشوب زمانه ، دريغا كه آستانه تحمل دولتمردان نيز آنچنان نبود كه به جوان پرشور و وطن پرستي چون او مجال تنفس بيشتري داده شود تا او هم مانند بسياري از انقلابيون جوان همه دوره ها دريابد كه گذشت زمان ، خود بخود خط بطلاني بر همه پيش داوريهاي زمانه مي كشد ! كه كشيد . نام عشقي در ادبيات معاصر بيشتر به سبب شور و هيجان انقلابي و عشقي كه به ميهن داشت و زندگي متهورانه اي كه در پيش گرفت و همچنين مرگ دردناكش ، جاودانه شد .
هم عصران صاحب نام او از جمله بهار و نفيسي بر اين نكته صحه مي گذراند كه تمامي استعداد و نبوغ او در گير و دار شور و هيجاني كاذب به هدر رفت .
گفتار را با نقل نوشته اي از استاد سعيد نفيسي – كه يكي از بهترين نوشته ها در باره اوست – به پايان مي بريم : « … مدتها عشقي حتي در شاعري تكليف خود را نمي دانست ، سرگردان بود و روش خاصي راهنوز اختيار نكرده بود … گاهي قطعاتي را كه در هجو اين و آن مي گفت بسيار دلآزار و تند و بي باكانه بود ، كسانيكه اين اشعار به نفعشان بود آنها را در دست گرفته و در شهر مي گرداندند و ناچار آن كسيكه مورد آزار عشقي قرار گرفته بود سخت مي رنجيد .مدتها عشقي وسيله كينه توزي دسته اي نسبت به دسته ديگر شده بود … از همه گذشته مرد بسيار ساده زودفريبي بود و هر كس به او اندكي روي خوش نشان مي داد مي توانست وي را به نفع خود برانگيزد و جان خود را بر سر همين كار گذاشت . مي توان گفت هنر او به هدر مي رفت و من از ميان سخن سرايان اين دوره تا كنون كسي را نديده ام كه هنر خويشتن را بدينگونه حرام كرده باشد .»
يادش را گرامي ميداريم و يكي از شعرهاي ملي او را با هم مي خوانيم !
” عشق وطن ”
خاكم بسر ، زغصه به سر ، خاك اگر كنم
خاك وطن كه رفت ، چه خاكي بسر كنم ؟
من آن نيم كه يكسره تدبير مملكت
تسليم هرزه گرد قضا و قدر كنم
زير و زبر اگر نكني خاك خصم ما
اي چرخ ! زير و روي تو ، زير و زبر كنم
من آن نيم به مرگ طبيعي شوم هلاك
وين كاسه خون ، به بستر راحت هدر كنم …..
پاينده ايران
اين يه شعر از ميرزاده عشقي
ترقي اندر اين كشور محال است *** در اين مملكت قحط الرجال است
خرابي از جنوب و از شمال است *** بر اين مخلوق آزادي وبال است
دريغ از راه دور و رنج بسيار