ببینید کدام خلبان های بی گناه را گذاشتید بیخ دیوار و تیر باران کردید!
محمدرضا سعادتی، از اعضای کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۸ در تهران دستگیر شد. اتهام اولیه او جاسوسی برای شوروی و انتقال پرونده تیمسار احمد مقربی به آن کشور بوده است؛ پروندهای که در دوره دولت موقت در ماههای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی موجی از جنجال و هیاهو را به راه انداخت و حتی باعث اظهار نظر شخصیتهایی همانند آیتالله طالقانی در این زمینه شد. دکتر ابراهیم یزدی، معاون نخستوزیر در امور انقلاب و وزیر امور خارجه دولت موقت در گفتوگویی با «تاریخ ایرانی» به بررسی پرونده دستگیری محمدرضا سعادتی پرداخته است.
آقای یزدی، دولت موقت امور مربوط به ساواک را ابتدا به شما به عنوان معاون نخستوزیر در امور انقلاب سپرد. ساواک پس از سقوط پهلوی چه شرایطی داشت؟
در روزهای پرآشوب انقلاب یکی از مراکزی که مورد حمله نیروهای مسلح مردمی قرار گرفت ساختمان مرکزی ساواک بود. گروههای مختلف سیاسی – نظامی به این مرکز حمله میکردند و در اداره سوم که مخصوص امنیت داخلی بود به جستجوی اسناد گروه خود و احیاناً بردن اسناد میپرداختند. زمانی که انقلاب به پیروزی رسید یکی از اصلیترین نقاطی که باید کنترل میشد مقر ساواک بود که در باغ مهران تهران واقع شده بود. چون ساواک به جهت اداری زیرمجموعه نخستوزیری بود، مهندس بازرگان سرپرستی آن را به ما واگذار کرد و من مسئولیت را به یک هیات ۵ نفر شامل آقایان مهندس عبدالعلی بازرگان، مجید حدادعادل، مهندس ذهبیون، مهندس هادی نژادحسینیان و انتظاری واگذار کردم. ساواک دارای بخشها و ادارات مختلفی بود که یکی از آنها اداره سوم بود که ریاستش پیش از آن بر عهده پرویز ثابتی بود که در جامعه به شدت منفور بود. اما تمام ساواک این نبود. ساواک دارای چندین اداره بود که از مهمترین آنها ادارههای دوم و اداره هشتم بود که مربوط به ضد جاسوسی در داخل و خارج از کشور بود و بهترین و متخصصترین نیروهای ساواک نیز در این دو اداره مشغول به کار بودند.
هنوز همه مدیران ساواک از ایران بیرون نرفته بودند. تحقیق کردم یکی از این مدیران را که هنوز در ایران بود به نخستوزیری احضار کردم، به او اطمینان داده شد که منظور بازداشتش نیست. آمد و به اتفاق او به ساختمان ساواک رفتیم. او اسناد بسیار مهمی را از فعالیت دو اداره هشتم و دوم به ما نشان داد. از جمله متن مذاکرات دو نفره و خصوصی جورج حبش با قذافی را برای اولین بار در ساواک دیدم که دو نفری در اتاقی مشغول مذاکره بودند و ساواک ایران توانسته بود متن صحبتهای آنها را به دست آورد! همچنین گزارشهای ارتش عراق قبل از رسیدن به دست حسن البکر به ایران میرسید. در جلد چهارم خاطراتم به تفصیل درباره این مسائل توضیح دادهام.
هر فردی که در ساواک و در یکی از این ادارات مشغول به کار و فعالیت بود کارت مخصوصی داشت که رنگ و فرم آنها متفاوت بود و از بخشهای دیگر و کارهای آنها خیلی اطلاعی نداشت. این نشان میداد که ساواک خیلی منظم و دقیق کار میکرده و همه چیز در ساواک با برنامه و دقیق اجرا میشده است. تمام فعالیتهایش مکتوب و اسناد آن در پروندهها و یا در کامپیوترها ذخیره میشده است. برای دسترسی به اطلاعات مربوط به ساختار اداری خود ساواک ما میبایستی به حافظه کامپیوترهای ساواک وارد میشدیم.
هنگامی که یکی از اعضای قدیمی انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا، که تخصصاش را در کامپیوتر گرفته بود به ایران آمد و به ما مراجعه کرد، او را به هیات سرپرستی معرفی کردم و او بعد از دو روز فعالیت توانست ذخیرههای کامپیوتر را راهاندازی کند. زمانی که دستگاهها راهاندازی شد نزدیک به هشت هزار صفحه سند از این کامپیوترها تهیه شد که حاوی اطلاعات جالبی از تمام کارمندان و خبرچینان ساواک بود.
در ساواک بخشهای مختلفی وجود داشت و قطعاً با سیا و موساد در ارتباط بوده و توسط آمریکا و اسرائیل مجهز شده و آموزش دیده بودند. کاملترین اطلاعات درباره فعالیت موساد در ایران در ساواک جمعآوریشده بود. از یک زمان معینی به دستور شاه، ساواک بدون اینکه مزاحم و مانع فعالیتهای موساد بشود، هر نوع اطلاعات در مورد فعالیت موساد در ایران را رصد و ضبط میکرد.
البته پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، مستشاران نظامی و اطلاعاتی آمریکا، در رابطه با سالت یک (گفتوگوهای محدودسازی تولید سلاحهای استراتژیک) پایگاههای متعدد شنود و جاسوسی از شوروی در برخی از شهرهای ایران، نظیر بهشهر، کبکان و چالوس مستقر کرده بودند. تجهیزات این پایگاهها میتوانست تا عمق نزدیک به ۳۰۰ کیلومتری داخل خاک شوروی را شنود و رصد کند. این پایگاهها بخشی از برنامههای وسیعتر به نام پروژههای آیبکس و ژن تاریک بود و زیر نظر نیروی هوایی ایران قرار داشت. (در جلد پنجم خاطراتم، در وزارت امور خارجه تمام جزئیات این برنامهها را شرح دادهام.) به دنبال سیاست تنشزدایی جنگ سرد میان آمریکا و شوروی، در دولت نیکسون، مذاکرات سالت به نتیجه میرسد اما مجالس نمایندگان آمریکا به شرطی آن را تصویب میکنند که دولت آمریکا امکاناتی فراهم نماید تا تولید سلاحهای استراتژیک شوروی را زیر نظر داشته باشد و بطور دائم رصد کند. پایگاههای شنود و سایر برنامههای مربوط به آن برای تأمین این نظر در دوران شاه در ایران مستقر شد.
شروع تأسیس این پایگاههای شنود شاید جالب باشد. ظاهراً سالها قبل از انقلاب کنسول آمریکا در تبریز، که متخصص فیزیک بود و به عنوان سرگرمی با فرستندهها و گیرندههای رادیویی موج کوتاه کار میکرد، بر حسب تصادف توانسته بود امواج رادیویی داخل خاک شوروی را شنود کند. این اتفاق باعث میشود آمریکاییها به فکر این بیفتند که از داخل خاک ایران میتوانند داخل شوروی را شنود و رصد کنند. ایران هم که مرزهای طولانی با شوروی داشت و متحد آمریکا در منطقه بود. به همین دلیل در سرتاسر مرز ایران با شوروی در خراسان و شمال ایران و آذربایجان، تجهیزات پیشرفتهای کار گذاشتند. بعد از پیروزی انقلاب، این پایگاهها یا توسط خود آمریکاییها یا توسط نیروهای مسلح مردمی که به این مراکز حمله کرده بودند از بین برده شد و ما نتوانستیم به نوع اطلاعات جمعآوریشده و چگونگی کار آنها دسترسی داشته باشیم. آمریکاییها با کمک نیروی هوایی ایران گاهی برای برآورد قدرت نظامی شوروی هواپیماهایی از داخل خاک ایران به داخل خاک شوروی میفرستادند و آنها را تحریک به واکنش و با بررسی و تجزیه و تحلیل واکنشها، وضعیت نیروی دفاعی شوروی را ارزیابی میکردند.
پس از پیروزی انقلاب ضرورت بازسازی ادارات دوم و هشتم، بخصوص اداره هشتم در شورای امنیت ملی کشور مورد بحث و بررسی قرار گرفت. با توجه به تحریکات گسترده شکستخوردگان انقلاب و فعالیت گروههای ضد انقلاب وابسته به قدرتهای خارجی، به اتفاق تصویب شد که اداره هشتم بازسازی و فعال شود. شورای انقلاب هم این مصوبه را تائید کرد.
در آن زمان، من به وزارت امور خارجه رفته بودم و شهید دکتر چمران به عنوان معاون نخستوزیر در امور انقلاب کار میکرد و اجرای این مصوبه به او واگذار شد. در راستای اجرای این مصوبه دکتر چمران به بررسی کارمندان اداره هشتم پرداخت. به جز اعضای یک یا دو گروه از تیمهای تعقیب و مراقبت این اداره مدیران آن همه از ایران رفته بودند. دکتر چمران با جستجوی فراوان توانست برخی از اعضای این گروهها را احضار کند. آنها به شدت ترسیده بودند و حاضر به همکاری نبودند. اما دکتر چمران توانست نظر موافق آنها را جلب کند و آنها شروع به کار کردند. نظر شورای امنیت ملی تحت نظر گرفتن فعالیت همه کارمندان سفارتخانههای آمریکا، انگلیس، شوروی و حتی شبکه موساد در ایران بود. اما اعضای این گروه با ذهنیتی که قبل از انقلاب داشتند و اولویت رصد کردن فعالیت شورویها در ایران، اولین کار خود را از رصد کردن کارمندان سفارت شوروی آغاز کردند. در جریان همین فعالیت بود که به قرار دیدار سرکنسول شوروی با یک ایرانی پی بردند و گزارش کردند.
قرار ملاقات محمدرضا سعادتی، از اعضای کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) با سرکنسول شوروی چطور به دولت موقت گزارش داده شد؟
این تیم به مرحوم چمران گزارش داد که سرکنسول شوروی با فردی در فلان جا قرار دارند، چه کنیم؟ چمران با اعضای شورای امنیت ملی و از جمله با من مشورت کرد. مهندس بازرگان با مهندس صباغیان که آن موقع وزیر کشور بود مشورت کرد و قرار شد اینها را تحت نظر داشته باشند و اگر لازم شد، سر قرار بازداشتشان کنند. هیچ کس نمیدانست که این ملاقات با سعادتی به نمایندگی از مجاهدین خلق است. دولت دستور داد که تعقیب و مراقبت ادامه داشته باشد و در صورت لزوم بازداشت صورت گیرد. این تیم سر قرار حاضر شدند و سرکنسول را چون مصونیت دیپلماتیک داشت، تحت مراقبت به سفارت شوروی رساندند. ولی آن آقا را دستگیر کردند که پس از دستگیری معلوم شد نام ایشان سعادتی است و در این ملاقات میخواسته پرونده مقربی را به شورویها بدهد.
اما ظاهراً آن رابط گفته بود فردی به نام عبدالعلی با سرکنسول شوروی قرار دارد که حتی مهندس بازرگان به دلیل شباهت این نام با فرزندشان نیز ناراحت شده بودند؟
من چنین چیزی را به خاطر ندارم. اما قبل از بازداشت این فرد ما اطلاع نداشتیم که فردی که قرار است سر قرار حاضر بشود محمدرضا سعادتی است. ما در همین حد میدانستیم که فردی است که اطلاعات مهمی را به شورویها در تهران انتقال میدهد.
جزئیات اقدامات سعادتی را به خاطر دارید؟
خاطرم هست که بخشهای مهمی از پرونده مقربی که از افسران عالیرتبه ارتش در زمان شاه بود را به شوروی میداده و این اطلاعات هم برای شوروی بسیار اهمیت داشته است. ظاهراً هم در مقابل این اقدام تجهیزات و وسایلی هم از شوروی گرفته بودند و یا قرار بود به آنها بدهند.
به نظر شما این کار مشروعی بوده است؟یعنی گروهی در داخل بخواهد به بهانههایی ارتباطاتی را با بیگانگان بگیرد و به نوعی اطلاعاتی مهم به آنها بدهد؟
نه اصلاً مشروع نبود و ما همان زمان هم این کار را محکوم کردیم. دولت موقت در مقابل این اقدام موضعگیری کرد. معنی ندارد گروهی در داخل یک کشور بخواهد خودسرانه عمل کند و با بیگانگان ارتباط گرفته و برای آنها اطلاعات جمعآوری و منتقل کند.
همان ایام هم مرحوم آیتالله طالقانی در مقابل این اقدام موضعگیری کرده و به کنایه گفته بودند چرا هر جاسوسی در ایران دستگیر میشود چپ است و مگر آمریکا و انگلیس در ایران جاسوس ندارند؟
بله آقای طالقانی این سخن را گفته بودند و این هم تا حدی طبیعی بود. متاسفانه دفتر آقای طالقانی تا حدی در اختیار نیروهای چپ و نزدیک به مجاهدین خلق قرار گرفته بود و اینها هم گاهی به آیتالله طالقانی اخبار نادرست می دادند. عناصر وابسته به شوروی به خصوص در روزهای بعد از انقلاب به شدت در داخل کشور فعال بودند و توسط نیروهای نزدیک به خود و یا همفکر با خود، چه کمونیست و یا چه افرادی همانند مجاهدین خلق سعی داشتند شرایط را به نفع خود رقم زنند. همان ایام برخی از سران حزب توده پیش اطرافیان آقای خمینی یا رهبران حزب جمهوری میرفتند و به شدت علیه مرحوم دکتر چمران و من سعایت میکردند. شما مطلقاً نمیتوانید نقش منفی حزب توده را در ماههای بعد از انقلاب در حوادث مهم نادیده بگیرید. اما این گفته هم درست نیست که حساسیت دولت موقت فقط در مورد فعالیت شوروی و گروههای چپ بود. در همان زمان به دولت گزارش داده شد که عدهای از روزنامهنگاران و اهل قلم چهارشنبه شبها در دفتر آقای سالیوان، سفیر آمریکا جمع میشوند. این گزارش به دادستان وقت انقلاب، آقای هادوی ارجاع داده شد. به دستور آقای هادوی افراد آن جلسه بازداشت شدند.
به نظر شما چرا بعد از اینکه اثبات شد سعادتی به شوروی اطلاعات حساس و مهمی را منتقل کرده است در دادگاه تنها به ۱۰ سال حبس محکوم شد و اعدام نشد؟
من در جریان جزئیات حکم سعادتی نبودم و نمیدانم چرا چنین حکمی برای او صادر شد، اما رئیس دادگاه او موسوی تبریزی بوده است. فکر کنم با او در این باره مصاحبه و صحبت کنید بهتر باشد.
صحبت کردهایم و ایشان گفتند حکم عادلانهای بوده است و تحت فشار و شرایط خاص هم این حکم را صادر نکرده بودند.
من خیلی اطلاعی ندارم و حتماً موسوی تبریزی بر حسب صلاحدیدی آن حکم را صادر کرده بود.
حال به نظر شما نقش این جاسوسان در وقایع بعدی انقلاب در سالهای ۵۹ تا ۶۱ چگونه بوده است؟ مجاهدین جاسوسها و نفوذیهای دیگری هم در ارگانهای مختلف نظام داشتهاند که سر بزنگاهها به نفع آنها و علیه نظام اقداماتی را انجام دادهاند همانند محمدرضا کلاهی و یا مسعود کشمیری که در تابستان سال ۶۰ دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخستوزیری را منفجر کردند و باعث شهادت افرادی همانند شهید بهشتی و دکتر باهنر و شهید رجایی شدند و یا شهادت آقای قدوسی هم به همین نحو بوده است…
زمانی که انقلاب پیروز شد، ما با یک پرسش اساسی روبرو بودیم: دولتهای آمریکا، انگلیس و اسرائیل، حداقل به مدت ۲۵ سال، از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا بهمن ۱۳۵۷ در ایران فعال مایشاء بودند، آنها بروز انقلاب را پیشبینی میکردند و کارهایی هم کردند که انقلاب نشود یا به نوع دیگری بشود، اما نشد. حال که انقلاب پیروز شده است آیا این کشورها ما را به حال خود رها کردند و رفتند؟ بطور قطع نمیتواند چنین باشد. پس چه کردند؟ یا چه برنامههایی را به اجرا گذاشتند؟ شما فکر نکنید که آمریکا یا انگلیس گفتند خب ببخشید ما ۲۵ سال شما را بدبخت کردیم و به خاک سیاه نشاندیم و حالا یک روحانی جلیلالقدری انقلاب کرده است و شما پشت سر او حرکت میکنید و ما دیگر با شما کاری نداریم. نخیر! این خبرها نبوده است.
قدرتهای شکستخورده از انقلاب، سه سناریو برای مقابله با انقلاب تدارک دیده بودند که به نظر من در دو مورد آن ناکام ماندند. اما در مورد سوم موفق شدند. اولین سناریو بیثباتسازی یا Destabilization نظام بود. در ۳-۲ سال اول پس از پیروزی انقلاب شما جایی را نمیدیدید که درگیری و جنجال نباشد. از خوزستان گرفته تا آذربایجان و گنبد و کردستان، همه جا آشوب و ناآرامی وجود داشت. هدف نظری از این سناریو این بود که بر اثر این ناآرامیها حاکمان جدید یا سقوط میکنند یا برای حفظ خود دست به سرکوب میزنند. بر اثر سرکوب پایگاههای مردمی خود را از دست میدهند و سقوط میکنند یا برای حفظ قدرت خود با قدرتهای خارجی کنار میآیند. سناریوی دوم حمله نظامی از بیرون مرزها و تحمیل جنگ است. حمله عراق به ایران را ما در همان اسفند ۱۳۵۷ پیشبینی کرده بودیم ولی آن را قابل پیشگیری میدانستیم.
اما سناریوی سوم ورود نفوذیها به درون نهادهای نظام جدید بود. به نظرمی رسد که در این سناریو موفق شدند. افرادی وابسته به قدرتهای شکستخورده از انقلاب یا علیالاطلاق مخالف با انقلاب و اسلام بطور خزنده در نهادهای مختلف جدید التاسیس رخنه کردند. زمانی که ما در مجلس بودیم نماینده آباده بود یک فرد روحانی بود به نام رضوانی، که ظاهراً از حاکمان شرع دادگاه رسیدگی به متهمان کودتای نوژه بود. او زمانی که متوجه شد کشمیری، که به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران مأمور پیگیری دادگاه متهمان کودتای نوژه بود، نفوذی وابسته به سرویسهای خارجی بود و عامل انفجار دفتر نخستوزیری هم بود، به شدت ناراحت شده بود. در مجلس راه میرفت و با خودش حرف میزد! من همان زمان به آقای هاشمی که رئیس مجلس بود گفتم آقا این کاری است که دیگر شده، شما بروید پرونده نوژه را دوباره بررسی کنید ببینید کشمیری چه خلبانان ارزشمند و بیگناهی را گذاشته کنار دیوار و تیرباران کرده است و چه خائنانی را فراری داده است. اینطور نمیشود که شما به هر کسی اعتماد کنید، او را در هر جایی مشغول کنید و به او سمت بدهید. این کار را کردید میشود کلاهی، میشود کشمیری، میشود سعید امامی. مگر سعید امامی چطور در سیستم جمهوری اسلامی نفوذ کرده بود؟ سعید امامی در آمریکا توانسته بود یک کار موفقی برای آقایان انجام دهد و نظرها را جلب کند و بعد هم اینها به او سمت دادند و آنقدر در سیستم رشد کرد که شد معاون امنیتی وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ایران! من همان زمانی که سعید امامی مشخص شد خائن بوده است به آقایان پیغام دادم که بروید سوابق و کارنامه افرادی که با معرفی و اعمال نفوذ امامی وارد سیستم شدهاند را دوباره بررسی کنید. مطمئن باشید که بسیاری از افرادی که توسط سعید امامی داخل سیستم شدهاند جاسوس و خائن بودهاند. بسیاری از اتفاقات دهههای ۶۰ و ۷۰ و بعد از آن زیر سر همین نفوذیهایی بوده است که داخل سیستم شدهاند. شما وقتی به اتفاقات غیرعادی و غیرطبیعی آن سالها نگاه میکنید متوجه میشوید که اکثر آنها زیر سر همین نفوذیها بوده است. به یادداشتهای آقای سید حسین موسوی تبریزی دادستان کل اسبق انقلاب اسلامی و گزارشهای چاپ شده در روزنامه «نگهبان»، ارگان کمیته مرکزی انقلاب اسلامی در سالهای ۵۸ و ۵۹ مراجعه کنید، به فهرست اسامی کسانی که در نهادهای مختلف نظام بودهاند و فرار کرده و به کشورهای خارجی پناهنده شدهاند و یا در سالهای اخیر به جرم جاسوسی برای موساد دستگیر و زندانی یا اعدام شدهاند، رجوع کنید.