نمایشگاه….. و ملاحظاتش/ نگاهی بر نمایشگاه «الاهواز عبر التاریخ»
بیآنکه بخواهیم رشته سخن را به سمت و سوی پرسشهای فلسفی از انسان و ماهیت آن بکشانیم، به سراغ یکی از ممیزههای انسان این موجود شگفت انگیز میرویم؛ میگویند انسان قدرت ارتباط با زمان یعنی فهم حال و آینده و به کمک این توانایی قدرت طراحی و پروژهسازی دارد. انسان برای آینده میتواند طرح بریزد و زندگی انسان در طول تاریخ و زندگی روزمره سرشار و لبریز از این طرح هاست. چون طرحها برای آینده است و در این مرتبه تصویری ذهنیست، از منطق این طرحها و غرضی که دنبال میکند نیز میتوان پرسید و آنرا موضوع بررسی قرار داد و به این اعتبار طرحها را با اغراضشان سنجید. پرسش از چرایی طرحها و چگونگی تحقق آنها امکان قضاوت به ما میبخشد؛ یعنی در کنار خواستها و نیتها راهها و ابزارها نیز مطرح میشود.
با این مقدمه میپرسیم هدف و غرضی که در برپایی نمایشگاه «الاهواز عبر التاریخ» متصور بوده چه میتواند باشد؟ طبیعیست که اگر این نمایشگاه در حوزه خصوصی و توسط علاقه مندان این حوزه برگزار میشد و این حجم تبلیغ با حضور شخصیتهای رسمی به عمل نمیآمد سمت و سوی بررسی موضوع تغییر مییافت؛ و البته به طور قطع نمیتوان غرض رسما اعلام شده و یا آنچه تبلیغ میشود را غرض اصلی این طرح بحساب آورد و لذا میبایست پوسته ادله مطروحه و رسما اعلام شده را خراشید تا به دلایل زیرین طرح دست یافت.
«امنیت» آن معبریست که ما را به سرزمین فرشته حاکم براین جنس از اعمال و پروژهها میبرد. همه در ایران نگران حفظ امنیت هستند که در منطقه و اطراف ایران به بحران اصلی تبدیل شده است؛ خصوصا آنکه ایران با طرحهای متعدد برای بهم ریختن امنیتش توسط کشورهای همسایه و قدرتهای منطقهای و فرا منطقهای و همینطور عوامل داخلی مشدد این طرحها مواجه است (اشاره به دخالتهای بیرونی به معنای نادیده گرفتن بحرانهای داخلی که میتوانند منجر به بینظمی و ناامنی شوند نیست و اصولا همین زمینههای داخلی بستر مناسب آن طرحها و برنامههای بیرونی را فراهم کرده است).
با این مقدمه خواستیم خصلت منطق حاکم بر این قبیل برنامه و کارها را روشن کنیم تا قضایا و الگوهای رفتاری که بر مدار آن میچرخد، معلوم باشد.
بنا به زمینه محدود بحث بنای گفتگو در مورد زیربناهایی که یک بحران روی آن معنا پیدا میکند، نداریم با گذر از این موضوع صددرصد مهم و غیر قابل اغماض بنا به محدودیت زمینه مطلب حاضر تنها به یک رخداد در خوزستان و بررسی مفهوم نمایشگاه «الاهواز عبر التاریخ» و آسیبشناسی آن مطابق منطق حاکم و غرض مترتبی که موجودیت آن را مشروع کرده و شرایطی برای تحقق آن بوجود آورده است، میپردازیم.
خوزستان با دو مساله گسترش بنیادگرایی از یک سو و تحرکات به اصطلاح قومی از سوی دیگر تهدید میشود.
در موضوع گسترش بنیادگرایی با بسط اندیشه وهابیت و یا اندیشههای جهادی جدید که در منطقه شیوع یافته مواجهیم. کلیدواژههای مهم در این حوزه، جماعت، عقیده و جهاد و امیر هست. این اندیشه در قالب ترویج و سپس سازمان گسترش مییابد-پیوستگی عقیده و جهاد، جایگاه مهمی به امیر، جماعت و سازمان میبخشد- و از ابزارهای مدرن ارتباطی و رسانهای برای تبلیغ بهره میبرد، انجام اعمال جهادی – ترور و خشونت – در جلب افکار و تحریک حس شجاعت و ماجراجویی موثر است. از سوی دیگر روشی است برای زیر سوال بردن نظم موجود و ابزارهای کنترل نظم و قدرت حامی آن. تردید در استواری شرایط موجود میتواند سایقههایی برای میل به رفتارهایی که محرک ماجراجویی و تبلور شجاعت است، ایجاد کند.
موضوع دوم تحریک عصبیت قومیست (مقصود از قوم در اینجا مصطلح عرفی و عمومیست) تا این عصبیت در خدمت امیال قدرتهای منطقهای که خود را هم جنس آن قوم و به نوعی برادر بزرگتر آن معرفی میکنند قرار بگیرد و چونان نیروی نفوذی و یا ستون پنجم از یک سوی و سازمان رزم و شورش در لحظههای ضرورت، به اعمال فشار از نزدیک مبدل شوند. باید توجه کرد که در مدلهای آشوب سازی جدید ایجاد درگیری و ناآرامی به مثابه شهدی است که آن مکان را به کندویی برای تروریستها تبدیل میکند. نکته کلیدی در نقد بر اعمال بسیاری از مسولین همین است، بهانه و عامل ابتدایی آشوب مهم نیست بلکه رخداد آن مهم است تا زمینه برای نفوذ آشوب به خط امنیت اتفاق بیافتد و تعادل امنیت را برهم بزند. یکی از بهانه و ابزارهای «رخداد ابتدایی» یا شعله آغازین میتواند بهانههای قومی-قبیلهای باشد که توانایی تحریک احساسات و هیجان را دارد.
تحریک احساسات توسط ماشین تبلیغات آل سعد در آغاز عملیات «عاصفه الحزم» نشان داد که عربستان سعی میکند موضوع عرب زبانان خوزستان را بر مدار عصبیت قومی و ناسیونالیسم عرب سازمان دهد؛ بعبارتی عربستان در حال حاضر نه تنها خود را متولی امر عربیت میداند بلکه با کمک گروههای جهادی علیه سلطه مجوسان-سربازان صفوی و ساسانی- مبارزه میکند. با دقت در مضمون «مجوس» که از طرف نیروهای جهادی بکار میرود؛ میتوان مساله قومیت را هم دید؛ آنها قوم ایرانی را مجوس میدانند و به این ترتیب اگر چه بین عنصر قومیت و مذهب تباین وجود دارد اما با فهم مضامین دقیق این عبارات در دستگاه فهم گروههای جهادی همنشینی و ارجاع بهم بین این دو عنصر معلوم میشود.
از آنجایی که داعش و دیگر گروههای جهادی خطری جدی برای منطقه به حساب میآیند و یک خط کشی خونین بین شیعه و سنی افراطی – جهادی، کشیده شده است، این مساله در برخی از مراکز تصمیم گیر چنین برآورد شده که میتوان با تاکید بر عنصر «تشیع» عرب زبانان خوزستان را در برابر خطر نفوذ و ماشین تبلیغ جهادی باز داشت. یعنی یک فرمول عربی – جهادی را به فرمول مذهبی – جهادی تبدیل کرد و بدین ترتیب عربِ شیعه را در خارج از دایره شمول مجموعه عربی -جهادی قرار داد و مضاعف بر آن اینکه چون روابط ایران و آل سعود تیره و خصمانه است، تلاش بر این است که اعلام شود دعوا با آل سعود دعوا بین عرب و فارس نیست! (این مساله نشان میدهد کار تا کجا خراب است، چهها نکردهایم و چهها کردهایم که میترسیم برخی از هموطنان عرب زبان دعوای ما و آل سعود را دعوای عرب و فارس و لذا دعوای خودشان و ایران بدانند!). البته این مساله نه تنها ریشه در فهم غلط مسایل کشور و مساله ایران دارد، بلکه خیمه ایست تا در زیر آن محیط برای فعالیت «قومی» در شکل اجتماعی به عنوان زیر بنای مبارزات سیاسی فراهم شود. یک گروه که در مراکز تصمیمگیر نظام حضور موثر دارند، مساله خوزستان را به عنوان یک مساله مستقل صورت بندی ساده کرده و حل آن مسائل صورت بندی شده را به عنوان حل مساله خوزستان عنوان میکنند.
در این صورت بندی که حاوی یک روایت مغلوط و هدفمند است، مساله ساده شده خوزستان اینگونه روایت میشود:
عشایر عرب زبان خوزستان در زمان پهلوی مورد ستم قرار گرفته و همواره یک نگاه امنیتی بر سر آنها وجود داشته و مناطق آنها نیز رشد و توسعه پیدا نکرده و بیکاری و غیره باعث طغیان و اعتراض میشود. یک نگاه افراطی ناسیونالیستی هم سعی در امحا و معدوم کردن فرهنگ و سنت و زبان این مردم دارد. (یعنی دقیقا روایت مطلوب اندیشه خلقی و پان عربیسم به عنوان، ریشه مشکل و مساله معرفی میشود! و چنین وانمود میگردد که زیر چتر وحدت اسلامی ریشههای نارضایتی از بین میرود و التیام مییابد!).
بعد از صورت بندی مساله آنگاه یک دو قطبی کاذب ایجاد میکنند که یک سوی آن نگاه ناسیونالیستی ایرانی و قطب مقابل آن حرکتهای تند نظامی و جهادی است و قطب تندروی جهادی و خلقی را پاسخی به افراط ناسیونالیسم معرفی میکنند و آن تندروی را به این تندروی ارجاع میدهند و سپس با تکیه بر برخی استدلالهای صوری، عنوان میکنند که اگر فشار و آن نگاه دوران پهلوی حذف شود و در روند قدرت مشارکت داده شوند و اجازه داده شود که هویت خود را حفظ کنند و فعالیت اجتماعی داشته باشند، پایگاه گروههای جهادی و تروریستی محدود میشود. این صورتبندی مشکل و سپس راه حل مطوحه بستری برای ترویج عقاید و گسترش روندیست که در نهایت بار و میوه آن را گروههای ضد ایرانی و تروریستها و گروههای جهادی خواهند چید. این نگاه وجود تبعیض و ستم را که در اتاقهای فکر به عنوان ایدیولوژی جریانهای قومی بکار میرود را پذیرفته و برنامه رفع «ستم ملی» را در پیش گرفته و اجازه میدهد که بستر اجتماعی با مفاهیم «تبعیض»، «ستم ملی» و «حق تعیین سرنوشت ملی» باردار شود و ذهنها را هدف گذاری کند. با رسیدن موسم مضحک انتخابات که در آن نمایندگان نذری میدهند و شام و ناهار پخش میکنند و وعدههای توخالی و عوامفریب ساز میکنند، این مفاهیم پاشیده شده به فضای عمومی را در مرحله «داشت» بعد کاشت حفظ و تقویت میکنند. در این شیوه انتخابات که چیزی جز سفلگی دسته جمعی نیست، قدرت و صندلی میخرند و مشت مشت عناصر حیاتی به باد میدهند.
ایجاد نمایشگاههای با نام اهواز در تاریخ و نحوه روایت مغلوط و هدفدار آن تاریخ چیزی جز با این توجیه نیست اما هدفش همان است که بیان شد. پان عربیسم و ترویسم خلقی پاسخ به چیزی نیست! این اولین نکتهای است که باید مسولین متوجه شوند. پان عربیسم و تفکر خلقی پاسخ نیست بلکه یک دستگاه فکری و ایدئولوژیک است که با تبلیغ بر اذهان و اعمال بار شده است. این تفکر فاقد ریشههای تاریخیست و امری جعلی و برساخته است و بنابراین پاسخ به چیزی نیست. فقر و عقب ماندگی و وضعیت معشیت و غیره منجر به نارضایتی شده و در نتیجه بستری برای گسترش تفکرات خلقی و تروریستی میشود که بر کینهها و فقدانها تکیه دارد و دقیقا به این خاطر پاسخ نیست بلکه امری از پیش مهیا برای استفاده از نارضایتیها است و پس منطقی که از آن ناحیه طرح میشود ربطی به ریشه نارضایتی ندارد و پاسخ از درون آن «ادعانامه» بدست نمیآید. مساله خوزستان با ارجاع به منطق ناسیونالیسم قابل حل است و نه با منطق پان عربیسم که خود موجد بحران بزرگتر میباشد.
با بسط روحیه دلالی و سوداگری یک جنگ همگانی نسبت به همه عناصری که میتواند متعلق به قدرت و عظمت ملی باشد، بوجود آمده است؛ فساد روحی و تباهی، خصال والای یک جامعه را سوزانده و خاکستر آن را به ذهنها و بینشها ریخته؛ از آنجایی که «راهی که به بالا میرود با راهی که به پایین میرود یکی است»؛ در فقدان برنامهها و ارادههای کافی برای سازمان دهی یک ملت به سمت و سوی «نبرد تولید» و شکوفایی و خلق و خلاقیت که جوهره یک زندگی ملی شاداب و روبه تعالیست، یک خمودی و باید گفت یک تباهی، همه چیز را در راستای تفرق -و نه وحدت در مسیر ایدهها و اهداف متعالی- سوق میدهد. آن بینشی که سازمان دولت را به دست گرفته و اداره امور مملکت را دارد و قوای آنرا سمت و سو میدهد بیآنکه بداند بر سر شاخ نشسته و بن میبرد؛ آنها در «کاخ دولت مدرن» نشسته و تمام «پایههای» آنرا با پندار نبرد با رضا شاه معدوم میکنند؛ گویی کسی در خانهای بنشیند و چون با بنا مشکل دارد به جان سیمان و ملات بیافتد و با دشنام به بنا آن ملات و سیمان بین آجرها را تخریب کند! و این یکی از دروازههای ورود افکار و برنامههای ضد ملی است. رژیمی که هنوز نمیداند و نمیتواند اعلام کند که دقیقا با چه چیزی مخالف بوده و است و دقیقا منطق آن چیست و از چه دانشی منبعث میشود و قرار است دقیقا چه چیزی را جایگزین آن کند! آنها با غرب مشکل دارند ولی هنوز مشخص نیست که این غرب «جغرافیاست» که همان معادل استعمار میتواند باشد و یا یک «بینش» و «فهم» و «جهان بینی» است که از قضا اینجا نیز حاضر است. این جنگ با «غرب» نامعلوم که از نامعلومی از منطقی به منطق دیگر میغلطد و شکلی نامتعین دارد و اصولش نامشخص است و نمیتوان نقطه مقابلش را به روشنی تعریف و ارائه داد، باعث شده امور بدست افرادی بیافتد که میتوانند با سایهها بجنگند و شعار پیروزی را با دهنهای باز فریاد بزنند و در مورد آن جدای از رجز حماسهها بسازند و هر که با آن جنگ مخالفت کرد با فریاد به «جاسوس» و «عمله» غرب متهم کنند.
خلاصه آنکه اجزای این ملت بجای اینکه داخل یک برنامه ترقی ملی منسجم شوند، در مجموعهای به سر میبرند که ناچار باید به سمت تفرق روند. نظام یک تفکر سنتگرا و ضد مدرن دارد و یک تفکر انترناسیونال اسلامی و اخوانی (تفکرات دیگر هم دارد) و نوعی از اندیشه چپ را هم به همراه دارد، این عناصر سه گانه باعث جذب هم جنس میشود و از این جهت راه ورود به داخل سیستم به عنوان خودی به روی افرادی باز میشود که دشمن بقا و موجودیت کشور و حتا خود نظام هستند، اما آنها میتوانند از طریق هم نوایی با وجوهی از نظام حق حیات و نفوذ در ارکان حاکمیت و حکومت بیابند.
ملت ایران چه عرب زبان باشد و چه فارس زبان و یا به یکی از زبانهای کردی سخن بگوید و یا هر دین و مذهبی داشته باشد، میبایست از حیث تعلق به ملت ایران از تمام حقوق شهروندی برخوردار باشد؛ حقوق کامله متعلق به ملت است و هر که به ملت تعلق داشت آن حقوق را بهرهمند میشود. ناسیونالیسم ایران چیزی جز این نمیگوید؛ هیچ گونه تبعیضی را به هیچ بهانهای نمیتوان بر شاخههای تباری و یا مذهبی و غیره روا داشت، در تقسیم امور اداری همانگونه که نمیتوان کسی را بخاطر قومیت یا این قبیل موارد از حقوقی محروم کرد، همچنین نمیتوان بر پایه قومیت پست و مقامی بخشید؛ در کشور اصول واگذاری مسولیتها میبایست بر شایستگی باشد. ناسیونالیسم تفاوتهای جزیی و کثرت و رنگارنگیها را چون محصول تاریخی یک ملت و تجلیهای وجود ملی دانسته و آنها را در درون یک وحدت و تراویده از یک اصل میبیند و وظیفه سیستم و ماشین حکومت تقویت وجوه وحدت است تا وحدت در عین کثرت با وصفی که شد پابرجا باشد و قوام یابد. اگر از ماشین حکومت محصولی که بیرون میآید تقویت اموری نباشد که وحدت حاصل تحقق آنهاست و لازم وحدت هستند، پرداختن به عناصر ملی به شکل جداگانه نقض غرض خواهد بود ولو بتوان لعاب و بهانهای از حقوق بشر و دموکراسی برای آن دست و پا کرد. اگر کسی گفت در صورتی که به فلان اشخاص که فلان ممیزه دارند اگر پست ندهیم میشوند خلقی، نشان میدهد که کار خراب است و آن مسول به وادی منطق خلقی غلتیده و حکیمی ناحاذق و فاقد بینش است. در منطق ناسیونالیسم میبایست همه پهنه ایران آباد و پیشرفته باشد و هر ایرانی کاردان بر سر کار و هر مدبر و شایستهای مدیر؛ یعنی همه بچهها و فرزندان ایران؛ سخن گفتن با این منطق و بینش صحیح است.
بعد از مقدمه نسبتا طولانی که به ایجاز و مختصر بیان شد به بررسی حوادث و رخدادهای نمایشگاه صرفا از آن جهت که اثری منفی بنظر ما داشته است میپردازیم و البته قطعا وجوه مثبت هم متصور است که غرض ما پرداختن به آن وجوه نیست:
۱-فضای حاکم بر کل نمایشگاه «عربی» بود. هدف نمایشگاه روایتی از «عرب زبانان ایرانی» در خوزستان است و نه روایت عربی از خوزستان. خوزستان به عنوان محدودهای از ایران و از اراضی اصلی و قدیم ایران موطن ایرانیانی است که دارای ویژگیها و مشخصات و ممیزاتی هستند. افراد زیادی در آن منطقه نشسته و برخاستهاند و یا استمرار داشتهاند؛ آن محدوده خاک ایران است و حوادث آن داخل تاریخ ایران معنا و مفهوم دارد و نمیشود خارج از تاریخ ایران و سرگذشت ملی مسائل و حوادث آن را روایت کرد.
۲-نه تنها فضای نمایشگاه یک فضا در راستای ایده ناسیونالیسم عرب بود بلکه چونان موقعیتی برای مانور تبلیغاتی درآمده بود. برای نمونه مطالبی در مورد کلده و اکدیها و تاثیر زبان کلدانی یا سوریانی بر زبان فارسی، پخش میشد که از زمره مطالب تبلیغی برای پان عربیسم است و ربطی به تاریخ عرب زبانان منطقه و سرگذشت آنها نداشت. به فرض که زبان اکد و کلده بر زبان فارسی تاثیر دارد این چه نسبتی با تاریخ و مسایل عرب زبانان خوزستان دارد؟ مگر آنکه از منظر پان عربیسم به قضایا بنگریم.
۳- اینگونه نمایشگاهها و برنامه عمدتا تریبونی میشوند برای یک نظر خاص؛ مثلا برای کوبیدن ایدئولوژیک و یکسویه تاریخ پانصد ساله خوزستان. و گاه تسویه حساب با تاریخ ایران و فرصتی میشود برای نمایش و تظاهرات عقیدتی و خلقی مثلا از طریق پخش و توزیع اشعاری با مضمون ویژه.
۴-تاکید خام اندیشانه و غرض ورزانه بر تاریخ مشعشعیان. دست اندرکاران قضیه بنظر تصور کرده بودند مشعشیان چون شیعه هستند میشود روی آن سرمایه گذاری تبلیغاتی کرد؛ از این جهت مشعشعیان چونان سابقه حکومت و استقلال اهالی عرب زبان محل تعریف شده بود که این مسائل از دلالتهای گفتمانی اندیشه خلقی و تجزیه طلب است. ایجاد تکیه گاههای تاریخی برای سابقه استقلال و سپس اشغال از اهم اهداف اندیشه خلقی است. استدلال مرکزی جریان خلقی مخدوش شدن استقلال خوزستان توسط حکومت مرکزی است و فراهم کردن موادی برای اثبات این ادعای واهی یک خطای امنیتی و ملیست! از سوی دیگر سابقه مشعشیان خلاف آنچه روایت شد، نشان میدهد که این جریان یک جریان شیعی نبوده بلکه در نهایت یک حرکت غالیانه بوده که اقداماتی ضد شیعی داشته.
این اندازه روشن است که محمدبن فلاح شاگرد ابن فهد حلی بوده و برخی نوشتهاند که ابن فهد مادر او را به زنی گرفت و محمد بن فلاح در خانه این شیخ بار آمد و از شاگردان او بود. ابن فهد فقیهی برجسته بوده و برخی نقش او را مشابه نقش علامه حلی دانستهاند؛ شیخ علی بن عبدالعالی کرکی معروف به محقق ثانی از شاگردان او بود. شیخ صوفی مسلک و ریاضت کش بوده است. ابن فهد به علوم غریبه گرایش و کشش داشت، غیاثی کتابی هم به او منسوب کرده که خواص عجیبی داشته و گفتهاند که محمد بن فلاح این کتاب را از خانه استاد برداشته و دستمایه ادعای مهدیگری خود کرده است. طریق الحقایق میگوید قبر شیخ محل مراجعت و زیارتگاه عرب و عجم شده؛ حرکت و جنبش و عقیده او بیشتر شریعتی و طریقتی ملایم و زهد ورزانه بود و داعیه سیاسی نداشته است.
در کتاب تاریخ العراق بین احتلالین گفته شده که محمد از همان اوایل به این فکر بوده که بنیاد مهدیگری بگذارد. در همان کتاب گفته شده است که محمد مشعشع بعد از اعتکاف در مسجد جامع کوفه ادعا کرد که من مهدیام و به زودی ظهور خواهم کرد. همانطور که کسروی به درستی گفته، شیخ مشعشع هرگاه زمینه مییافت دعوی مهدیگری میکرد و هرگاه زمینه نامناسب بود خود را نایب امام میدانست و سخنانی پیچیده و رازورزانه از پرده و جایگاه به هم میبافت که مغز آن سخنان وقتی از پوست بیرون میآمد داعیه مهدیگری بود. دکتر مصطفی الشیبی خطبههای کلام المهدی، کتاب محمد مشعش را شبیه منشورهای مهدی سودانی دانسته است. (جنبش مهدیگری سودان توسط محقق فاضل مهدی تبریزی از نزدیک و دیداری که با مهدی سودانی داشته طی کتابی که به تاریخ مهدیگری و در نهایت به عقاید باب و بها پرداخته بود، بررسی شده است که به عربیست و هنوز به زیور طبع آراسته نشده). شعشعه بنظر حالتی است یا آن حالیست که بعد از ریاضت اعطا میشود، پرداختن به معنای شعشعه از زمینه بحث خارج است.
محمد در سلک مهدیگری گاهی خود را بالاتر از امام بلکه پیامبر و خدا نیز میدانسته. کسروی میگوید از کلام المهدی پیداست که مشق قران سازی نیز میکرده.
فرزند او مولا علی چنان که کسروی گفته ادعا کرد آن «بود گردان» خدا امروز در کالبد من است، او با این ادعاها که داشت کارهای ناشایست زیادی کرد و از جمله راه حاجیان زده و کشتار بسیار کرد. همین مولا علی بارگاه امام علی را ویران و به همراه بارگاه امام حسین تاراج کرد.
غرض ما پرداختن به مشعشعیان نیست؛ این مقدار برای ما کفایت میکند که بگوییم چه مرد بیمار و علیل الذهنی را در این نمایشگاه به نام تکریم مذهب شیعه و اشاره به گذشته آن بزرگ داشته و گرامی شمردهاند. افکار محمد مشعشع به کار شیعیان نمیآید و چنان که کتاب المهدی او نشان میدهد فکرش مخالف تشیع بوده و جز غلو و حرفهای مزورانه و دعوتهای بیبنیاد چیزی نداشته و همانگونه که الشبیبی گفته خطبههایش شبیه منشورهای مهدی سودانی است و اگر کسی را به کار بیاید قطعا جنبشهای مهدیگری دروغین از جمله باب و بها و یا یمانیها راست. این تاریخ عقبه شیعی نیست بلکه عقبه مذاهب و دعوایی ضد شیعیست و عجبا که علمای شیعه در زمانی که خود سررشته امور به کف دارند این اشتباهات را دیده و دم نمیزنند که از درِ حمایت و ستایش بر میآیند.
از علما که بگذریم سخنان مدیر کل آموزش و پرورش از شگفتیهاست. او میگوید تاریخ دوره مشعشعیان باید وارد کتابهای درسی شود تا اینجا که ایرادی ندارد اما بحث آنجاست که اطلاعات آقای تقیزاده کلا غلط است و بطور کل این جریان و تاریخ آنرا نمیشناسد. تقیزاده میگوید: «خوزستان در طول تاریخ کانون بحرانهای بینالمللی و خاستگاه نهضتهای ملی داخلی بوده است لذا هر شخصی بخواهد تاریخ ایران را بخواند باید در ابتدا تاریخ خوزستان را مطالعه کند. بخشی از هویت ملی، اجتماعی و فرهنگی هر ایرانی را باید در خوزستان جستجو کرد زیرا که تمام سلسلههای پادشاهی و همه حکومتهای اسلامی تاریخ ایران کار خود را از خوزستان آغاز کردهاند»
معلوم است که این فرد بینش و نگاه ملی دارد اما بخاطر اینکه آگاهی درستی ندارد، سخنان مغلوطی گفته است. او سامانیان و صفاریان را نمیشناسد و از سوی دیگر نمیداند که صفویه که بودهاند. خاستگاهشان کجا و بدتر آنکه میپندارد مشعشعیان نیز مانند جنبشهای ملی از قبیل قیام استاد سیس و بابک و.. جنبشی ایرانخواه و ملی بوده حال آنکه زمینه جنبش و سخن مشعشع چیز دیگریست.
مشعشع که هویزه را مقر خود کرد -هویزه عرب زبان نبوده و فارس زبان بودهاند در آن تاریخ- نه پی جنبش عربی بود و نه عجمی بلکه داعیه دیگری داشت و اگر هم قرار است به تاریخ مدارس افزوده شود، که خوب هم هست، باید با زمینه و بینش درست به آن پرداخته شود تا ذهنها را تباه نکند.
اینگونه برگزاری نمایشگاه بازی در زمین جریان خلقی است. مشعشعیان هر چه بودند زائدهای بودن در شرایط آشوب و نبود حکومت ملی که با برآمدن حکومت ملی صفوی که شیعه بودند تکلیفشان مشخص شد، از منطق ملی، برآمدن صفویه و کوبیدن مشعشعیان ارزشمند و مهم است و نه خلافش.
تعریف و تمجید از خزعل و دیگر سرکشان با این توجیه که میشود به این بهانه علیه رضا شاه دشنام داد و از این رهگذر رگ خواب مسولین را گرفت و رام و همراهشان کرد چیزی جز چرخیدن بر مدار آشوب و بحران نیست. دولت و ماشین حکومت باید تکلیفش را با این برنامه و مفاهیم بصورت دقیق معلوم کند و سپس به سمت مدیریت و درمان برود والا سکنجبینش سودا خواهد فزود و نمایشگاهش «پاتوق» جولان و مانور خلقیها خواهد شد تا زمینه تبلیغ و دعوت پیدا کنند.
در نهایت آنکه فرزندان ایرانزمین از هر شاخه و تیره و طایفهای و به هر زبان و مذهبی باشند از هر حیث با هم برابر بوده و ایران سرزمین آنهاست و کسی را بر کسی رجحان و برتری از بابت تساوی حقوق ملی نیست. عرب زبانان خوزستان مانند سایر اهالی ایران، فرزندان ایران عزیز بوده و فرزند این آب و خاکند و صاحبان این آب و خاک. آبادی و شکوه و عظمت این سرزمین از کوشش همگانی ما بار خواهد داد.
تشکیلات پانایرانیست خوزستان
شنبه نهم آبان ماه ۱۳۹۴
بسيار دقيق و موشكا فانه به موضوع نمايشگاه پرداخته شد،كه اين خود نشان از باهوشى و آگاهى نويسنده به مسائل دراينباره هست،اما تنها نقدى كه ميتوان به اين نوشته داشت اين است كه در نوع نگارش و سبك نگارش از واژگان و يا بطور كلى سبك روان تر و عاميا نه ترى در نوشتن مطلب استفاده شود،بصداقت شخص خود من در درك بخش هايى از اين نوشته درمانده بودم،تمنا دارم در پست هاى بعدى از نگارش عاميا نه ترى كاربرى شود.
پاينده ايران