راه منحرف
چندسال پیش وقتی رو به روی حاج حسین فدایی نشسته بودم و با او وقایع منجر به انتخابات سال ۸۴ را مرور میکردیم، او روایت دست اولی از چگونگی نامزدی آقای محمود احمدینژاد داشت.
حاج حسین فدایی گفت که محمود احمدینژاد چه بدعتی را وارد منش سیاستورزی ایران کرد. او گفت: «در آن زمان ادبیات آقای احمدینژاد برای ما سوالبرانگیز شد. ایشان گفتند: «من تکلیف دارم که به صحنه آمدهام.» ما حساس شدیم که تکلیف دارم یعنی چه؟! بالاخره ما ساز و کاری تعیین کردهایم. میثاقی هست، عهد و پیمانی هست، اصلا رعایت این پیمان و اصول مورد توافق هم تکلیف است. جلسهای گذاشتیم، من آقای احمدینژاد، آقای دارابی و آقای زریبافان. من از آقای احمدینژاد سوال کردم: «منظورتان از تکلیف چیست؟ آیا آقا به شما حرفی زدهاند؟ ما هم جایی حرفی نگفتهایم که شما چنین احساسی داشته باشید.» گفت: «باید چه کار کنیم؟» گفتم: «اگر فکر میکنید که تکلیفی دارید، باید بروید و از آقا سوال کنید.» قرار شد ایشان برود سوال کند. وقتی تعیین کردند، ایشان رفت و صحبت کرد و خودش به این جمعبندی رسید که کنارهگیری کند و رئیس ستاد آقای قالیباف شود. وقتی آمد، سوال کردیم نتیجه ملاقات چه شد؟ چیزی نگفت؛ به من گفت: «تو بگو!» حالا من که در ملاقات نبودم. گفتم شما ملاقات کردهاید و باید تعریف کنید. پنج دقیقه بحث کردیم که ایشان بگوید یا من بگویم. گفتم من یکسری کلیات را میدانم اما شما باید بگویید. ما فقط میدانیم که شما به این جمعبندی رسیدهاید که کنارهگیری کنید و رئیس ستاد آقای قالیباف شوید. گفتم پس روشن است که باید چه کار کنیم. این حرفها مورد اعتراض آقای زریبافان قرار گرفت. اما آقای احمدینژاد به ایشان عتاب کرد و گفت که چیزی نگو، همین است. جلسه چهار نفره تشکیل شد تا گزارش ایشان از دیدار با آقا را بگیریم. البته با خود آقا ملاقات نکرده بود؛ به دفتر مراجعه کرده و با یکی از نزدیکان ایشان صحبت کرده بود؛ ایشان مطالب را به آقا منتقل کرده بود و ایشان گفته بودند که به آقا بگویید جمعبندی من این است و آقا هم ایشان را دعا کرده بودند. این پاسخی بود که ایشان گرفت. تکلیف ما روشن شد و اگر ایشان تکلیفی برای خود متصور بود، از بین رفت و حتی بنا بر پیشنهاد خودش، مسیر جدیدی باز شد. بعد از آن جلسه ما سه یا چهار جلسه گذاشتیم تا در خصوص چگونگی اعلام انصراف و ریاست ستاد آقای قالیباف به جمعبندی برسیم. بعد از جلسه سوم یا چهارم بود که ایشان دیگر در جلسات حاضر نشد و ما از هم جدا شدیم. بعد هم ایشان اعلام حضور و ثبتنام کرد و آن پیمان شکسته شد.»
در این میان راویان دیگری ماجرا را اینگونه در روایت تکمیل میکنند: «زمانی که نظر مساعدی از دفتر رهبری برای نامزدی احمدینژاد ارائه نشد، او به جای تمکین گفت که «من باید از دولب مبارک حضرت آقا نظرشان را بشنوم» و در نهایت او نامزد انتخابات شد اما تئوری «دو لب مبارک» را پایهریزی کرد، تئوریای که معتقد بود نظر دفتر رهبری متفاوت از نظر رهبری است.» آغاز یک بدعت خطرناک که اکنون میتوان گفت پایههای طرح عملیاتی اخیر به آن وابسته است.
هر چه بود آن ماجرا تمام شد اما آن رویه تازه شروع شده بود. از آن روز به بعد هم احمدینژاد نظریهاش را درباره مستقیم شنیدن تکرار میکرد و هم دیگرانی که با چشمانی بسته، پایشان را روی رد پای او میگذاشتند. اینگونه گفتن، این خطشکستن، این بیپروایی و بیادبی، دب شده بود. این ماجرا قسمت درامتری هم داشت. کسانی که با حرفهای عدالتخواهانه، هوش از سر مردم برده و عنان سیاستورزی را در اختیار گرفته بودند ناگهان راهکج کرده و آنچنان به انحراف رفته بودند که میگفتند عدالت از ولایت هم مهمتر شده است! آنچنان بلند میگفتند حرفهایشان را که تو گویی یک دوگانه در کار است و انحراف و جریان انحرافی از همان جا جان گرفت.
دوران پسامحمود با یاران محمود
محمود احمدینژاد بعد از هشت سال بالاخره سیاست رسمی را رها کرد. او رفت اما رفقا و همفکرانش هنوز در کرسیهایی از قدرت رسمی حضور داشتند.
نها بارها و بارها خطشکنیهای غیرمعمول داشتند بر مبنای همان رویه محمود احمدینژاد، تا اینکه کار به تصویب برجام در صحن علنی مجلس رسید؛ یک روال قانونی که براساس تصمیم نظام باید طی میشد. گویا قبل از جلسه علنی جلسه مهمی با حضور علی شمخانی، حجتالاسلام حجازی و علی لاریجانی تشکیل میشود، جلسهای که گویا ساعتی بعد با اضافه شدن دو نفر دیگر به محلی برای رایزنی در مورد نحوه بررسی جزئیات برجام تبدیل میشود؛ آنچه در این جلسه گذشته البته حتما محرمانه است اما حاصل آن در جلسه غیرعلنی با نمایندگان از سوی علی لاریجانی شرح داده میشود. جلسه که علنی شد باز به نظر رسید ندایی آمده که تکلیف و راه را مشخص کرده است. ناگهان اما انگار دوباره احمدینژاد ظاهر شده بود. رفقا و همفکران او به ناگاه صحنه را به شکل اعجابآوری تغییر دادند. اصلا ابایی نبود که همان تئوری دو لب مبارک را دوباره زنده کنند. یکی در صحن فریاد میزد و آن دیگری دست نوشتهای بلند کرده بود رو به عکاسان که نام همان فرد امین رهبری را درج کرده و ادعا داشت که او آمده تا مستقل و از جانب خود در این ماجرا دخالت و اعمال نظری داشته باشد.
آن جریان آنچنان با هیجان به صحنه آمده و در حال وارونهنمایی وقایع بود که روابط عمومی دفتر مقام معظم رهبری در اطلاعیهای اعلام کرد: «مطالب غلط و مغشوش مبنی بر نقش مستقل برخی از مسئولان دفتر مقام معظم رهبری در روند بررسی طرح «اقدام متناسب و متقابل دولت جمهوری اسلامی ایران در اجرای برجام» خلاف واقع و فاقد اعتبار است.»
جریانی که میتوانست بهجای نشانه گرفتن آقای حجازی به 20 دقیقه تصویب شدن برجام انتقاد کند و ماجرا را به سطحی بالاتر نکشاند، اما انگار دستی در کار بود که پای دفتر رهبری را وسط بکشد.
اما آن جریان فکری، درس عبرت گرفت؟ عذرخواهی کرد؟ از راه به اشتباه رفته بازگشت؟ پاسخ این سوالها همگی منفی است.
عدالت منهای ولایت!
آنچه احمدینژاد پایهگذاری کرد البته وجهی دیگر که آن هم خطرناک است نیز دارد. این جریان فکری که با عدالتخواهی طرفداران قابل شماری از سوم تیر با خود آورده بود آنچنان در اندیشه خود به انحراف رفت که در جایی به این باور رسید که در عدالتخواهی باید آنچنان بود که اگر لازم شد از خیلی چیزها هم عبور کرد. به یک معنا آنها به این باور رسیدند که حتی ممکن است ولی نیز – به فرض محال – از خط عدالت به هر دلیلی خارج شده و این عدالتخواهان هستند که باید به میدان آمده برای عدالت، هر کاری کنند. یک اندیشه خطرناک که متاسفانه دامن بخشی از طیف ارزشی را نیز گرفته بود. همین احساس خطر هم بود که موجب شد برخی روحانیون با سابقه و مقبول ارزشیها به ادامه این جریان فکری هشدار بدهند. جناب قاسمیان از روحانیون انقلابی و اهل علم دراینباره این چنین گفت: «بدانید که فتنههایی در راه هست که محصول بچهحزباللهیهای دوآتیشه است و عاملان آن بهشدت عدالتخواه هستند… چراکه رهبر را کندرو میدانند.» یا پس از آن جناب پناهیان از منبریهای حزباللهی هم گفت: «انتقادات خوارج درست بود اما مصلحت را نفهمیدند، بهنام عدالت مقابل ولایت ایستادند.»