مشروح سخنرانی دکتر سید جواد طباطبایی در دانشگاه تبریز
همایش ملی قانون اساسی و دولت مشروطه در ایران ، در روز 25 بهمن 1396 در تالار وحدت دانشگاه تبریز با استقبال پر شور اساتید ، محققان و اندیشمندان این حوزه برگزار شد. دانشگاه تبریز به مناسبت همایش مذکور مفتخر به میزبانی از دانشمند و فیلسوف پرآوازه علوم سیاسی دکتر سید جواد طباطبایی بود. دکتر طباطبایی در زادگاه خویش با حضور در دانشگاه تبریز مورد استقبال انبوه علاقه مندان و دوستدارانشان قرار گرفتند و طی سخنرانی که در حدود یک ساعت به طول انجامید بحث قانون اساسی و دولت مشروطه را از دو منظر تاریخی و حقوقی مورد بررسی قرار دادند. در اینجا مشروحی از سخنرانی دکتر طباطبایی و مباحث تاریخی مطرح شده توسط ایشان در این همایش به اطلاع خوانندگان میرسید :
در ایران بیش از صد و ده سال سابقه تدریس حقوق و علوم سیاسی داریم. نسل من از طریق کتاب دکتر قاسمزاده با حقوق اساسی آشنا شد. این کتاب همچنان کتاب معتبری است اما نخستین اثر درحوزه قانون اساسی نیست.
بلافاصله بعد از صدور فرمان مشروطه و تدوین نخستین قانون اساسی ، محمدعلی فروغی (که پدرش رییس مدرسه حقوق و علوم سیاسی بود) در سن حدودا 27 سالگی اولین کتاب در حوزه حقوق اساسی را تالیف کرد که این کتاب اخیرا هم چند بار چاپ شده است. فروغی سعی داشت تا کلیاتی از قانون اساسی را در کتابش شرح دهد. اما قسمت دوم کتاب هرگز چاپ نشد. بلافاصله منصورالسلطنه عدل که از اولین حقوقدانهای ایران (هم در حقوق خصوصی و هم در حقوق عمومی) بود کتاب مهمتری در این زمینه نوشت. او که اهل تبریز و از خاندان عدل بود ابتدا به قاهره و بعد به پاریس رفت و آنطور که خودش نوشته لیسانسیه حقوق از دانشگاه پاریس بود و پس از بازگشت به ایران در حدود سال 1327 قمری اولین کتاب را در زمینه حقوق (هم کلیات حقوق اساسی و هم شرحی از قانون اساسی مشروطه) نوشت. این کتاب در زمان خودش چاپ شد و در سالهای اخیر نیز با تاکیدی که بر اهمیت آن داشتیم دوباره به چاپ رسید. این اولین کتاب مهم نوشته شده در ایران در زمینه حقوق اساسی است ، حدس من این است که محمدعلی فروغی بعد از انتشار قسمت اول کتابش وقتی متوجه شد یک کتاب معتبرتر و بهتر در این زمینه منتشر شده از نوشتن قسمت دوم که احتمالا تکرار سخنان منصور السلطنه عدل بود صرف نظر کرده و کتاب منصورالسلطنه تبدیل به نخستین کتاب مهم در حوزه حقوق اساسی شد. در فاصله منصورالسلطنه تا دکتر قاسم زاده شخص دیگری در این زمینه کار نکرده است یا اگر هم بوده چندان برجسته نبوده و دکتر قاسمزاده اولین استاد مهم حقوق اساسی در ایران به حساب میاید.
هم محمدعلی فروغی و هم منصورالسلطنه عدل آنچه در کتابهایشان مطرح کردهاند (از نظر اصطلاحات و دقت فهم مطالب) نقل دقیقی از اروپاییها و عمدتا از فرانسه بوده است ، چون نظام حقوقی ما مبتنی بر نظام حقوقی فرانسه بود. بسیاری از مفاهیم و اصطلاحات برای اولین بار در این دو کتاب آمده است. برای مثال اصطلاح نظام Constitution توسط فروغی تحت عنوان «دولت با اساس» ترجمه شد که بعدها همین اصطلاح را تحت عنوان «دولت مشروطه» ترجمه کردند. در این مورد ترجمه فروغی بسیار دقیقتر از آنچیزی است که ما امروزه به کار میبریم. بعد از فروغی مسیر اصلی را منصور السلطنه عدل باز کرد. ردپای بسیاری از مباحث و همچنین نحوه بیان او در کتاب قاسمزاده همچنان دیده میشود. بعدها حقوقدانان و اساتید برجسته حقوق اساسی مثل دکتر علیآبادی و دکتر ابوالفضل قاضی نیز همین سنت را ادامه دادند.
اینجا لازم میدانم به چند نکته اشاره کنم. نخست اینکه به کررات شنیدهایم که گفته میشود مشروطه از عثمانی به ایران آمده است ، حتی میگویند کلمه مشروطه از شارت فرانسوی میآید ، یا کسی مثل آدمیت وقتی از Constitution صحبت میکند میگوید که تحت تاثیر خط گلخانهای عثمانیها بوده ، حتما عثمانی بر اثر رفت و آمد و نشر افکار تا حدی تاثیر داشته است ولی تا جاییکه من میفهمم این اصطلاح از عثمانی نیامده است؛ نکته دیگر این است که تقریبا همه تاریخ نویسان مشروطه گفتهاند مشروطه از چهار پنج سال قبل از پیروزی مشروطه در میان مردم تکوین یافت و حتی در ابتدا مردم درست نمیدانستند که مشروطه چه چیزی است! در این ارتباط در کتابها آمده پس از آنکه مردم به سفارت انگلیس رفتند همسر سفیر از آنها پرسید که شما چه میخواهید آنها هم یکسری مطالبات مبهم را بیان کردند و او در آنجا به مردم گفت پس شما مشروطه میخواهید و از آن هنگام مردم ایران با اصطلاح مشروطه آشنا شدند! اینها داستانهایی است که در این مورد نوشتهاند. این تاریخ نویسی نیست. اینها داستانهای بی پایهای است که خیلی جاها آمده است. اما واقعیت این است که تاریخ مشروطیت در ایران به حدود 60 یا 70 سال پیش از این چیزهایی که در کتابها آمده باز میگردد. من در مورد مکتب تبریز کار مفصلی انجام دادهام و در آن توضیح داده ام که این شهر چه اهمیتی در تحولات دوران جدید ایران داشته است. خیلی خلاصه سعی می کنم به بخشهایی از آن اشاره کنم.
به قول مجتبی مینوی «اولین کاروان تمدن» یا نخستین کسانی که ابتدا به هند و سپس به انگلستان رفتند ، اولین چیزی که نظر آنها را جلب کرد نظم حقوقی حاکم بر هند و انگلیس بود؛ هم زمان با جنگهای ایران و روس و آن شکست بزرگی که حاصل شد ، در دار السلطنه تبریز ابتدا میرزا بزرگ (قائم مقام اول) و سپس میرزا ابوالقاسم قائم مقامی فرزند میرزا بزرگ که وزیر عباس میرزا بود پنج نفر را به انگلستان فرستادند. در سفرنامه یکی از آنها به نام میرزا صالح وقتی اوضاع انگلستان را مود بررسی قرار میدهد اصطلاحی را به کار میبرد که قبلا یکی از مسافران هند نیز به کار برده بود و آن اصطلاح «عدالت خانه» است. بر این اساس کلمه عدالتخانه که اساس مشروطه در سالهای بعد بود حدود شصت هفتاد سال قبل از مشروطه در زبان فارسی ظاهر شده است. حدس من این است به واسطه توصیفاتی که دانشجویان به فرنگ رفته از انگلستان نوشته بودند در دارالسلطنه تبریز تصوری از اهمیت ایجاد نظام حقوقی پیدا شده بود.
میدانیم که هم میرزا ابوالقاسم قائم مقام و هم امیرکبیر به قتل رسیدند. اولی به دست محمد شاه و دومی به دست ناصرالدین شاه کشته شدند. تحلیل آنچه که در تاریخ در توضیح قتل این دو نفر آمده بسیار مهم است چون تاریخهای ما (خصوصا در آن دوره) برای عرضه به شاه نوشته میشدند. برای نمونه کتاب «صدر التواریخ» که زیر نظر اعتماد السلطنه و در ارتباط با وزرای اعظم دوره قاجار نوشته شده و در اختیار شاه قرار گرفته است. چنانچه میدانید پدرِ اعتماد السلطنه کسی بود که امیر کبیر را به قتل رساند. به همین دلیل طبیعی بود که وقتی اعتماد السلطنه چگونگی قتل امیر کبیر را بیان میکند این دو نکته را در نظر بگیرد که اولا پدرش عامل قتل امیر کبیر است و دوم اینکه کتاب قرار است به کسی تقدیم شود که فرمان قتل امیرکبیر را صادر کرده بود. به هر ترتیب نسخه اولیه کتاب نوشته شد ولی ما نمیدانیم که در این مورد دقیقا چه چیزی در نخسه اولیه آمده است زیرا توسط اعتماد السلطنه نسخه دومی از همین کتاب جهت تقدیم به شاه تهیه شد که ما امروز آن نسخه دوم را در اختیار داریم که چاپ هم شده است. در این نسخه قسمتهای مهمی ممیزی شده است. میدانید که اعتماد السلطنه وزیر انطباعات بود و بنیانگذار ممیزی دولتی در ایران است. به این ترتیب اعتماد السطنه در مورد قتل قائم مقام با اندکی مسامحه اما در ارتباط با قتل امیرکبیر به میزان بیشتری در کتاب دست میبرد. البته از نسخه اصلی یک نسخه موجود بوده که فریدون آدمیت به آن دست یافته بود ، ظاهرا برادر او یعنی تهمورث آدمیت از نسخه اصلی ، استنساخ کرده بود که امروزه اطلاعی از آن در دست نیست. در نسخهای که ما امروز در اختیار داریم (که از منظر تاریخ حقوق اساسی بسیار مهم است) یکی از مباحث پایهای در حقوق اساسی ، تفکیک دو نهاد دولت و حکومت است. ما بطور تاریخی در هیچ کدام از نوشتههای قدیمی خودمان چنین تمایزی بین این دو نهاد نداشتهایم.
در کتاب صدرالتواریخ ، یکی از دلایل قتل قائم مقام دوم چنین ذکر شده که او کارهایی میکرد که شاه را خوش نمیامد از جمله اینکه میخواست دستگاه وزارت را از سلطنت جدا کند! اینجا نخستین بار است که این تمایز و اهمیت جدا کردن این دو نهاد مطرح میشد ، توضیحی که نویسندگان صدر التواریخ در این رابطه ارائه میدهند این است که قائم مقام کوشش میکرد دست شاه را از خرج بی حساب از بیت المال کوتاه کند و مثالهایی در این مورد میزند و از اصطلاح صرف جیب یا پول تو جیبی که برای شاه مشخص شده بود صحبت میکند. همین درگیریها به کشته شدن قائم مقام منجر شد ، اعتمادالسلطنه تاکید میکند که قائم مقام با شاه رابطه حسنهای نداشت و به شاه جسارت میکرد اما اشاره هم میکند که البته قائم مقام خائن نبود ، بلکه شاه از کارهای او احساس خطر میکرد و به علت همین جدال با شاه کشته شد. از اینجا به بعد اعتماد السلطنه در دعوا نرخ تعیین میکند و وقتی میگوید که این آدم خائن نبود و بخاطر خیانت کشته نشد یعنی دیگرانی بودهاند که خائن بودند و به دلیل خیانت کشته شدند.
در مورد امیرکبیر هم از اصطلاح صرف جیب و پولی که امیر کبیر برای مخارج ناصرالدین شاه در نظر گرفته بود صحبت میکند. امیر کبیر مانند قائم مقام مبلغ محدودی برای خرج شاه در نظر گرفته بود و به شاه میگفت شما فقط مسئول کاخ هستید ولی من مسئول کشور هستم به همین دلیل شما باید همین مقدار محدود را خرج کنید. این درگیریها به قتل امیر کبیر ختم شد. اعتماد السلطنه در این مورد میگوید که امیرکبیر خائن بود ، او میخواست دست شاه را از امور قطع کند و خودش دستگاه وزارتی را برقرار کند که پاسخگو به شاه نباشد و به علت همین خیانت هم کشته شد!ا
اگر از بحث خائن بودن امیرکبیر که موضع شخصی اعتمادالسلطنه است صرف نظر کنیم با بررسی روایت قائم مقام و امیرکبیر متوجه می شویم که از همان آغاز دارالسلطنه تبریز بحث جدایی وزارت و سلطنت (که امروز به آنها میگوییم دولت و حکومت) مطرح شده است.
یک قرینه بسیار مهم در اواسط دوره قاجاریه وجود دارد که نشان میدهد ، این تمایل به تفکیک نهادی در میان نخبگان حکومتی شکل گرفته بود.
رساله ای از میرزا ملکم خان وجود دارد که ابتدا تصور میشد این رساله توسط میرزا یعقوب خان پدر میرزا ملکم خان نوشته شده است اما هما ناطق پس از دسترسی به نسخه اصلیتر و انتشار آن در فرانسه نظرش بر این است که رساله توسط میرزا ملکم خان نوشته شده است. میرزا ملکم خان ارمنی بود و زبان میدانست و منشی سفارت روس بود. میرزا ملکم خان میگوید که گاهی به خدمت امیر میرسیدم و با امیر در مورد اوضاع کشور همصحبت میشدم. امیر بسیاری اوقات نگران بود و میدانست که قرار است کشته شود ، یکبار گفت که شاه تنها است و نفوذ دیگران او را تحت تاثیر قرار خواهد داد. ملکم خان مینویسد به امیر گفتم که چرا فکری به حال تنهایی شاه نکردی؟ یعنی نظامی درست بکنی که شاه به تنهایی تصمیم گیری نکند. اینجاست که امیر کبیر آن جمله معروف را بیان می کند و میگوید خیال Constitution داشتم. روسها نگذاشتند اما انگلیسیها پنهانی موافق بودند. میدانید که سیاست ایران دست روس و انگلیس بود. روسها مخالف بودند اما انگلیس ها چون خودشان سلطنت مشروطه داشتند از این مسئله حمایت می کردند ، مشروطه شدن ایران طبیعتا باعث دور شدن از روسیه و تقویت موضع انگلیس می شد چنانچه پس از مشروطه شاهد همین موضوع بودیم. بنابراین استنباط من این است که بحث مشروطیت در ایران سابقهای بیش از آن دارد که اکنون تصور می شود و عموما گفته میشود که به هفت یا هشت سال پیش از صدور فرمان مشروطه باز میگردد. ایده مشروطه به شصت یا هفت سال پیش از انقلاب مشروطه و به دارالسلطنه تبریز باز میگردد.