نگاهی متفاوت به مشروطه و مفهوم شهریاریِ ملت
سخنرانی حجت کلاشی به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب مشروطه – اتاق پالتاک حزب پانایرانیست ۱۴ امرداد
۱۳۹۴
استیلای عرب زبانها نمیتوانست به معنای استیلای یک واحد سیاسی یا کشور بر«ایرانشهر» که واحدی سیاسی و کشور بود، فهمیده شود اگر چه چیرگی تازیان بود اما چیرگی واحد سیاسی نبود خاصه آنکه بسیاری از تازیان عضوساختار سیاسی ایران بودند و ما حاکمی بر این مناطق بنام «تازیان شاه» داشتیم.
در خود دورهٔ اسلامی هم فهمی خلاف این نبود مثلا ابن خلدون فقط حکومت بنی امیه را حکومت عربی میداند و حکومت بنی عباس را حکومت خراسانی مینامد مقصود این است که نحوهٔ فهم استیلای ساکنان شبه جزیره با نحوهٔ فهم استیلای انگلیس و روسیه متفاوت هست فراموش نکنیم که از دورهٔ باستان عرب زبانانی تحت حکومتهای ایرانی بودند و این طور نبود که ما گسستی کامل با عرب داشته باشیم یا ترکانی که بر ایران استیلا یافتند گروهی بودند بیابانگرد اما در بحثهای تباری که بعدا به وجود آمد بسیاری از آنها خود را در ادامه تاریخ ایرانشهر فهمیدند از این رو چنین یورشهایی با استیلای انگلیس و روس و حتی قبل از آن- پرتقالیها و اسپانیاییها- تفاوت جوهری دارد.
بعد از آنکه روسها قسمتهایی از ایران را که به صورت نمادین به هفده شهر قفقاز معروف شد، از نظر سیاسی جدا ساختند ما با بحران ایرانشهری مواجه شدیم. من نام این را بحران ایرانشهری میدانم. سیطرهای قبلا بر جزایر ایرانی هم تجربه شده بود اما آن پدیده با منطق جنگ، یعنی استیلای دشمن و بازپس گیری توسط ما فهمیده میشد و بنا به اصطلاح عرب جنگ دارای کر و فر است یعنی شما در جنگ ممکن است جایی را از دست دهید یا جایی را به دست آورید اما این متضمن پیروزی نهایی نیست. در اصول جنگِ سابق، از دست رفتن سرزمین به معنای شکست نبود بلکه برای پیروزی یک طرف، ادامه و استمرار جنگ و به تثبیت رساندن پیروزی لازم بود. برای نمونه رومیها در یورشهای خود بخشهایی از ایران را فتح میکردند اما ایرانیها بعد میتوانستند آنها را دوباره به دوردستها برانند از این رو وقتی جزایری از ایران به دست پرتقالیها میافتاد به معنای شکست و بحرانی بزرگ نبود.
ما چنین پدیدههایی را با منطق قدیم میفهمیدیم بدون اینکه متوجه شویم دیگر رویدادها تابع منطق قدیم نیست و با انکشافی که در قدرت سیاسی و اقتصادی و نظامی و سرعت و در حوزهٔ کسب و ذخیرهٔ انرژی در غرب به وجود آمده است نمیتوان معنای حوادث جدید را با بهره گیری از منطق قدیم فهمید و با سیطرهٔ روسیه بر قفقاز ما دچار بحرانی ایرانشهری شدیم. یعنی ما متوجه شدیم از دست دادن هفده شهر قفقاز و خراسان بزرگ و برخی نواحی جنوب ایران از منطقی متفاوت پیروی میکند. یعنی ما در مقابله با قدرتهای نوظهور جهانی با چیزی جدید مواجه هستیم که وجه بیرونی آن قدرت هست اما درون آن برای ما قابل فهم نبود و ما مطق این قدرت جدید و اتفاقات جدید را متوجه نمیشدیم.
فراموش نکنیم قبلا مناطق کردنشین ما به دست عثمانی افتاده بود اما هیچگاه از دست رفتن دیاربکر و دیگر مناطق کردنشین به دست عثمانی برای ما به مثابه بحران ایرانشهر نبود زیرا معتقد بودیم جنگ ایران و عثمانی هنوز تمام نشده است بلکه به دلایلی عثمانیها قوی شدند و در نواحی بر ما چیره شدند و منطق این حوادث را نیز میتوانستیم بفهمیم مثلا آنها میتوانستند از سلاح گرم از جمله توپ استفادهٔ بهتری کنند و باروت را به شیوههای مختلف کاربردی کنند. یعنی ما تفاوت خود با عثمانیها را نهایتا تفاوت در بسیج نیرو، لجستیک و کاربرد جدید باروت میفهمیدیم و به همین خاطر معتقد بودیم بعد از بازسازی درونی و تغییر مناسباتی که ایجاد شده است خواهیم توانست عثمانی را نهایتا به زوربازوی مردی و توجه و الطاف غیب شکست و حتی آن را در تمام منطقه نابود کنیم؛ علت پیروزی و شکست را بر پایه فهم و شناخت سنتی می فهمیدیم.
اما در مواجه با غرب متوجه شدیم هم زمان که ما در درون دچار اضمحلال شدیم و منابع قدرتمان ضعیف و تُنُک شده است در غرب اتفاقی افتاده است که مظاهر آن توان شکست دادن ما را دارد. در فلسفهٔ ایران با ترسیم و تصور واجبالوجود بقیهٔ هستی و مظاهر آن از طریق آن توضیح داده میشد یعنی مظاهر دیگر هستی به زبان عرفا تجلی آن وجود بود یا به زبان فلاسفه از آن صادر میشد و چون واجب الوجود حکیم بود و حکمت داشت دیگر مظاهر هستی هم از دید ما دارای حکمت بودند و هر وجودی فلسفهای برای هستی داشت و فلسفهٔ وجودی حکومت هم در ایران حفظ ایرانشهر بود در آثاری مثل «دُرّهٔ نادره» یا «عالم آرای عباسی» که کتابی بسیار مهم برای فهم فلسفهٔ سیاسی در ایران صفوی است، این امر نمود دارد. به طور کلی هر رویداد مهم تاریخی به نحوی در دستگاه معنایی ما معنی میشد مثلا وقتی که ترکان غزنوی به ایران حمله کردند عدهای این را عذاب الهی وعده داده شده فهمیدند و سلطان ترک نیز سعی کرد خود را چنین تعریف کند و اما در عالم آرای عباسی در توضیح قیام و حرکت شاه اسماعیل این طور توضیح داده میشود که سرزمین جم و کیخسرو محل فتائن و شدائد گشته بود و فلسفهٔ قیام شاه اسماعیل نجات قلمرو فریدون یعنی ایرانشهر بوده است. تجدید آیین شاهنشاهی در ایران در آن زمان چیزی نیست جز تمشیت ایرانشهر و شاهنشاهی؛ چیزی نیست جز احیای عدالت که حسن به مجموع است؛ به گفتهٔ ارسطو یعنی در سطح حکومت باید حاکم بتواند همهٔ خیر را جذب و همهٔ شر را دفع کند تا در نتیجهٔ کسب همهٔ این حسنها عدالت حاصل شود و از این رو عدالت حسن در مجموع است یعنی با کسب جمیع دیگر حسنها حاصل میگردد و فلسفهٔ شاهنشاهی در ایرانشهر چیزی نیست جز آوردن این عدالت که معنای ترسیمی آن درخشندگی ماست. یعنی ایران پس از کسب این مهم در شکوه و جلال بدرخشد پس حکومت صفوی به معنایی که شاه اسماعیل ساخت، احیای شاهنشاهی ایرانشهر به معنایی که در دورهٔ ساسانی فهمیده میشد و آوردن عدالت به معنای حسن در مجموع است.
متناسب با فلسفه و جهان بینی انسان ایرانی در آن زمان شاه ظل الله بود و همان طور که روح، تمشیت دهندهٔ جسم دانسته میشد برای شاه نیز نسبت روح به جسم قائل بودند به این معنی در آیین شهریاری ایران، پادشاه به آوردن عدالت یعنی حسن در مجموع و تمشیت و ادارهٔ کشور موظف بود وقتی ایران تحت سیطرهٔ اعراب درآمد این بحران منجر به بحران مفهومی در معنای ایرانشهری نشد و اتفاقا راه حل بحران، احیای دوبارهٔ آیین شهریاری تشخیص داده شد و در شاهنامه این بازگشت قابل رویت است یعنی وقتی شهریاری نیک از ایران رخت بربست ایران دچار ضحاکیان شد و کنار زدن ضحاک مگر با ظهور فریدون یعنی شهریاری با فَره ممکن نبود اما پس از جنگهای ایران و روس ما با این پرسش مواجه شدیم که آیا نوع دیگری از فلسفهٔ سیاسی نیز موجود هست و به این شکل بر خلاف موارد قبل، بحران ایرانشهری منجر به بحران در مفهوم شهریاری شد و ما متوجه شدیم با مفاهیم قدیم خود نمیتوانیم از این بحران عبور کنیم و با توجه به شناختمان از غرب ملت ما به معنای تاریخی بارِ دیگری نیز به خود گرفت و آن معنای سیاسی ملت بود و مشروطه اینجا معنی پیدا کرد.
یعنی اگر قرار است پادشاه بر رعایای خود حکومت کند و این حکومت در برههای چیزی جز بیعدالتی و فساد نباشد این حکمرانی باید مقید و مشروط شود همانطور که مثلا در انگلیس شده بود بنابرین مشروطهٔ ایران در ادامهٔ تاریخ مشروطه قرار میگیرد و در ادامهٔ تجربهای که دیگر ملل از جمله انگلیسیها داشتند. ارادهٔ مطلق شاه به امری دیگر یعنی قانون مشروط شد پس فکر مشروطه در ایران چیزی نیست جز نتیجهٔ بحران در ایرانشهر که به بحران در فهم انسان ایرانی از شهریاری منجر شد و این مشروطه با خود شهریاری دیگری آورد به این معنی که وقتی فهمیده شد که ارادهٔ شاه باید مشروط شود و در ادامه پادشاه به امری نمادین تبدیل شود ارادهٔ دیگری باید ظهور میکرد که اختیارات و ارادهٔ پادشاه سابق را کسب کند این شهریار نو چیزی جز ملت نیست و ما در ایران پس از آن با شهریاری مواجه بودیم که علی رغم اینکه از جهتی ادامهٔ شهریاری کهن است از وجه دیگر گسست از آن و امری نوین است یعنی دیگر قرار نبود که فردی قوی پنجه از میان مردم ظهور کند و به عنوان جلوهای از ارادهٔ الهی امور را که به انحراف رفته است به مسیر صحیح بازگرداند بلکه این ملت و ابنای کشور بودند که شهریار نویناند و باید برای جاری شدن ارادهشان برای حسن انجام امور مناسباتی را طراحی کنند پس رسیدن به مشروطه رسیدن به دموکراسی نیست بلکه با ظهور این شهریاری نو و شهریار نو که جمهور ملت است.
بحث بر سر این است که این شهریار نو چطور میتواند ارادهٔ خود را اعمال کند و به عبارت دیگر امر صحیح چطور فهمیده و اجرا میشود. یعنی اگر در حکومت سابق و شهریاری کهن خیر عامه و مصلحت ملی توسط پادشاه و مشاوران و وزیران او فهمیده و اعمال میشد حال در شهریاری نو مصلحت و خیر عامه چطور فهمیده و اعمال خواهد شد این پرسشی از حوزهای متفاوت از محتوای حکومت مشروطه است. مشروطه در ایران مشروط کردن ارادهٔ پادشاه به ارادهٔ ملت بود به عبارت دیگر شاه که پیشتر ظل الله بود و فره ایزدی داشت و از این رو اراده و اختیاری تام این اراده را به ملت منتقل میکند و بحران ایرانشهری قرار بود با این شهریاری نو برطرف گردد و مفهوم این شهریاری نو باید به سوی دموکراسی انکشاف مییافت. یعنی برای اینکه این شهریار نو مستقر شود و منافع و خیر خود را کشف و اجرا کند نیاز به تربیت دارد تا بتواند اسباب بزرگی و سروری را بیابد حرکت به سوی این تربیت هست که منجر به دموکراسی و تحقق نهایی این شهریاری نو خواهد بود پس دموکراسی به این معنا میتواند ابزار رسیدن به شهریاری نوآیین در ایران باشد به این خاطر هست که اقدامات رضاشاه و محمد رضاشاه پهلوی علی رغم انتقاداتی که میتوان به آنها داشت در مسیر انکشاف به سوی این شهریاری نوین بود.
پس مشروطهٔ ایرانی برای پایان دادن به بحران ایرانشهری و بحران شهریاری مطرح شد و در واقع به معنای تفویض اراده و اختیارات شاه به ملت است در زمانهای که دیگر شاه قادر به تامین مصالح عامه و اعمال اراده برای اجرای صحیح امور نیست و در یک جمله پیروزی مشروطه جشن تاجگذاری ملت بود و این شهریار نو باید تربیت میشد مسیر تربیت این شهریار نو در زمان رضاشاه و محمد رضاشاه تا حدی طی شد اما برای این منظور کوشش افراد با اراده و بلند همتی مانند رضاشاه به تنهایی کافی نبوده و نیست و صرفا به این شکل نمیتوان از پس این نیاز تاریخی برآمد بلکه باید همگی با هم بیاندیشیم برای روشهای نوین تا بتوانیم این شهریار نو را در مسیر صحیح تربیت و حرکت دهیم
به نظر من ما امروز با ملتی به شکل پادشاهی که تاجگذاری کرده است مواجه هستیم، اما تاج خود را از دست داده است و به بند درآمده و اکنون با فهمی که من از مشروطه دارم ملت چیزی جز اسارت را به دست نیاورده است و بنابراین برای آنکه ما بتوانیم بر این مشکل غلبه پیدا کنیم علاوه بر اینکه به افرادی با همتی بزرگ مانند رضاشاه نیاز داریم با توجه به تجربهٔ معاصر خود به مکتب فکری قدرتمند افرادی توانمند را پرورش دهد نیازمندیم و یک حزب که نقشی را ایفا کند که شاید در زمانی شاه اسماعیل ایفا کرد و به این سان ما نمیتوانیم به هیچ وجه به فرد متکی باشیم چون تاریخ معاصر ما نشان میدهد این تجربه شکست خورده است و دلیل این شکست این است که افراد نتوانستند بر مکتب و حزبی قدرتمند تکیه کنند. شاید اگر حرکت رضاشاه و یک حزب و با یک مکتب همراه میشد ما امروز وضعیت بهتری داشتیم به هر روی با فهمی که من از مشروطه به معنای تاجگذاری ملت دارم و با توجه به تجربهٔ جدیدی که هست معتقدم که به یک مکتب و حزبی به معنای بازوی اجرایی اندیشهٔ مکتب نیاز هست و مکتب باید بتواند اندیشه تولید کند و نیرو و سپس حزب محلی باشد برای نیرویی که فعل تاریخی خود را در قبال این شهریار نوین یعنی ملت انجام دهد و به این شکل دایهٔ این شهریار جدید این مکتب و حزب خواهند بود. اینها دایهای خواهند بود برای تربیت شهریاری که در کودکی تاجگذاری کرده است ولی هنوز نتوانسته بزرگ شود تا بر تخت خود پادشاهانه و متناسب با اصول شاهنشاهی تکیه کند.
پایان