“بچههای رضاشاهی” و مسئله توسعه و نوسازی ایران
علینقی عالیخانی در سال ۱۳۰۷ شمسی در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در همین شهر گذراند و پس از اخذ لیسانس حقوق از دانشگاه تهران برای ادامة تحصیل به فرانسه رفت و موفق به دریافت درجة دکترای دولتی در رشته اقتصاد شد.
در سال ۱۳۴۱ در کابینه امیراسداله علم پس از ادغام دو وزارتخانه بازرگانی و صنایع و معادن و ایجاد وزارت اقتصاد، عالیخانی با سمت وزیر در رأس این وزارتخانه جدیدالتاسیس قرار گرفت و این مقام را در بیشترین سالهای دهه چهل در دولتهای حسنعلی منصور و امیر عباس هویدا نیز حفظ کرد.
روابط وی با علم صمیمی، با منصور رسمی و با هویدا لااقل در سالهای اولیه دوستانه بود. در سال ۱۳۴۸ به علت ناهم آهنگی با هویدا و در پارهای موارد با شاه از وزارت اقتصاد استعفا داد و به ریاست دانشگاه تهران منصوب شد.
***
ــ یکی از قدیمیترین نامها و چهرههائی که در کنار نام داریوش همایون شنیده و ملاحظه میشود نام دکتر علینقی عالیخانی است. این همراهی به بسی سالهای قبل باز میگردد به بسیار قبل از مناصب علمی، دانشگاهی یا دولتمداری شما، به دوران نوجوانی و دوران پرشور محصلی. دورانی که اتفاقاً از نظر تاریخ ایران بسیار پرالتهاب و در عین حال پراهمیت بوده است. بهتر است اینها را از زبان خودتان بشنویم. نخستین برخورد و آشنائیتان با داریوش همایون چگونه و در چه رابطهای بود؟
دکتر عالیخانی ـ من در سال ۱۳۲۲ یعنی ۶۰ سال پیش با داریوش آشنا شدم. چگونگی آشناییامان هم به این صورت بود که یکی از دوستان مشترکمان پیشنهاد کرد دور هم جمع شده و در مورد مسائل ایران صحبت کنیم. البته در حد قدرت فکری همان سن و سال. منهم که به این جلسهها دعوت شده بودم پذیرفتم. در این جلسات با داریوش و همچنین محسن پزشکپور، خداداد فرمانفرمائیان و شاید یکی دو نفر دیگر آشنا شدم. همه ما در واقع نوجوانانی بودیم بشدت تحت تأثیر تبلیغات دورة رضاشاه. برای نخستینبار در تاریخ ایران، رضاشاه بگونهای عمیق و گسترده روحیهای ملی ایجاد کرده بود. و برای ما برخلاف نسل پیشین تاریخ عبارت بود از تاریخی پرافتخار و در این امر تا حدی مبالغه میکردیم که گویا، کمتر کشوری اساساً شبیه به ما در جهان وجود دارد.
با چنین روحیهای به یکباره با اشغال ایران روبرو شدیم. در اثر اشغال کشور توسط کشورهای خارجی به ناگاه همه چیز بهم خورد و سراسر کشور را آشفتگی فراگرفت و چنین وضعیتی برای ما بسیار زننده بود و بیش از هر چیز با آن تصوراتی که نسبت به کشور خود داشتیم در تضاد قرار داشت. این اشارهای را که به تاریخ ایران کردم، مهم است در نظر داشته باشید. زیرا حقیقتاً تا زمان رضاشاه کتابی که در مورد تاریخ ایران بدرستی نوشته شده باشد و یا از روی آن تدریس شود وجود نداشت. آشنائی با تاریخ ایران به معنای درست کلمه از همان زمان آغاز شد و پیش از آن تاریخ ایران معجونی بود آمیخته با داستانهای شاهنامه و همان چیزی که در مکتب خانههای قدیمی درس داده میشد.
بهر حال در این زمان و تحت چنین اوضاعی من با داریوش آشنا شدم. آنچه از همان نخستین مراحل چشمگیر بود، قدرت نویسندگی وی بود. قدرت نویسندگی همراه با استدلال. در آن زمانها رسم بود ـ شاید هنوز هم باشد ـ که مطالب را با تأثیر گذاری شدید احساسی نوشته و سعی در زیبائی کلام داشته باشند، اما با توجه کمتری یا ناچیزی به محتوا. ما به یکباره در میان جمع خود با فردی روبرو شدیم که مسائل را بقلم میکشد، آنهم نه تنها بقدر کافی زیبا بلکه دارای محتوا. او با منطق سخن میگفت. از این نقطه نظر داریوش در میان ما کاملاً فرد برجستهای بود.
ــ به این ترتیب آشنائی شما مصادف بود با یک سری نشستها و بحث و گفتگو بر سر اوضاع ایران. آیا این نشستها به فعالیتها یا اقدامات عملی نیز منجر گردید؟
دکتر عالیخانی ـ چیزی شبیه به حزب درست کردیم بنام “نهضت محصلین”. در آن نهضت محصلین با افراد دیگری نیز آشنا شدیم. یکی از آنها که متاسفانه در گذشته است، نادر نادرپور بود. او هم در میان ما و در سن و سال ما بسیار جالب بود. کسی در سن و سال من و داریوش، آنزمان حدود ۱۳ ـ ۱۴ ساله با طبعی روان و در نهایت راحتی میتوانست شعر بگوید. آنهم اشعاری خوب.
بعد از “نهضت محصلین”، داریوش و من و تنی چند از دوستان رفتیم و به اصطلاح خودمان “انجمن” مخفی درست کردیم و این قسمت دوم کار بود. بعدها هم اوضاع به گونهای شد که فعالیتهای ما بصورت علنی ادامه یافت. در این مرحله پزشکپور از یک سو به حزب پان ایرانیست رفت که منهم با او بودم همراه با یکی از دوستانمان بنام محمدرضا عاملی. از نقطه نظر فکری دکتر عاملی از برجستهترین افرادی بود که من در زندگی خود دیدهام. با قدرت فکری استثنائی و هرگز هم نفهمیدم که چرا چنین شخصیتی را که جز کارهای مفید در زندگیش نکرده بود، در این نظام به اصطلاح جمهوری اسلامی ایران کشتند.
در این زمان داریوش چندان تفاهمی با برخی از همکاران من نداشت. با خود من چرا، اما با همکارانم نه. لذا راه جداگانهای در پیش گرفت. که البته من دیگر اقدامات بعدی وی را پیگیری نکردم و بعد از آن هم عازم اروپا شده و در آنجا کم و بیش از ایشان باخبر بودم.
ــ سازمانهایی را که قبل از عزیمت به اروپا در آنها عضویت داشتید، چه اهدافی را دنبال میکردند؟ البته با توجه به سن و سالی که در آن بسرمی بردید، صحبت از اهداف چندان دقیق نمیتواند باشد. اما بهرصورت آرمان و اهدافی میبایست انگیزه و موتور محرکه جمع شما بوده باشد.
دکتر عالیخانی ـ ما در آن زمان از یک ناسیونالیسم کلی پیروی میکردیم. و نسل پیش از خودمان را هم که در رأس امور بودند قبول نداشتیم. معتقد بودیم این نسل وظیفه خود را بدرستی انجام نداده. راستش دلیل این طرز فکر هم چندان روشن نبود. ولی بهر صورت این گونه میاندیشیدیم. اما مهمتر از همه آن احساس خطری بود که در ما همزمان با پیدایش حزب توده و گرایش به سمت شوروی، ایجاد شده بود. ما بیش از پیش احساس میکردیم، مهمترین مسئله این است که کشور ما به چنگال روسها نیفتد. در همان دورهها نیز داستان آذربایجان کاملاً نشان داده بود که این نگرانیها بیجا نیست. اینها وجوه عام و کلی انگیزهها و اهداف ما بود، اما اگر بخواهیم از اهداف سیاسی روشن و دقیق صحبت کنیم، چیزی برای عرضه نداشتیم. شاید تنها چیزی که هیچگاه در مورد آن بحثی صورت نگرفته و آن را بعنوان اصل پذیرفته بودیم، مسئله بقای نظام مشروطه سلطنتی در ایران بود. در این زمینه هم اما وارد جزئیات نمیشدیم.
ــ در واقع پیکان اصلی مبارزة شما متوجه نیروهای خارجی بود که در آن دورة تاریخی در ایران نقش تعیین کنندهای داشتند.
دکتر عالیخانی ـ یک بخش قضیه مربوط به این امر بود. اما همانگونه که گفتم ما معتقد بودیم که کشورمان باید به آن گذشتة پرافتخاری که گمان میکردیم داشته، باز گردد. و براین باور بودیم که نسلهای پیش از ما به اندازه کافی تلاش نکردهاند تا به این هدف دست یابند. اما اینکه حال خودمان چگونه به این هدف برسیم، برایمان کاملاً روشن نبود. راستش در آن زمان، چندان هم از خودمان نمیپرسیدیم که چگونه؟ فقط به این امر کلی باور داشتیم که ایران باید پیشرفت کند و در ردة کشورهای بزرگ جهان قرار گیرد. که البته جنبة احساساتی این نظر بیشتر بود تا جنبه تحلیلی آن.
ــ در دوران اقامت در اروپا آیا ارتباط شما با همایون کماکان برقرار بود؟
دکتر عالیخانی ـ غیرمستقیم از او خبر داشتم و میدانستم همچنان به فعالیت سیاسی در ایران ادامه میدهد و به یکی از گروههای خیلی تندرو ناسیونالیست پیوسته است. با توجه با آشنائی که با داریوش داشتم گمان میکنم برای من روشن بود که او بدنبال راهی بود که انرژی خود را در راه کشورش صرف نماید.
ــ صحبت از حزب تندرو ناسیونالیستی کردید. حتماً منظورتان همان حزبی است که در طول زندگی سیاسی داریوش همایون همواره بعنوان ابزاری علیه ایشان مورد بهره برداری قرار گرفته است. حزب سومکا (حزب سوسیالیست ملی کارگران /۱۳۳۰)
دکتر عالیخانی ـ بله! اگر کسی بخواهد آن را بهانه کرده و ایرادی بر داریوش بگیرد امری است جداگانه. اما اگر بخواهیم واقعبینانه به مسئله نگاه کنیم، واقعیت این است که داریوش فردی بود که احتیاج داشت، با آن فکر و تن پویا و جوان و با آن روحیة ملی، بتواند از خود چیزی نشان دهد. و چون هیچگونه تفاهمی با تنها حزبی که در واقع مطابق میلش بود یعنی همان حزب پان ایرانیست، و برخوردهای شدیدی که با دوست نزدیک خودش یعنی پزشکپور داشت و نمیتوانست با آن حزب کار کند، لذا خواه ناخواه به طرف دیگر کشیده شد. این بدین معنا نیست که وی همه حرفهای آن حزب را میپذیرفت و میپسندید. اتفاقاً بعدها هم که خود من با وی در این مورد صحبت کردم، توضیح داد که او آن زمان چیزی جز اینکه بتواند فعالیتهایش را بگونهای پیش برد نداشت. و همانگونه که گفتم، بدین معنا نبود که همه حرفهای آنها را قبول داشت. از نقطه نظر فکری هم در واقع از همة آنها سر بود.
ــ بنظر میرسد که آقای همایون در نقد گذشته خیلی پیشروتر از مخالفان خود حرکت میکنند. ارزیابی خود ایشان از حزب سومکا این است که این حزب سرتا پا تقلیدی از حزب نازی آلمان بود ـ البته بجز جنبه یهودی ستیزی آن. اما چرا افرادی در سن و سال شما به احزابی شدیداً ناسیونالیت جذب میشدید، آیا واقعاً گروه و تشکیلات دیگری که بتواند از این روحیات ملی پرورش یافته در دوران رضاشاه بهره بهتر و مفیدتری ببرد، وجود نداشت؟
دکتر عالیخانی ـ گویا نبود! تنها حزب دیگری که وجود داشت حزب توده بود. و این نکته را هم بشما بگویم، بسیاری از افرادی که به حزب توده پیوستند، در واقعیت با روحیه ناسیونالیستی خود به آن سو رفتند. ولی در آنها نوعی گمگشتگی مشاهده میشد. و فکر میکردند شاید راه حل این باشد که به این صورت اقدام کنند. خیلی از اعضای حزب توده نیز ریشه گرایششان برخاسته از وجه ناسیونالیستی بود که فقط به همین صورت خود را نشان میداد. شاید آنها برای خود چنین مسئله را توضیح میدادند که چیزی بنام روسیه وجود ندارد. حال کشور شوروی است و شوروی نیز متشکل از انسانهای جدیدی است که دنیای تازهای خواهند ساخت. ولی برای ما خیر، چنین نبود. ترس از شوروی و در واقع این روسیه بود که پشت سر اسم شوروی پنهان شده بود. طبق تجربة تاریخی که طی کرده بودیم مرتباً نگران این بودیم که آنها همچنان خواهان غلبه بر ما و چنگ انداختن به کشور ما هستند و اشتباه هم نمیکردیم. بهرحال در آن دوران جوانان کشور از هر گروه بدنبال راه حلی بودند که چگونه میتوان ایران را به جلو پیش برد. البته حزب توده پشت سر خود به میزان هنگفتی کتاب و آثار مذهب بیخدای مارکسیستی داشت و ما هیچ چیز نداشتیم.
ــ ظاهراً گرایشهای ناسیونالیستی از اندیشههای آقای همایون جدایی ناپذیر است. اما به نظر میرسد درک ایشان در این زمینه با آنچه ما از “ناسیونالیسم ایرانی“ میشناسیم از اساس متفاوت است. در حالیکه بسیاری ناسیونالیسم را به معنای بازگشت به گذشته “پرافتخار“ ایران و تلاش برای حفظ هویت و فرهنگ ایرانی میدانند، برعکس گفتهها و نوشتههای آقای همایون مملو از نقد این هویت، فرهنگ و گذشته بوده و شرط بقای ایران و یافتن جایگاهی در خور احترام در جهان امروز را اتفاقاً کندن و بدر آمدن از این گذشته میدانند. نظر شما در این باره چیست و ناسیونالیسم داریوش همایون را چگونه تعبیر و ارزیابی میکنید؟
دکتر عالیخانی ـ ببینید! بین ایندو هیچگونه تعارضی وجود ندارد. هرکدام را باید در آن بافتار (context) و دوران خودش دید و سنجید. من در همان آغاز گفتگو اشاره کردم که ما بعنوان نوجوانانی دور هم جمع میشدیم و فکر میکردیم چه کنیم. طبیعی است که بتدریج طرز فکرها تغییر پیدا میکند. و این تغییرات در دهههای گذشته روز به روز سرعت بیشتری یافته است. به این دلیل که جهان به دنیائی بدل شده که با دنیای چهل، پنجاه سال پیش کاملاً متفاوت است. بنابراین اگر شما امروز بازهم چشمتان بطرف گذشته باشد و توجهی به شرایط کنونی و گرایش به آینده نداشته باشید، که جای تأسف خواهد بود. مسئله مهم این است که وقتی شما از احساسات دور میشوید، احیاناً میتوانید بهتر بسنجید، احیاناً درس خواندهاید، کتاب بیشتر خواندید و بیشتر فکر کردید، متوجه میشوید که باید به فکر جامعة روز و فردای این جامعه باشید. اما در این میان نکتهای پراهمیت وجود دارد، بدین معنا که بهر حال وقتی احساس کنید که از صفر شروع نکردهاید و مردمانی که در این منطقه زندگی کردهاند، تحت شرایط خاص توانستهاند دستاوردهای بزرگی برای تمدن بشری داشته باشند، این پشتگرمی فوقالعادهای است، که شما از آن سهم میبرید و این یکی از عاملهایی است که ما در ایران داریم و ابداً نباید آن را دستکم بگیریم. باید واقعاً به این مسئله توجه کنیم که خیلی از کشورها این احساس پشتگرمی را ندارند و آن انسانهایی که در کشور ما به رغم تمام بدبختیهائی که متحمل شدهاند، در این آب و خاک ریشه دارند، ریشهای که دیگران فاقد آنند و فارغ از آن. بنابراین من هیچ تعارضی بین اینها نمیبینیم. اینکه داریوش به آینده مینگرد و فکر میکند، در واقع برپایة همین گذشتهای است که صحبتش را کردم. این البته معنایش این است که اگر شما امروز بخواهید پان ایرانیست بشوید، شاید توجه به تغییر شرایط ایران و جهان دارید.
ــ البته شاید به همان گونهای که آقای همایون میگویند و گذشتة ایران را تخته پرش مناسب برای آینده میخوانند.
دکتر عالیخانی ـ ببینید! وقتی من میگویم چقدر خوب ایشان بلد هستند، حرفها را درست بنویسند، همین است.
ــ اقامت شما چه مدت در خارج طول کشید و چه زمانی به ایران بازگشتید؟
دکتر عالیخانی ـ من ۱۹۵۰ از ایران خارج و ۱۹۵۷ به ایران برگشتم و ۷ سال در خارج بودم. وقتی برگشتم از اولین کارهایم، دیدن داریوش بود. کاملاً احساس کردم که در این مدت چقدر پختهتر شده. خیلی جالب بود، قبل از اینکه به ایران برگردم، در اروپا سرپرستی دانشجویان ایرانی تازه درست شده بود و مرحوم جهانگیر تفضلی سرپرست دانشجویان ایرانی در اروپا بود. ایشان از سابقه من با گروههای ناسیونالیستی اطلاع داشت و با داریوش هم دوست بود. خیلی سریع با من تماس گرفت و از نوشتههای همایون که در آن زمان در اطلاعات چاپ میشد تعریف کرد. ایشان به من گفت چیزهائی که این جوان مینویسد، حتی در مطبوعات فرنگی هم به این خوبی پیدا نمیکنید. خوب طبیعی است که من خیلی خوشحال شدم وقتی او در بارة دوست من اینطور صحبت میکرد. وقتی هم به ایران برگشتم متوجه شدم که کاملاً حق با ایشان است. سالیان بعد عدهای توجه نکردند، مقالات داریوش تا چه اندازه معنیدار و با شهامت بود و مسائل مملکت را طرح میکرد. آنهم با آن قلم بسیار توانا.
ــ روابط در حد دوستی بود یا کـار مشخص سیـاسی هم دنبـال میکردید؟
دکتر عالیخانی ـ به هیچوجه، برای اینکه من بطور کامل خودم را از فعالیتهای سیاسی کنار کشیده بودم.
ــ البته آقای دکتر عالیخانی کملطفی میفرمائید، فعالیتهائی که شما بعدها صورت دادید، به لحاظ ابعاد تأثیرات سیاسی بسیار گستردهتر از فعالیتهای سیاسی گذشتهاتان بود.
دکتر عالیخانی ـ بهرحال منظورم این است که بصورت گروهی فعالیتی نداشتم. ولی با داریوش هم خیلی راحت و هم صمیمانه میتوانستیم صحبت کنیم و ایشان نیز خیلی آسوده و راحت میتوانست حرفهای دلش را با من در میان بگذارد. او ایرادهای خیلی اساسی به دولتهای آن زمان ایران داشت. و در این موارد هم بسیار صمیمانه و برادروار با هم صحبت میکردیم.
بعنوان مثال چیزی که همیشه فوقالعاده برایم جالب بود، پس از جنگ ۱۹۶۷ و شکست وحشتناکی که کشورهای عربی از اسرائیل خوردند، خاطرم هست مقالة مفصلی بود که او در مجلهای تحت مسئولیت آقایپور والی ـ فکر میکنم مجلة “بامشاد” بود ـ نوشت و در آن علت شکست اعراب را توضیح میداد. اگر کسی دقت میکرد متوجه میشد که همایون میگوید کارهائی که در ایران در حال صورت گرفتن است به هیچ دردی نمیخورد و مفت است. اگر میخواهید چیزی بیاموزید، باید از آنها بیاموزید. شاید شانس بزرگ همایون بود که کسی نفهمید او چه نوشته است، بنابراین دردسری هم برایش ایجاد نشد، وگرنه حرفش را با ظرافت اما بسیار محکم زده بود.
ــ در تأئید سخنان شما در این مورد من از زنده یاد هوشنگ وزیری هم شنیده بودم که یکی از توانمندیهای همایون تحلیل حوادث و مسائل خارجی است.
دکتر عالیخانی ـ درست بود. ولی او میتوانست تحلیل مسائل خارجی را در پیوند با مسائل داخلی توضیح دهد. از این نظر کار او بسیار در خور توجه بود.
ــ در کتاب خاطرات شما که اثر ارزندهای است و امیدوارم که هم نسلان من که در فضای ذهنی دیگری زندگی میکردیم و تحت تأثیر افکار و ایدئولوژیهای خاصی نتوانستیم یا نخواستیم آنچه را که در ایران میگذشت همه جانبه دنبال کنیم، این کتاب را حتماً بخوانند. زیرا تصویر بسیار روشنی از شرایط گذشته ایران در دو دهه قبل از انقلاب بدست میدهد. در این کتاب نکتهای که بنظرم بسیار در خور توجه آمد این بود که شما در آن زمان یعنی آغاز دهة ۴۰ با هدف معینی وارد دستگاه دولت شدید. در واقع در پی بوجود آوردن یک بخش پرقدرت اقتصاد خصوصی در کنار فعالیتهای اقتصادی دولت بودید. سالها گذشت، انقلابی در کشورمان رخ داد و ما در مملکتمان دستاوردهای بسیاری را از دست دادیم تا بالاخره متوجه شدیم که اقتصاد خصوصی پرقدرت چقدر میتواند در حفظ سلامت جامعه و محدود ساختن عرصه دست اندازیهای قدرت حاکم سیاسی مؤثر واقع شود.
در همان دورانی که شما با هدف فوق وارد دستگاه حکومتی شدید، داریوش همایون نیز در بیرون از قدرت سیاسی، در واقع در میان جامعه روشنفکری و مطبوعاتی سعی در ایجاد نهادهائی داشتند که ما امروز از آنها بعنوان نهادهای مستقل یا نهادهای جامعه مدنی نام میبریم مانند مطبوعات یا سندیکا. البته منظورم سندیکای نویسندگان و روزنامهنگاران است. از نظر جنابعالی آقای همایون در آن زمان و در این فعالیتها چه قصد و هدفی را دنبال میکردند. آیا ایشان هم مانند شما بدنبال نهادهائی مستقل از قدرت حکومتی بودند؟
دکتر عالیخانی ـ در صحبتهای ما بطور مشخص بر سر این اهداف بحث نشد. برسر مسائل اقتصادی و سیاستی که در پیش گرفته بودم، هیچگاه نظر مخالفی در او ندیدم. اما صحبت مشخصی هم در این باره با هم نداشتیم. البته در مورد سندیکا با من صحبت میکرد. منهم سخنان و استدلالهای او را میپذیرفتم و بعنوان یک دوست احساس غرور میکردم که او با اینکه حتی نیازمند حقوق آخر ماه خود بود، توجهای به تهدیداتی که از سوی مقامات مطبوعاتی میشد، نمیکرد و همچنان به این سندیکا چسبید. با وجود اینکه کار خود را از دست داد اما حاضر نشد از قول و اهداف خودش سرباز زند. اصولاً سندیکالیسم سالم یکی از آرزوهای منهم بود که میخواستم در ایران بوجود آید. چیزی که در ایران نداشتیم. آنچه در ایران وجود داشت ادا بود و تعارف و ماستمالی کردن جریان واقعی سندیکالیسم. در این میان چنین چیزی پایهگذاری شده بود، با شهامت یک عده که یکی از آنها داریوش بود. او این مسئله را با من مطرح میکرد و من هم بسیار میپسندیدم و همانطور که اشاره کردم اینکار چندان هم برای وی ارزان تمام نشد.
ــ در جائی از خاطرات آقای همایون خواندهام؛ سندیکای روزنامه نگاران و نویسندگان یکی از مستقلترین سندیکاهایی بود که در ایران بوجود آمد. در هنگام خواندن این نکته، ذهنم بیشتر متوجه این نکته شد که اصولاً سندیکالیسم و جنبش سندیکائی را حزب توده به ایران آورد. سندیکاهای بسیاری تحت نفوذ این حزب تشکیل و رهبری شد. ولی کمتر کسی معتقد است که سندیکاهایی که تحت نفوذ رهبری حزب توده بود، سندیکای مستقلی بحساب میآید. علت این امر چیست؟
دکتر عالیخانی ـ سندیکاهای مستقلی نبودند. بخاطر اینکه آنها بدنبال اهداف سیاسی خود بودند. با وجود این من باید نکتهای را اینجا خاطر نشان کنم که نباید از انصاف بگذریم، سندیکاهائی که این حزب در حوزة نفتی ایران بوجود آورده بودند، نقش بسیار مثبت و خوبی در مقابله با شرکت نفت ایران و انگلیس از خود نشان دادند. تمام کسانیکه با صنعت نفت آشنائی دارند یا در صنعت نفت آن زمان بودند، میگفتند که این سندیکاها اثر خوبی در مبارزه با این شرکت که کاملاً استعماری عمل میکرد، داشتند و این شرکت هم در نهایت دست و پایش را جمع کرد. آنها اثر بسیار مثبت و خوبی در ایران داشتند. حتی عدهای از مدیران که تبعیت از حزب توده میکردند یا کسانی که عملاً از روسها بوسیله عواملشان رهنمود دریافت میکردند، حتی آنها در آن مقطع توانستند نقش مثبت و مؤثری در ایران و جامعه کارگری ایران بازی کنند. عدم ذکر این تأثیر و انکار آن به نظر من بیانصافی است. ولی خوب این سندیکاها مستقل نبودند به معنای واقعی مستقل نبودند. جنبه سیاسی پیدا کردنشان کار را خراب میکرد. در تمام کشورهای دیگر هم به همین منوال بوده. یعنی وقتی پایه سندیکالیسم با نوعی افکار مخصوص حزبی روبرو بوده، نتیجه خوبی به بار نیامده است. بعنوان نمونه همین کشور آلمان را که شما در آن زندگی میکنید و بهتر با مناسبات آنجا آشنائی دارید، در نظر بگیریم. شاید محکمترین سُنت سندیکائی اروپا در آلمان باشد. بدلیل کاملاً ساده، این سندیکاها در زمان بیسمارک پایه گذاری شده و او که مردی بسیار پرقدرت و در عین حال از نظر مناسبات اجتماعی بسیار روشن بود، به سندیکاها اجازة تشکیل و فعالیت داد. امری که در کشورهای دیگر مجاز شمرده نمیشد. سندیکاهای آلمان هیچگاه نیاز نداشتند، به یاری افکار دست چپی گرد هم آیند، دفاع از منافع صنفی اشان عامل اصلی حرکت مشترکشان بود، بدون آنکه از افکار و مرام سیاسی یکسانی دفاع کنند. سندیکائی که داریوش و روزنامه نگاران دیگر بنیادش را گذاردند، بدلیل دفاع از منافع صنفیاش بود که آن را با ارزش و بعبارتی مستقل میساخت. و سندیکاهائی که در واقع وابسته به حزب توده بودند، ضعف اصلیشان ریشه سیاسی پشت سرشان بود.
ــ از مضمون سخنان شما تعریف دیگری از سندیکای غیر مستقل بدست داده میشود. تعریف ما از سندیکاهای غیر مستقل، سندیکاهائی بود که در آن دولت و عوامل اجیر شدة حکومت حضور پرنفوذ داشته و از این نهادها در خدمت حفظ و اعمال قدرت حکومتی و گسترش شاخکهای نفوذی در میان مردم بهره برداری میکردند. اما نوع دیگری از وابستگی را شما در تعریفهایتان ارائه دادید، وابستگی به ایدئولوژی، نگاه حزبی و سیاسی. همانند سندیکاهائی که در گذشته در ایران توسط حزب توده یا جریانات معتقد به ایدئولوژی مارکسیستی ایجاد یا رهبری میشدند. این سندیکاها نیز بعبارتی نه در خدمت منافع صنفی و اقتصادی گروههای کارگری یا سایر کارکنان بلکه بیشتر در جهت منافع سیاسی گروههای خاصی بکار گرفته میشدند. بهرصورت هر یک از این اشکال وابستگی میتوانند نهادهای مدنی را از ماهیت استقلال آنکه ضرورت وجودی آنهاست، خالی نماید. با این توصیفها باید بپذیریم که سندیکای روزنامهنگاران و نویسندگان در هنگام پایهگذاری توسط آقای همایون و سایر همکارانشان، به معنای واقعی مستقل بود.
دکتر عالیخانی ـ این امر را من کاملاً تأئید میکنم و بنظرم تشکیل این سندیکا یکی از کارهای بسیار مثبت بود. شهامت بسیاری هم میخواست. همانگونه که گفتم من از نزدیک شاهد زندگی داریوش بودم و میدیدم که پیشبرد این هدف چقدر برای او مشکل آفرین است. علیالخصوص که مورد تهدید هم واقع شده بود، که من وارد جزئیات امر نمیشوم، زیرا ممکن است خود ایشان نخواهند در این مورد صحبتی بشود.
ــ یکی دیگر از بخشهای زندگی داریوش همایون که بر سر آن جدل بسیاری میشود و مورد اعتراض هم از سوی مخالفین و هم از جانب موافقین ایشان، مسئله حضور ایشان در دستگاه دولت و قبول پست وزارت است. مخالفین چه چپ و چه راست، این امر را شاهدی بر “قدرت طلبی“ و “وابستگی“ ایشان به رژیم گذشته ارزیابی میکنند. خود جنابعالی که سالها در مقام وزارت در دستگاه حکومتی محمدرضاشاه خدمت کرده و بعدها نیز رفتار و عملکرد برخی از دولتمردان و همکاران خود در دستگاه دولتی را مورد قضاوت قرار دادهاید. این عمل همایون را چگونه ارزیابی میکنید؟
دکتر عالیخانی ـ اولاً من اصولاً معتقد نیستم، انسان برای اینکه پشت سرش حرفی نزنند نباید خود را درگیر کارهای عمومی و سیاسی نماید. چنانچه خود فرد معتقد است میتواند نقش مثبتی داشته و میتواند خدمتی انجام دهد، اگر باز هم خود را دور از فعالیت سیاسی نگه دارد و بقول معروف همچنان جنت مکان باقی باشد، من این را اصولاً قبول ندارم. معتقدم اگر در عمر کوتاهمان میتوانیم به جامعهمان، کشورمان، همنوعانمان خدمتی کنیم باید حتماً دست به اقدام بزنیم. بنابراین اگر از این زاویه به مسئله نگاه کنیم، پس دیگر “قدرت طلبی” هیچ ایرادی ندارد. قدرت اگر در خدمت آرمانها و برای پیشبرد امور بکار گرفته شود، ابداً چیز بدی نیست. من از این منظرگاه به تصمیمی که داریوش گرفت نگاه میکنم و معتقدم کاملاً کار درستی انجام داد. چرا که احساس میکرد از هر نظر شایستگی اینکار را دارد و مطمئن هستم که او معتقد بود میتواند خدمتی انجام دهد. بنابراین چرا نبایستی وارد دولت میشد. وارد دولت نمیشد که چه اتفاقی بیفتد؟ ضرورت اینکه او میبایستی خارج از دولت میماند چه بود؟ که به چه رضایت خاطر بدهد؟ بنابراین اصلاً با کسانیکه معتقدند باید از دور دستی برآتش داشت، موافق نیستم. ولی خوب اشخاصی هستند که اینگونه فکر میکنند و مایلند وقت خود را صرف تفکر، نوشتن صوفیگری یا هر کار دیگر به غیر از پذیرش مسئولیت در امر عمومی بکنند. خوب هیچ ایرادی در اینکار نمیبینم. اما واقعاً تعجب میکنم که چطور ممکن است قبول مسئولیت را در یک نفر ایراد تلقی کرد. شما در جامعهای زندگی میکنید و خودتان را متعلق به آن جامعه میدانید و احساس میکنید از شما کاری برمی آید و میخواهید اینکار را انجام دهید. به چه دلیل نباید جلو رفته و قبول مسئولیت کنید؟
ــ این ایراد تنها از سوی مخالفین رژیم گذشته که مجموعة آن را طرد میکردند، طرح نمیشود حتی از جانب موافقین و دوستان خود آقای همایون نیز گفته میشود. بسیاری از همکاران ایشان از تصمیمی که برای قبول پست وزارت گرفتند، ناخرسند بودند. چرا که معتقد بودند و امروز هم همین را مطرح میکنند که همایون بعنوان یک روزنامهنگار برجسته و فردی صاحب فکر در بیرون از حکومت و بویژه در ایجاد نهادهای مستقل از حکومت میتوانست خیلی بیشتر مفید واقع شود. از همین نگاه تصمیم ایشان را درست ارزیابی نمیکنند. اما در برخورد به این “ایراد“ این سئوال طرح میشود که آیا حضور آقای همایون در مقام وزارت اطلاعات و جهانگردی باعث شد فشار سانسور بر جامعه مطبوعات کاهش یابد یا برعکس این حضور فاقد نتیجه بود یا حتی موجب افزایش فشار گردید؟
دکتر عالیخانی ـ من ابتدا بر میگردم به قسمت نخست پرسش شما. ببینید اگر توقع کسانی که با داریوش آشنا بودهاند، این بوده باشد که ایشان باید سراسر عمرش را به این قناعت میکرد، که در فعالیتهایی در سطح سندیکا یا کارهائی مشابه آن باقی بماند، خوب خیلی جای تأسف است. همایون معتقد بود همة زندگیش تنها فعالیت در محدودة سندیکا یا کار مطبوعاتی نیست، فکر میکرد میتواند از عهده کار بیشتر برآید که از این نقطه نظر به باور من عمل و تصمیم وی در قبول مسئولیت وزارت درست و توجیه کننده است.
ــ البته نگاه این افراد تنها به نقش ایشان در سندیکا نیست، بلکه بیشتر اهمیت کار در ایجاد و استحکام نهادهای مستقل از حکومت ـ نهادهای جامعه مدنی ـ است.
دکتر عالیخانی ـ ایرادی ندارد. داستان به این صورت است که این روزنامهنگار برجستة کشورمان در ضمن در خود قدرت عمل و تفکر سیاسی میبیند، دلیلی ندارد از آن استفاده بیشتری نکند و هیچ خیال هم نداشته که صرفاً خود را قانع کند، به اصطلاح شما به قلم زدن. میخواسته کار دیگری انجام دهد. من هیچ ایرادی در اینکار نمیبینم. اما در مورد قسمت دیگر سئوالتان؛ واقعاً قضاوت در بارهاش کار بسیار سختی است. زیرا مدت فوقالعاده کوتاه بود و شرایط بسیار بحرانی. اصلاً کابینه آقای آموزگار در یک شرایط بحرانی برسرکار آمد. حتی امروز که عدهای در مورد این دوران صحبت میکنند، متوجه نیستند که پس از هویدا، دولتهای دیگری هم سرکار آمدند. زیرا وضع متشنجی که پیش از روی کار آمدن دولت آموزگار وجود داشت تمام توجهات را جای دیگری متمرکز کرده بود. و وقتی هم این دولت بکار پرداخت، با مسائلی سرکار داشت که هیچ ارتباطی با سازندگی اداری و سازمان و سامان دادن کارهای مختلف نداشت. بنابراین قضاوت در این مورد کار بسیار سختی است. البته باید اشاره کنم که در این زمینه هم اطلاعات من دقیق نیست.
ــ به این ترتیب، آیا فکر نمیکنید ـ با توجه به توان و ایدههائی که آقای همایون در خود سراغ داشتند ـ بهتر بود در دورة شما پست وزارت را قبول میکردند. مثلاً ده سال پیشتر؟
دکتر عالیخانی ـ خوب کسی به ایشان پیشنهاد نکرده بود.
ــ زندگی حزبی، عرصه دیگری است که همایون هیچگاه بطور قطعی و بازگشت ناپذیر، آن را ترک نکردهاند. مقطع دیگری از زندگی ایشان که بسیار مورد اختلاف است و مخالفین زیادی دارد، دورة تشکیل حزب رستاخیز و نقش ایشان در این حزب است. خود شما بنظر میرسد هیچ سرکاری جدی با این حزب نداشتید و اساساً بعد از آن دورههای اولیه و جوانی فعالیت سیاسی دیگر هیچگاه در این چارچوب فعالیتی نداشتهاید. آیا به این دلیل است که اساساً اعتقادی به فعالیت احزاب در ایران ندارید؟
دکتر عالیخانی ـ در آن شرایط برای من کاملاً روشن بود که اینگونه فعالیتها بیشتر جنبة شوخی پیدا کرده است.
ــ یعنی تشکیل حزب رستاخیز؟
دکتر عالیخانی ـ این امر که کاملاً قطعی است، اما قبل از آنهم به همین صورت بود. مثل حزب ایران نوین و غیره. اینها همگی تعارف بودند و جنبه جدی نداشتند. بعد هم احساس میکردم فعالیت حزبی مقداری دست و بال انسان را میبندد و انسان نمیتواند آزادانه فکر کند و ناچار باید خط مشی حزب را پیش بگیرید. بجای آنکه خودتان آزادنه تصمیم بگیرید چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. شاید بهمین خاطر است که بیشتر احزاب اروپائی از نرمش پذیری فوقالعادهای برخوردارند و افرادش هیچ حالت دیسیپلین شدید نظامی ندارند. مگر اینکه در جرگه حزبهای دست چپی باشند که امروزه دیگر از رونق افتادهاند.
ــ بنابراین رفتن همایون به حزب رستاخیز را تجربه مثبتی ارزیابی نمیکنید؟
دکتر عالیخانی ـ من به اینصورت وارد بحث نمیشوم. به عقیده من شما وقتی در دولت هستید، یا وارد دولت میشوید درگیر مسائلی هستید، طبیعی است که اینگونه مسائل را بصورت دیگری میبینید. شاید احساس کنید، رفتن شما میتواند مفید واقع گردد. من فکر نمیکنم که او واقعاً اعتقاد به این بعنوان حزب نداشت، بلکه شاید در آن شرایط روز سیاسی مملکت، احساس میکرده؛ خوب دعوتش کردهاند به حزب و باید برود.
ــ امّا آقای همایون جامعه دموکراتیک را بدون احزاب نمیتوانند تصور نمایند.
دکتر عالیخانی ـ نگفتم که من مخالفتی با حزب دارم. حرف من این است که مقداری دست و بال شما بسته میشود. تنها راهش هم این است که بصورتی که امروز در کشورهای فرنگی باب شده عمل شود. یعنی افراد مقداری دارای آزادی عمل هستند و احتمالاً میتوانند در جائی با حزب و سران حزب مخالفت نمایند. البته ما در آن موقع ابداً اینگونه فکر نمیکردیم. وگرنه هیچ ایرادی به کسی که وارد فعالیت حزبی میشود نیست.
ــ خروج پنهانی آقای همایون بعد از انقلاب از ایران، همانگونه که خودشان با عنوانی پرمعنا “زندگی پس از مردن پیش از مرگ“ آن را نامگذاری کردهاند، حقیقتاً برای ایشان زندگی دوبارهای است. آیا ارتباطات شما با آقای همایون تنها در رده مناسبات دوستانه ادامه یافت یا مضمون دیگری مثل سیاست یافت؟
دکتر عالیخانی ـ روابط ما در عرصه دوستی ادامه دارد و چیز خاص دیگری فیمابین وجود ندارد. البته روزی که ایشان توانست خود را از ایران رها کند و وارد پاریس شود، من در منزلشان منتظر ایشان بودم، برایم خیلی مهم بود او را دوباره ببینم.
ــ جناب آقای دکتر عالیخانی دو پرسش دیگر از شما دارم که خواندن کتاب خاطراتتان محرک آنهاست. همانگونه که قبلاً گفتم من این کتاب را خواندهام. مصاحبه مفصلی با دیدی کاملاً روشن و ارائه تصویری روشنتر از گذشته. علاوه براین چیزی که در این کتاب نظر مرا بخود جلب کرد، زبان بسیار منصفانه و عادلانه و خالی از هر خصومت در خصوص چهرههای مختلف است. حتی در مورد آنهائی که به هنگام خواندن پاسخها، خواننده احساس میکند شما با روش و منششان موافق نبودهاید. با وجود این زبان کماکان منصف و خالی از غرض باقی میماند. حال اگر بخواهید با همین روش پسندیده داریوش همایون را مورد ارزیابی قرار دهید، چه توصیفی از ایشان ارائه خواهید داد؟ در همین رابطه، میدانیم میدانهای حضور اجتماعی آقای همایون متعدد است. سیاست، حزب و تشکیلات، دولتمداری، روشنفکری و روزنامهنگاری. شما حضور ایشان را در کدام یک از این میدانها ترجیح داده و میدهید؟
دکتر عالیخانی ـ من بیشتر از هرچیز داریوش را بعنوان یک نویسنده و متفکر، بیبرو برگرد فرد برجستهای میدانم. شخصاً افتخار میکنم که چنین دوستی دارم. او به تمام معنا توانسته سبک تازهای را در آنالیز سیاست روز این کشور به دیگران یاد بدهد. بسیار هم خوشفکر و خوشقلم است. همین دیشب هم نگاه میکردم وقتی بی بی سی نظر وی را در مورد انتخابات میپرسد ـ او اصطلاحاتی را بکار میبرد که در حین زیبائی کلام بسیار جا افتاده و طبیعی بنظر میرسند. او در مورد انتخابات پاسخ میدهد؛ که ایران دیگر از نفس انتخابات افتاده است. ایشان با همین یک جمله همه چیز را به کمال گفته است. من هیچ تردید ندارم که داریوش فرد بسیار برجستهای است. حال که دیگر به اواخر عمرمان داریم میرسیم، نگاه که میکنم، او را بعنوان یکی از برجستهترین میبینم. ولی خوب جالب است، آن موقع ما بچه بودیم و خودمان هیچ متوجه نبودیم که چه آیندهای در برابرمان قرار گرفته و با چه چیزهائی روبرو خواهیم شد. مثلاً فرض کنید؛ نادرنادرپور میشود آن شاعر معروف، سیاوش کسرائی ـ که من در اینجا اسمش را نبردم و او از دوستان عزیز هر دوی ما بود، هم داریوش و هم من ـ به آن صورت. او را برای آخرین بار در یکی از دفعاتی که به شوروی سابق رفته بودم برای مشاورة اقتصادی دیدم ـ درآنجا باید او را میدیدیدم ـ بصورت مردی آواره آنهم دور از کشوری که او آنقدر آن را دوست داشت. همه چیز از دست داده و غیره. بهرحال این زندگی بود که با هم داشتیم. ولی در میان همة اینها داریوش حتماً یکی از برجستهترینها بود. آدمی بود که به عقیده من سخت کشورش را، تاریخ کشورش را، مردم کشورش را دوست داشت و به آنها اعتقاد داشت و مطابق توان و اعتقاد خود هم کار کرده است.
ــ و اما پرسش آخرم، آقای دکتر عالیخانی، عبارتی که شما در کتاب خاطراتتان بکار بردهاید، تأثیر عمیقی بر روی من گذاشت. منظورم عبارت “بچههای رضا شاهی“ است. بهمین خاطر نتوانستم از طرح این سئوال صرف نظر کنم. “بچههای رضا شاهی“ عنوانی است که شما بر گروهی از روشنفکران، مدیران، دولتمدران و صاحب منصبان علمی و سیاسی دورة خود نهادهاید. نیروهائی که به پیروی از آرمانهای “رضاشاهی“ همه چیز را از دریچة توسعه و نوسازی ایران مینگریستند و میخواستند.
آیا از نظر شما آقای داریوش همایون در این گروه “بچههای رضاشاهی“ جای میگیرند؟
دکتر عالیخانی ـ تردیدی ندارم! صددرصد!
ــ جناب آقای دکتر عالیخانی از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید بینهایت سپاسگزاریم.
نقل از: فصلنامه تلاش ـ شماره ۱۸