سفر احتمالی پوتین به اسرائیل، «اهداف» و «اما»ها
سفر احتمالی پوتین به اسرائیل، «اهداف» و «اما»ها
نویسنده: ایگور پانکراتنکو // ايراس: شائبهها در باب سفر احتمالي پوتين به اسرائيل گمانهزنيهايي را در باب اهداف اين سفر در بر داشته است. در اين ميان، هرچند برخي بر اين تأكيدند كه اين سفر ميتواند واجد معاني مهم دوجانبه و منطقهاي در سياست خارجي روسيه باشد، اما برخي تحليلگران با اشاره به پيوندهاي روابط مسكو با تلآويوو به متغيرهايي چون روابط كلان اسرائيل با امريكا و نيز روابط روسيه با كشورهاي اسلامي- عربي از جمله ايران، تأكيد دارند كه نبايد از سفر احتمالي پوتين به اسرائيل معاني راهبردي استخراج شود.
بدیهی است که حجم چنین پژوهشی از هر حدود معقولانه یک مقاله مناسب تجاوز خواهد کرد که بر همین اساس سعی ميشود فقط به سه پرسش که از همه مبرمتر هستند، پاسخ داده شود؛
اولاً، آیا همکاریهای اقتصادی و سیاسی بین روسیه و اسراییل میتواند بیشتر از آنچه که حاصل شده است توسعه یابد؟
ثانیاً، آیا مشارکت بلندمدت راهبردی روسیه و اسراییل اصولاً امکان دارد؟
ثالثاً، کدام ویژگیهای اوضاع داخلی فدراسیون روسیه باعث شد که رئیس جمهور تصمیم بگیرد از اسراییل دیدار به عمل آورد؟
نگاهی به تاریخچه دیدارها
سفر سال 2005 ولادیمیر پوتین به اسراییل برای نخبگان سیاسی این کشور سفر «بدشگوني» بود. او با موشه کاتساو، رئیس جمهور وقت ملاقات کرد که اکنون این شخص در زندان به سر میبرد. با آریل شارون، نخست وزیر وقت مذاکرات انجام داد و او بزودي در بیمارستان بستری شده و تاکنون نيز همان جا به سر میبرد. درست است که این مطلب گوشهای از طنز دارد، ولی واقعیت این است که آن دیدار کاملاً بینتیجه بود و هیچ دستاورد مهمی به بار نیاورد. روابط دمیتری مدويديف با اسراییل به گونه نسبتاً متفاوتی شکل گرفت. سپتامبر سال 2009 نتانیاهو از مسکو دیدار محرمانهای به عمل آورد و فوریه سال 2010 دوباره ملاقاتهای غیرعلنی وی با مدويديف و پوتین برگزار شد.
24 مارس 2011 سفر یکروزه نتانیاهو به مسکو انجام شد که در نتیجه آن «پیشرفت جهشی» در مناسبات روسی-اسراییل اعلام گردید. البته در ورای آن بیانات درباره یک نوع «پیشرفت جهشی» چیزی جزء «خلأ درخشان» نبود. هدف از همه ادعاهای طرفین این بود که برداشت منفی از سیلی دیپلماتیکی را «ماست مالي» کنند که اسراییل به روسیه زد. قرار بود اوایل سال 2011 سفر دمیتری مدويديف به اسراييل در رأس هیأت نمایندگی عظیمیبا حدود 500 نفر از تجار بزرگ و سران شرکتهای دولتی با مجموعه بزرگی از پیشنهادها و طرح های اقتصادی صورت بگیرد.
این دیدار که مقدمات آن حدود یک سال و نیم در دست تهيه بود، به خاطر اعتصاب کارمندان وزارت امور خارجه اسراییل صورت نگرفت که بر افزایش حقوق خود تأکید کرده و نمیخواستند به خاطر کار ناچیزی چون سفر رئیس جمهور روسیه از «مبارزه در راه حقوق خود» دست بکشند. گفتنی است که همان دیپلماتهای «مظلوم و محروم» اسراییلی فقط ده روز بعد برای تأمین شرایط برای سفر آنگلا مرکل به اسراییل حاضر شدند در اعتصاب خود وقفه ایجاد نمایند.
فعال شدن تماسهای روسیه با اسراییل در دوره ریاست جمهوری مدويديف و گذشتهای یکجانبه روسیه در بعضی زمینههای اصولی (از جمله لغو یا تأخیر در زمينه صادرات اسلحه به سوریه و ایران) به بازی فوتبال با یک دروازه تبدیل شد که تنها به روسیه گل میزدند. روسیه از نظر سیاسی نه تنها از این تعظیم در برابر اسراييل سودی نبرده، بلکه خسارات قابل توجهی متحمل گردیده است. حتی اگر مسأله مسلح کردن رژیم ضدروسی گرجستان به پیشرفتهترین سامانههای ساخت اسراییل (هواپیماهای بدون سرنشین، سامانههای ارتباطی و مقابله رادیو الکترونیکی که از جمله برای پارازیت انداختن بر تجهیزات ارتباطی و موقعیت یابی به کار گرفته میشود، سامانههای نشانه روی به تلفن همراه و جدیدترین سلاحهای گرم و سامانههای توپخانه) نادیده گرفته شود، تظاهر طرف اسراییلی به علاقه به توسعه روابط دوجانبه تنها یک نوع بازی بود که هدف آن، به دست آوردن گذشتهای بیشتر از روسیه در زمینه بینالمللی بود. این امر به خصوص در عرصه اقتصادی بروز کرد.
درخشش مجازی و فقر واقعی روابط اقتصادی
عدهای از کارشناسان روس با لحنی آمیخته با شگفتی و تحسین درباره روابط دوجانبه روسی –اسراییلی صحبت میکنند: «طی 20 سال اخیر تغییرات فراوانی رخ داده است. در زمینه توسعه روابط روسی-اسراییلی کار مثبت فراوانی انجام گرفته است. در همین اواخر طی یک سال اخیر، شورای بازرگانی روسی-اسراییلی تشکیل شد که به صورت مستقیم در زمینه توسعه روابط در بخش تجارت و در بخشهای دیگر فعالیت میکند. لغو روادید اواخر سال 2008 برای شهروندانی که به اسراییل برای مدت کوتاه با هدف گردشگری و جهت بازدید از دوستان و قوم و خویشان میروند، کار بسیار مهمی بود. در زمینه همکاری نظامی فنی هم دستاورد های فراوانی به دست آمده است».
تنها کسانی میتوانند تا این حد دچار شور و شوق شوند که هرگز با آمار و ارقام سر و کار نداشته و ترجیح میدهند بیانیههای رسمی و خبرهای خبرگزاریها را اساس کار خود قرار دهند. تمام رشد «چشمگیر و بیسابقه» همکاری اقتصادی و تبادلات بازرگانی در سطح 2.7 میلیارد دلار منجمد شده که صادرات روسی 2.03 میلیارد دلار را تشکیل میدهد. جمع سرمایهگذاریهای اندوخته شده اسراییل در اقتصاد روسیه تا اواخر ماه مارس سال 2009 برابر 96.4 میلیون دلار شده بود. تصویر روابط دوجانبه به تعبیر درصدی حقيقتاً افسانهوار جلوه میکند:
– سهم اسراییل در تجارت خارجی روسیه برابر 0.3 درصد است،
– سهم سرمایهگذاریهای اندوخته شده اسراییل در اقتصاد روسیه زیر 0.1 درصد حجم کلی سرمایهگذاریهای خارجی در اقتصاد روسيه میباشد.
– سهم روسیه در تجارت خارجی اسراییل در سال 2010 برابر 1.4 درصد بود که با سهم مالزی (1.18 درصد) قابل مقایسه است.
البته نکات جالب مربوط به روابط روسی-اسراییلی به اینجا ختم نمیشود. در جریان تحلیل تبادلات بازرگاني با اسراییل یک نکته مهم کمتر مورد توجه قرار میگیرد. تبادلات بازرگانی بین دو کشور که البته ناچیز است، حالت فوق العاده سیاسی دارد. در سال 2008 همه خسارات روسیه که معادل 6 درصد صادرات به اسراییل بود، به اکراین منتقل شد که واشنگتن در آن زمان حمایت از این کشور را ضروری میدانست.
تنها بحران سالهای 2009-2008 نمیتواند به عنوان علت افت خرید الماس خام روسی به میزان 0.5 میلیارد دلار توسط اسراییل به حساب آید. همین امر درباره افت خرید نفت روسی در شرایط افزایش عمومی واردات محصولات نفتی چه در داخل اسراییل (از 10 تا 12 میلیون تن) و چه از محل واردات از کشورهای جامعه مشترک المنافع، صحت دارد. بدیهی است که علت کاهش تبادلات الماس خام در سال 2008 باید در مذاکرات طولانی بین روسیه و اسراییل درباره احتمال فروش سامانه موشکی اس-300 به ایران و سوریه و در اختلاف نظر بر سر توسعه روابط بین اسراییل و فلسطین جستجو شود.
اما کاهش تبادلات بازرگانی نفتی بین دو کشور در سال 2009 دلیلی غیر از ورود اسراییل به بازارهای جدید تسلیحات قزاقستان و آذربایجان (و افزایش خرید محصولات نفتی از این کشورها) نداشت، در حالی که مسأله بحران بهانه حیلهگرانه ای بیش نیست.
دستاوردهای «بزرگ» همکاری نظامی فنی
باید گفت که «دستاوردهای بزرگ در زمینه همکاری نظامی فنی» بین روسیه و اسراییل صرفاً در ذهن بعضی کارشناسان وجود دارد، ولی واقعیت این است که اسراییل نفوذ خود را در بازارهای تسلیحاتی سنتی روسیه گسترش میدهد. رسانههای گروهی اسراییل و روسیه رقابت شدید بین روسیه و اسراییل در این زمینه را مسکوت میکنند. تا سال 2009 سهم صادرات تسلیحاتی اسراییل به هند به 15.4 درصد رسید که این رقم از طریق بیرون راندن گستاخانه روسیه از این بازار سنتی حاصل شد.
به مسلح کردن گرجستان نيز اشاره شد، اما توسعه همکاری نظامی فنی بین اسراییل و آذربایجان نيز به همان اندازه نمایان و چشمگیر است. آذربایجان از سال 2002 تا 2011 سهم واردات تنها سلاحهای متعارف را به میزان 168 درصد افزایش داده و به مقام 38 در جدول جهانی وارد کنندگان اسلحه رسید و این حاصل همکاری نظامی فنی با اسراییل است. در حالی که تلآويوو حاضر است در صنایع نظامی آذربایجان در عوض حاملهای انرژی 1.6 میلیارد دلار سرمایهگذاری کند، به روسیه چند سال پیش معامله 400 میلیون دلاری با شرکت Israel Aerospace Industries وعده داده شده بود که این معامله هم نهایی نشد.
در مجموع، بر هر ناظر بی طرف روشن است که فعالیت لابی اسراییلی در صنایع نظامی روسیه فقط هدف تضعیف صنایع نظامی روسیه و تشدید وابستگی آن به صادر کنندگان خارجی تسلیحات را دنبال میکند که پرونده لیندرمان این واقعیت را به اثبات رساند. اسراییل در این زمینه بسیار منطقی رفتار میکند یعنی نه تنها رقیب روس را از بازار جهانی تسلیحات برکنار میکند، بلکه توان صنعتی کشوری را که به حریفان تلاویو اسلحه صادر میکند، از بین می برد.
آموس گیلاد، سرتیپ بازنشسته ارتش اسراییل و مدیر دفتر نظامی-سیاسی وزارت دفاع اسراییل مسأله توسعه همکاری نظامی فنی بین روسیه و اسراییل را به صورت نهایی روشن کرد. وی گفت: «تنها چیزی که ما به روسیه فروختیم، هواپیمای بدون سرنشین «سرچر» است که این دستگاه منسوخ ساخت 30 سال پیش با سامانههای از رده خارج شده است…. . طرف روس میخواست آن را برای تولید پهپادهای خود به دست آورد. ما بخش خود در توافقات درباره پهپادها را اجرا کردیم، ولی هیچ سامانه مدرني به روسیه فروخته نشده و نخواهد شد».
پس ماحصل توسعه و پیشرفت روابط دوجانبه چه میشود؟ فقط پشتیبانی ایدئولوژیکی در زمینه «مسأله چچن»، در زمینه نقش ارتش شوروی در پیروزی با نازیسم آلماني و امتناع از شناسایی رسمی قحطی اکراین به عنوان «هلوکاسـت» ملت اکراین… واگذاری حق مالکیت محله «سرگییف» در بیت المقدس به روسیه در پی مذاکرات 20 ساله و لغو روادید هم باید ذکر شود. بايد به «تشکیل کارگروه اسراییلی درباره گفتگوی راهبردی با روسیه را که اورشلیم قبل از آن تنها با ایالات متحده چنین گفتگویی را داشت» نيز اشاره كرد. آيا این دستاوردها برای «مشارکت» کفایت نمیکند؟
عدهای از کارشناسان روس کاملاً بر حق به این نتیجه رسیدند که روابط دوجانبه روسی-اسراییلی به سطح روابط روسیه با سوریه، ایران و فلسطین وابسته است، ولی حقیقت امر به اینجا ختم نمیشود. بررسی چشمانداز روابط روسی- اسراییلی بدون در نظر گرفتن مناسبات بین اسراییل و ایالات متحده که برای اسراییل همیشه اولویت داشته و خواهد داشت، معنی ندارد. سادهانگاری محض خواهد بود چنانچه تصور کنیم که اسراییل میتواند به منظور توسعه روابط با روسیه در روابط خود با آمریکا (22 درصد تجارت خارجی اسراییل به اضافه 3.71 میلیارد کمک مستقیم بلاعوض در سال 2010) تجدید نظر کند.
هر گونه روابط روسیه با اسراییل اعم از اقتصادی و سیاسی میتواند محدود باشد که این محدودیت به وسیله سیاست خارجی آمریکا تعیین میگردد. هیچ موجبات عینی برای تغییرات در این نظام مشارکت روسی-اسراییل نه در حال حاضر و نه در آینده قابل پیشبینی وجود ندارد. در مجموع، مسأله انتخاب بین ایران و اسراییل به عنوان جهتگیریهای سیاست خارجی روسیه در خاورمیانه بزرگ در میان مدت حالت نه تاکتیکی، بلکه راهبردی دارد و جهتگیری توسعه روسیه تا سالهای آینده را تعیین مینماید. به نظر ميرسد، کوشش برای برقراری مشارکت با اسراییل یک نوع شاخص تمایلات حقیقی طبقه حاکم سیاسی روسیه در زمینه سیاست خارجی میباشد.
پیمان با اسراییل که سود آشکار اقتصادی به بار نمیآورد، به روابط با طرف ثالث وابسته است و جوابگوی منافع دولتی کشور چندین قومی روسیه نمیباشد، نشان دهنده وفاداری به ایالات متحده و آمادگی برای دنبالهروي از سیاست خارجی آمریکا میباشد. مسأله روابط با اسراییل، در واقع مسأله روابط با ایالات متحده است که اکنون در مبارزه بین نیروهای طرفدار رئیس جمهور روسیه با نیروهای غربگرای ضدپوتین به مسأله محوری تبدیل گردیده است. به نظر ميرسد، این امر حداقل از دو ویژگی روسیه معاصر سرچشمه میگیرد.
ویژگی اول در منافع اقتصادی طبقه سیاسی و پایگاه اجتماعی آن نهفته شده است. منافع این گروه شامل پیوستن به جامعه غربی و دنبالهروي بر روی صادرات مواد خام به غرب است. قطع روابط با غرب برای طبقه حاکم امروزی امری خطرناک و مرگبار است، زیرا الگوی زندگی آنها در دو دنیا را ویران میکند که در چارچوب آن سود در روسیه به دست آمده و در غرب خرج میشود. طبقه حاکم امروزی روسیه میتواند به اندازه دلخواه شعارهای ضدآمریکایی و ضدغربی سر دهد، ولی هرگز به تشدید جدی و چه بسا قطع روابط با غرب تن نخواهد داد.
این تنها مسأله بدهی شرکتها به بانکها و شرکتهای غربی و حتی مسأله حسابهای بانكی و دارایی غیرمنقول نخبگان روس در غرب نیست. مسأله این است که قطع روابط با غرب به معنی برکناری طبقه حاکم فعلی از قدرت خواهد بود، چرا که روسیه امروزی به عنوان دولتی با اقتصاد مبتنی بر مواد خام نمیتواند در انزوا از کشورهای مصرف کننده توسعه یافته غرب زنده بماند. این وضع برای طراحی اولویتهای سیاست خارجی روسیه محدودیتهای فراوانی ایجاد میکند. محتوای این سیاست خارجی ویژگی مهم دون روسیه معاصر را تشکیل میدهد.
بايد با روبرت لگوولد کاملاً موافق بود كه؛ «شکاف میان وضع حقوقی که روسیه میخواهد در جهان داشته باشد و آنچه که روسیه در حقیقت امر در دست خود دارد، مانع از آن میشود که رهبران روسیه انتخاب راهبردی خود را کرده و بینش دقیقتر نقش و جایگاه روسیه در صحنه جهانی را طراحی کنند… . موقعیتیابی سیاسی روسیه دور از تسلسل و هدفمندی است».
از مراتب فوق میتوان به ظاهر نتیجهای صریح و آشکار گرفت که لابی اسراییلی و آمریکایی که در دوره ریاست جمهور دمیتری مدودف جان تازه ای گرفت، با پیشبرد تصمیم درباره سفر ولادیمیر پوتین به اسراییل به پیروزی بزرگی دست یافته و حالا به طراحی سیاست خارجی و داخلی فدراسیون روسیه خواهد پرداخت. اعضای انستیتوی توسعه معاصر هورا میکشند، لیبرال ها به وجد آمده و کف می زنند و میهنپرستان باید از فرط غم و غصه یک گیلاس ودکا سر بكشند و با لحني تأسفبار آهنگي بخوانند که «روسیه خود را به یهودیان فروخته و سر به نیست شده است».
ولی واقعیت این است که نه شور و شوق به ما دست میدهد و نه حزن و نومیدی (به تفکیک نیروهای فوق الذکر) که علتش این است که ما شاهد یک مانور سیاسی رئیس جمهور (پوتين) هستیم که نوعي عقب نشینی موقت تاکتیکی در برابر نیروهای برتر دشمن است. «بازگشت» پوتین با مقاومت لجام گسیخته طبقه سیاسی غربگرای روسیه روبرو شد، ولی میتینگها در میدان بلوتنایا و «گارد روبان سفید» تنها قله این کوه یخ زیردریایی بیش نیست.
برنامههای رئیس جمهور در جهت تشکیل اتحادیه اورآسیایی، برقراری نظارت دولتی بر جریانهای نفت و گاز و مبارزه در راه ملی کردن بزرگترین شرکتها، همگی برخلاف میل غرب بوده و به عنوان رویارویی با غرب تلقی میشود. گذشته از احساسات غرب، ناکامی این برنامهها به معنی شکست و نابودی سیاسی و اقتصادی سرمایه با گرایش ملی خواهد بود که غرب آن را به هیچ شکل نمیخواهد. شکست این برنامهها به معنی گذر روسیه تحت مدیریت خارجی، تبدیل شدن نهایی آن به تأمین كننده مواد خام برای «میلیارد طلایی» و تجزبه کشوری است که با مرزهای فعلی خود در بعضی نظریات ژئوپلتیکی جهانی جاي نمیگيرد.
ولی مسأله این است که امروز رئیس جمهور روسيه و تمام کشور از توان بالقوه کافی برای رویارویی مستقیم با غرب برخوردار نیستند. رویارویی آشکار با غرب به معنی تشدید فشار اقتصادی بر گلوی روسیه، وقوع کودتا و به قدرت رسیدن رهبران مخالفان لیبرال از میدان بولوتنایا خواهد بود. سیاست، هنر ممكنها است و کسی نمیتواند «بالاتر از کله خود بالا بپرد».