در وانفسای فقر و بی‌پناهی و بی‌اخلاقی؛ زندگی زنان بی‌سرپرست چگونه می‌گذرد؟

در وانفسای فقر و بی‌پناهی و بی‌اخلاقی؛ زندگی زنان بی‌سرپرست چگونه می‌گذرد؟

 

 

قانون در گزارشی از وضعیت تلخ و تکان دهنده زندگی زنان بی سرپرست، نوشت:

 

روزی هزار بار از خدای خود مرگ را آرزو می‌کند. اینقدر در تامین هزینه‌های سرسام آور زندگی دست و پا زده است که در سن ۳۷سالگی، طراوت و شادابی معمول را ندارد. می‌گوید در مقطعی مجبور شده حتی تن فروشی هم بکند. از همه مردان بدش می‌آید. برای امثال او زندگی، طنز تلخی است. طنزی تلخ که او باید تا مرگ هر روز هزاران بار مزه‌اش را تجربه کند. مردان برای او موجودات تنوع‌طلب و هوسرانی هستند که از او فقط لغزندگی اندامش را می‌خواهند. این‌ها همه مفهوم زندگی برای لیلا است که در خیابان پیروزی تهران زندگی می‌کند.

حالا او با دو دختر ۱۷ و ۲۱ساله همچنان نگران است. نگرانی لیلا، نه برای خودش که برای دختران بی‌گناهش است؛ که مبادا آن‌ها نیز به خاطر جبر روزگار آواره خیابان‌ها شوند. لیلا در حافظه دوستان، خانواده و جامعه زنی بی‌سرپرست و مطلقه است. زنی که به گفته خودش حتی وقتی به یک اداره دولتی هم می‌رود، از پیشنهادهای بی‌شرمانه در امان نیست و پیشنهادهایی که به قول خودش به شنیدن آن‌ها عادت کرده است. نجوایی که با نابسامانی وضعیت اقتصادی اینگونه از زنان، زندگی را برای آن‌ها به جهنمی طاقت‌فرسا تبدیل کرده است. پرسش تکراری لیلا و همتایان او در جامعه همچنان بی‌پاسخ‌‌ رها می‌شود و انگار دیگر حتی شنیدن مشکلات زنان بی‌سرپرست، حال بسیاری از مسئولان پاسخگو را نیز بر هم می‌زند.

تعریف رسمی از بی سرپرستی

بر اساس تعریف‌های موجود و پذیرفته‌شده توسط سازمان بهزیستی کشور، در خانواده‌های ایرانی، معمولاً مرد (پدر) سرپرست خانواده محسوب می‌شود، اما تحت شرایطی، چنین مسئولیتی بر عهده زنان (مادر) قرار می‌گیرد. طبق تعریف، زنان سرپرست خانوار، شامل زنان بیوه، زنان مطلقه (اعم از زنانی که پس از طلاق به تنهایی زندگی می‌کنند و یا به خانه پدری بازگشته، ولی خود امرار معاش می‌کنند)، همسران مردان معتاد، همسران مردان زندانی، همسران مردان بیکار، همسران مردان مهاجر، همسران مردانی که در نظام وظیفه مشغول خدمت هستند، زنان خود سرپرست (زنان سالمند تنها)، دختران خودسرپرست (دختران بی‌سرپرستی که هرگز ازدواج نکرده‌اند)، همسران مردان از کار افتاده و سالمند، می‌شود. اما بر اساس نظر کار‌شناسان و متخصصان آسیب‌های اجتماعی، اساس مشکل زنان بی‌سرپرست در معرفی اشتباه اینگونه زنان از همین‌جا شکل می‌گیرد.

به عنوان نمونه مریم، دختری۳۸ساله و کارمند یکی از سازمان‌های دولتی است که با مادر و برادر نوجوان خود در کرج زندگی می‌کند. مادر او مستمری‌بگیری است که ۴۰۰هزار تومان حقوق می‌گیرد. مریم و خانواده‌اش شرایط بسیار سختی را در زندگی‌شان تجربه کرده و می‌کنند.

خانه زندگی آن‌ها در کرج، با وام‌هایی تهیه شده که اقساط بسیاری از آن‌ها تاکنون پرداخت نشده است و این موضوع به تنهایی برای شکستن کمر هر کسی کافی است، چه رسد به مریم که هر روز باید از کرج به تهران بیاید و تا ساعت چهار و نیم عصر در محل کارش با ده‌ها نفر هم سر و کله بزند. دریافتی حقوق این دختر سرپرست خانواده با حداکثر اضافه‌کاری ۸۰۰ هزار تومان و مجموع اقساط وام‌های دریافتی با دیرکرد همیشگی آن‌ها مبلغ۹۰۰هزار تومان است!

براستی چرا لیلا و مریم‌ها به عنوان سرپرستان خانواده‌های خود در میان تعاریف رنگارنگ مسئولان دولتی ما جایی ندارند؟! این پرسش مهم و حیاتی است که پاسخ آن می‌تواند تا حدودی گره کور مشکلات فراموش‌شده زنان و دختران سرپرست خانواده را رمزگشایی کند. این پرسش را با یک مددکار و آسیب‌شناس مسائل اجتماعی و رئیس انجمن علمی مددکاران اجتماعی ایران مطرح می‌کنیم.

ساز ناخوش کمک‌های پرداختی

دکتر مصطفی اقلیما در پاسخ به این ابهام و اشتباه مسئولان دولتی چنین می‌گوید: «بر اساس تعاریف مسئولان دولتی و بویژه سازمان بهزیستی کشور، زنانی که شوهران آن‌ها فوت کرده و یا متارکه کرده‌اند و یا زنانی که شوهران آن‌ها مفقودالاثر هستند در گروه زنان بی‌سرپرست قرار می‌گیرند که تازه به این دسته از زنان در صورتی که دارای ۲ بچه یا بیشتر باشند مبلغ ۳۰ تا۴۰ هزار تومان در ماه تعلق می‌گیرد!»

وی در تشریح شرایط موجود این دسته از زنان می‌افزاید: «به عقیده من این دسته‌بندی از اساس غلط و غیرعلمی است، چرا که از نظر متخصصان و کار‌شناسان آسیب‌های اجتماعی هر دختر و یا زنی که مخارج خانواده خود را تامین می‌کند، باید به عنوان دختر و یا زن سرپرست خانواده معرفی شود، همان‌گونه که در حال حاضر می‌گویند این آقا سرپرست خانواده است هیچ تفاوتی هم ندارد که در اینجا یک دختر و یا یک زن سرپرست خانواده معرفی شود و اتفاقا بر اساس همین دسته‌بندی غلط در میان باور‌ها و عقاید مسئولان دولتی، ما شاهد اتخاذ تصمیم‌های اشتباه، غیرعلمی و غیرواقع بینانه آن‌ها در جامعه هستیم.»

به باور و اعتقاد این مددکار و آسیب‌شناس مسائل اجتماعی، ارگان‌ها و سازمان‌هایی مانند کمیته امداد و بهزیستی با پرداخت‌های قطره‌چکانی و بسیار اندک خود به زنانی که در تعاریف رسمی آن‌ها قرار می‌گیرند به‌گونه‌ای است که ابراز آن‌ در بسیاری از موارد موجب شرمساری مددجویان است و این کمک‌ها اگر صورت نگیرد حداقل از نظر روحی و روانی آن‌ها را اذیت نخواهد کرد.

اقلیما در ادامه به مقایسه وضعیت زنان سرپرست خانواده در ایران با همتایان خود در سایر کشور‌ها می‌پردازد و یادآور می‌شود: «در بسیاری از کشور‌ها مردان و زنان حقوقی مساوی و قانونی دارند و این مساله در باره زنانی که به هر دلیل از همسرانشان جدا می‌شوند و یا اینکه همسران آن‌ها فوت می‌کنند نیز صادق است، یعنی اینکه وقتی زنی از شوهر خود جدا می‌شود و یا همسرش فوت می‌کند کلیه مزایایی که در زمان زندگی با همسرش به او تعلق می‌گرفت، پس از فوت شوهر و یا جدایی باز هم به او تعلق می‌گیرد و این دسته از زنان با هیچ کاهشی در مزایای حقوقی و قانونی خود مواجه نمی‌شوند و همین مساله بیانگر آن است که در این دسته از کشور‌ها دولت مانند پدری مهربان و دلسوز توجه ویژه‌ای به زنان و دختران دارد و از آن‌ها در مقابل آسیب‌های اجتماعی احتمالی در آینده حمایت می‌کند.»

در نبود چنین حمایت‌هایی شنیدن پیشنهادهای بی‌شرمانه و غیرمتعارف برای دختران و زنان سرپرست خانواده، آوایی غریب و نا‌آشنا نیست. این مساله را می‌شود در لابلای حرف‌های لیلا و مریم شنید. مریم خود این تجربه را ندارد، اما از دوست بسیار نزدیکش که زنی جوان و بیوه است این مساله را شنیده و اکنون که برای من آن را تعریف می‌کند هنوز هم صدایش می‌لرزد.

مریم می‌گوید: «دوستم تعریف می‌کرد که چند ماهی از فوت شوهرم نگذشته بود که با پیشنهاد مردی مواجه شدم که از من می‌خواست تا زن صیغه‌ای او شوم و در ازاء آن، مرد متعهد می‌شد تا مخارج زندگی من و بچه‌ام را به طور کامل تامین کند.»

اما لیلا حتی این شانس را هم نداشت تا تجربه یک زندگی دیگر حتی از نوع صیغه‌ای آن را بیازماید: «وقتی از همسر معتادم جدا شدم حدود ۳۳ سال داشتم و دو دختر نوجوان. تازه با جدایی مواجه شده بودم و خیلی با مشکلات بعد از آن آشنایی نداشتم. اساسا هیچ وقت حتی فکر آن را نمی‌کردم که روزی مجبور شوم برای سیر کردن شکم بچه‌هایم با این و آن به هر جا که آن‌ها می‌خواستند بروم. حتی صاحب خانه‌ام نیز شرط واگذاری خانه خود به من را با پیشنهادی بی‌شرمانه همراه کرد. چه می‌توانستم بکنم؟ پرایدی خریدم و در حال حاضر در یک موسسه آموزش رانندگی کار می‌کنم. سهم ارث من از تمام زندگی پدریم هیچ بود. برادر و تنها خواهرم همه اموال و دار و ندار خانوادگی را میان خود تقسیم کردند. من ماندم و دو دختر ۱۷ و ۲۱ ساله که مانتو می‌خواهند؛ پول شهریه مدرسه دارند و هزاران کوفت و زهر مار دیگر باید برایشان تهیه کنم. حالا این مخارج زندگی به یک طرف، مگر من چقدر در آموزشگاه رانندگی درآمد دارم و مگر چقدر توان کار کردن دارم؟ حالا با تنی خسته و رنجور به خانه بر می‌گردم. آیا حوصله و اعصاب شنیدن حرف‌های بچه‌هایم را خواهم داشت؟!»

وی درباره مساله تن‌فروشی خود چنین می‌گوید: «به هر که شما می‌پرستید من تاکنون چنین مساله‌ای را تجربه نکرده بودم. نه اینکه درباره آن هیچ نشنیده بودم، نخستین بار تحت فشار شدید مالی با گرفتن مبلغ ۵۰ هزار تومان از یک آقایی که ادعا می‌کرد مهندس است، تن به این کار دادم. باور کنید، تا هفته‌ها تن و بدنم می‌لرزید. اصلا نمی‌توانستم در چشمان بچه‌هایم نگاه کنم…»

فرزندان آسیب‌پذیر

رئیس انجمن علمی مددکاری ایران با تائید حرف‌های مریم و لیلا تصریح می‌کند: «علاوه بر ارائه اینگونه پیشنهاد‌ها به زنان سرپرست خانواده، وضعیت بد اقتصادی کشور موجب شده است که هم زنان سرپرست خانواده و هم فرزندان آن‌ها از آسیب‌پذیر‌ترین اقشار جامعه در برابر آسیب‌های اجتماعی باشند و به طور عمده یکی از علائم بیماری‌های روانی مانند افسردگی، اضطراب، وسواس و پرخاشگری در آن‌ها دیده شود. از سوی دیگر فرزندان این خانواده‌ها نیز در معرض مسائلی مانند کار کودکان در مشاغل سیاه، بزهکاری‌های اجتماعی، محرومیت از تحصیل و سوء تغذیه قرار گیرند.»

لیلا و مریم هر دو، زن سرپرست خانواده هستند. یکی مربی آموزشگاه رانندگی زخم خورده از بی‌سرپرستی زنان سرپرست خانواده و یکی هم مریم است که تاکنون در برابر انواع پیشنهادهای مختلف مقاومت کرده و معلوم نیست این مقاومت تا کی ادامه خواهد داشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *