ایران، ایرانی و ایرانیت (بازنگری در مفهوم ایرانیت )

ایران، ایرانی و ایرانیت (بازنگری در مفهوم ایرانیت )

علیرضا میرزایی
بحث پيرامون هويت ايراني  داراي ظرايف و دقايقي است که آشنايان به تاريخ و حتي متخصصان آن نيز ممکن است از بعضي از آنها بي‌اطلاع باشند. اتفاقاً همين نکات ظريف و در ظاهر کم‌اهميت مي تواند منشاء نتيجه‌گيري‌هاي اشتباه و در بعضي موارد کاملاًخلاف واقعيت گردد. لذا در اين مقاله به صورت مختصر به

بررسي هويت ايراني با تعاريفي جديد در قالبي کهن خواهيم پرداخت.

ايران، ايراني و ايرانيت در نزد مردم ناآشنا به تاريخ و تمدن و فرهنگ منطقه، داراي يك معني و در نزد آشنايان به تاريخ و فرهنگ اين منطقه، دست كم داراي دو معني مي‌باشد.

در تعريف اول معني ايران( در افکار عمومي مردم عادي جهان و متأسفانه برخي از خود مردم ايران) تنها مترادف جغرافياي سياسي است که کشور ايران ناميده مي شود و ايراني به کليه ساكنان اين جغرافيا گفته مي‌شود و ايرانيت مفهوم فرهنگي و تمدني متعلق به اين حوزه جغرافياست.

اين تعريف آشکارا داراي تناقض مي‌باشد. اگر ايراني فقط به ساکنان کشور ايران اطلاق شود و ايرانيت فقط در محدوده فرهنگي اين جغرافيا تعريف گردد آن‌گاه نمي‌توان ابن‌سينا را که زادبوم او (بخارا) فرسنگها از کشور ايران فعلي دور است، ايراني ناميد . همچنين است براي مولوي، رودکي و ناصرخسرو و ابوريحان بيروني و ساير شعرا و دانشمندان و بزرگاني که همه جا ايراني خوانده مي‌شوند. در پاسخ به اين تناقض، گهگاه پاسخهايي عاميانه وحتي فكاهي شنيده مي‌شود . بعنوان نمونه گفته مي‌شود چون زماني بخارا (محل تولد ابن‌سينا) جزئي از ايران بوده پس ابن‌سينا ايراني است. اين گفتار بسيار خام مي باشد. اگر اين سخن درست مي‌بود، چون زماني يونان هم جزء امپراتوري هخامنشي بوده است مي بايست افلاطون و ارسطو و سقراط نيز دانشمنداني ايراني خوانده شوند. اما هرگز هيچ‌كس اين افراد را ايراني نميداند. يا اينکه چون ايران روزگاري بخشي از امپراطوري مغول بوده است، بايد سعدي را شاعري مغول ناميد که بي‌پايه بودن اين سخن چون روز روشن است.

ضمن آن که از زمان برافتادن ساسانيان در حمله اعراب، به‌مدت نه‌صد سال دولت سياسي و کشوري به نام ايران وجود نداشت كه جايي متعلق به ايران باشد. تا مدتها ايران بطورمستقيم توسط عمال خلفاي بني‌اميه و بني‌عباسي اداره مي‌شد و پس از آن تا حدود قرن چهارم و پنجم هجري دولتهاي نيمه‌مستقلي در ايران پديد آمد که هيچ‌کدام برتمامي حوزه فرهنگي ايران تسلط نداشتند و خود را نيز دولت ايران نمي‌خواندند. بيشتر ايشان مانند طاهريان، زياريان، سامانيان، صفاريان و سايرين حاکمان محلي بخش‌هايي از ايران بزرگ بوده‌اند . پس از آن نيز، دوران حمله مغول پيش آمد و بعدازآن، تيمورلنگ يورش آورد وسپس ملوک الطوايفي بعد از تيمور در ايران برقرار بوده است، که هيچکدام از اين حکومت‌ها خود را دولت ايران نمي‌خوانده‌اند. تااينكه در سال 906 هجري اولين بار شاه‌اسماعيل صفوي که از آذربايجان خروج نمود، تقريباً بر همه ايران بزرگ تسلط پيدا کرد و حاکمان محلي و منطقه‌اي را مطيع خود گردانيد. او نخستين بار خود را شاه ايران ناميد و مجدداً دولتي سياسي و کشوري با نام ايران احياء شد.

اما به هر حال پرسش اين است كه پس معيار ايرانيت چيست که براساس آن ابن‌سينا و مولوي ايراني خوانده مي‌شوند، و اساساً معناي ايرانيت چه مي‌باشد و اگر مولوي اهل بلخ، ايراني است پس تکليف ساير اهالي بلخ که در افغانستان فعلي است، چه مي‌باشد؟ آيا آن‌ها هم ايراني‌اند؟

اگر در اين سخن كه بلخ وبخارا زماني جزء ايران بوده اند ؛ مراد از کلمه ايران، کشور ايران کنوني باشد و مراد از کلمه جزء بودن، به معني زيردست‌بودن در يک امپراطوري باشد؛ بايد بگوئيم که هرگز اين مناطق جزء ايران نبوده‌اند . بلکه درست‌تر آن است که بگوئيم که کشور ايران كنوني، بخشي از ايران بوده است و اکنون نيز هست. براي توضيح جملات بالا، به ابتداي سخن بازمي‌گرديم که گفتيم در نزد آشنايان به تاريخ و فرهنگ و تمدن منطقه کلمه ايران و مفهوم ايرانيت، دست كم داراي دو معني مي‌باشد. معني نخست، کشور ايران كنوني و در معني دوم، ايران حوزه‌اي فرهنگي است که داراي مشخصات ويژه‌اي است که اين حوزه فرهنگي را از ساير حوزه‌هاي فرهنگي مثل حوزه فرهنگي شبه قاره هند يا حوزه فرهنگي چين و ساير همسايگان‌اش جدا مي‌کند و اين حوزه فرهنگي ايران ناميده مي‌شود.

ما از اين به بعد، به اين حوزه فرهنگي ايران مي‌گوئيم و هر گاه مراد، ايران سياسي باشد به آن کشور ايران مي‌گوئيم.

بنابراين ابوعلي‌سينا و مولوي ايراني‌اند چون متعلق به حوزه فرهنگي ايران بزرگ هستند. نه آن كه متعلق به کشور ايران باشند و اهالي بلخ و بخارا هم به همين معني ايراني‌اند. مشخصات متمايزکننده ايرانيت كه براساس آن، افراد ايراني و فرهنگ ايراني متمايز و مشخص مي‌شوند به اختصار به شرح زير هستند:

1)زبان[1]

زبان اکثريت ساکنان ايران از گروه زبان‌هاي ايراني است. گروه زبان‌هاي ايراني که مشهورترين‌شان زبان فارسي (دري) است زبان‌هايي است که ريشه و بن اکثريت واژگان‌شان مشترک است و حتي دستور زبان تقريباً مشابه دارند.

براين اساس دانشمندان زبان‌شناس، زبان‌هاي ايراني را در گذشته و حال به صورت زير طبقه‌بندي کرده‌اند:

زبان‌هاي ايراني كهن:

1-   زبان اوستايي که کتاب اوستا به اين زبان نوشته شده است.

2-   فارسي باستان که کتيبه‌هاي هخامنشي به آن زبان نوشته شده است.

3-   مادي باستان که به‌روايت مورخين يوناني بسيار بسيار شبيه فارسي باستان بوده است.

زبان‌هاي ايراني ميانه:

1-  زبان پهلوي جنوبي (ساساني) که زبان ساسانيان بوده است و در مناطق جنوبي و جنوب غربي ايران رواج داشته است.

2-  زبان پهلوي شمالي (اشکاني) که بسيار شبيه پهلوي جنوبي بوده است و در مناطق شمالي و غربي ايران رواج داشته است.

3-  زبانهاي آسياي ميانه مثل سغدي، خوارزمي، و چند زبان ديگر.

زبان‌هاي ايراني نو:

1-  فارسي (دري) اين زبان، زبان دربار پادشاهان و زبان اهل خراسان بزرگ بوده است و بعدها به دليل شباهت بسيار زياد با زبانهاي پهلوي شمالي و جنوبي به مناطق کشور فعلي ايران راه يافت و تقريباً همه‌گير شد.

2-  زبان‌هايي که ريشه‌شان زبان‌هاي پهلوي شمالي و جنوبي است مثل کردي،آذري، لري، گيلکي، مازندراني، سمناني، خوانساري، بلوچي وتاتي وبعضي زبانهاي ديگر.

3-  زبان‌هايي که در شمال حوزه ايران بزرگ هستند مثل آسي.

4-  زبان‌هايي که در شرق ايران بزرگ رواج دارند مثل پشتو و نورستاني و پاشايي وبدخشي وسايرين .

 

2) فرهنگ:

حوزه فرهنگي ايران در ايران بزرگ نيز به سه دوره تقسيم‌بندي ميشود که تقريباً فرهنگ تمام ساکنان ايران بزرگ ريشه در اين سه دوره دارد و عناصري از فرهنگ هر يک از اين دوران‌ها در آداب و رسوم، افسانه‌ها، اشعار، داستان‌ها، تاريخ، اعتقادات و باورهاي اين مردم ديده مي‌شود.

دوره فرهنگي کهن ايراني: اين دوران از روزگاران بسيار دور تا تشکيل اولين دولتها در ايران بزرگ جريان داشته، ويژگيهاي عمده اين دوران ستايش خدايان آريايي (ايراني) مثل ميترا، اهورامزدا، آناهيتا و … بوده است.

ايرانيان مردماني بوده اند که در روزگاران بسيار کهن از سرزمين‌هاي شمالي[2] به ايران بزرگ کوچ نموده‌اند. اين مردمان عشاير و سواركار بوده‌اند و به ويژگي‌هاي خود افتخار مي‌کرده اند. ايشان به‌شدت به عشيره و آداب قومي وابستگي داشتند و پرهيز از دروغ، و جوانمردي در نزدآنان بسيار مهم بوده است. جشن نوروز و ساير جشنهاي ايراني مثل مهرگان و تيرگان ريشه در اين دوران کهن دارد. بسياري از آداب و رسوم كنوني مردم ايران و باورهاي ايشان نيز ريشه در آن دوره کهن فرهنگي دارد که ميراث مشترک همه اهالي ايران بزرگ مي‌باشد. فرهنگ مزديسني و زرتشت، متعلق به اين دوران است. زرتشت که برخي از مورخين او را متعلق به غرب ايران و دوره تاريخي هخامنشيان دانسته‌اند به دلايل بسيار متعلق به شرق ايران و دوره‌اي بسيار قديمي‌تر از هخامنشيان ميباشد[3]. در شاهنامه، محل پيدايش زرتشت و توسعه دين آن بلخ بوده است و حاميان زرتشت، پادشاه بلخ گشتاسب و پسرش اسفنديار بوده اند و اتفاقا ايشان خود را ايراني ميخوانده‌اند. به رجزخواني رستم و اسفنديار در شاهنامه توجه كنيد:

درهنگام جنگ، رستم به اسفنديار مي‌گويد كه به جاي جنگ تن به تن، سپاهيان‌شان باهم جنگ كنند و اسفنديار در پاسخي بس جوانمردانه مي‌گويد:

كه ايرانيان را به كشتن دهيم!؟              خود اندر ميان تاج بر سر نهيم!؟[4]

داستانهاي جمشيد و ضحاک و فريدون متعلق به اين دوران هستند که اتفاقاً بين همه ساکنان ايران بزرگ طرفداراني بسيار زياد دارد و ميراث مشترک همه اين مردم مي‌باشد. همين فرهنگ مزديسني و داستان هاي ايراني از ارکان بسيار مهم پيونددهنده ايرانيان ميباشد. کاوه آهنگر که در شاهنامه از اهالي اصفهان است، در برخي از روايات کرد است و اين داستان طغيان عليه ظلم، پيونددهنده کرد و اصفهاني و خراساني زير عنوان ايراني است[5].

دوره فرهنگي تاريخي: اين دوران با تشکيل حکومت‌هاي پادشاهي و امپراطوري در ايران شروع مي‌شود و تا زمان حمله اعراب و ورود اسلام به ايران ادامه دارد. اين روزگار تاريخي كه با تشکيل امپراطوري ماد آغاز مي گردد دوراني پر از فتوحات و سلحشوري‌ها و حماسه‌هايي است که در تاريخ جهان واقعاً به لحاظ کيفيت و کميت بي‌نظير است. اگر كثرت روايات و تعدد منابع تاريخي نمي‌بود حتماً آنها را هم افسانه مي‌پنداشتيم. افتخارات اين دوران تاريخي از فتوحات و بزرگ‌منشي‌هاي کوروش تا سيستم اعجاب‌برانگيز اداره امپراطوري داريوش (از چين تا مصر و يونان)، از داستان‌هاي شگفت خاندان‌هاي پهلواني[6] در دوران اشکاني تا شكوه و جبروت خسروان ساساني؛ همه و همه بين تمام اقوام ايراني ساکن ايران بزرگ مشترك است و در جاي جاي اين دوران تاريخي نقش همه اين اقوام ديده مي‌شود. در تمامي فتوحات داريوش و کوروش، سرداران ماد (کردان و آذربايجانيان) فرماندهي بخش‌هاي اساسي سپاه و امپراطوري را به‌عهده داشته‌اند. در تمامي جنگ‌ها، همه اقوام ايراني دوشا‌دوش هم مي‌جنگيده‌اند. به ياد مي‌آوريم درنبرد سي‌صد نفره لئونيداس پادشاه اسپارت در مقابل خشايارشا، فقط پانصد سرباز پکتيايي (پشتون) اين سي‌صد سرباز را شکست دادند. تالشيان (کادوسيان) دليرترين بخش سپاه امپراطوري بودند و آخرين نفراتي بودند که از ميدان جنگ عقب‌نشيني ميکرده‌اند. آميانوس مارسلينوس در شرح وقايع جنگ شاپور دوم ساساني و روميان در سال 359 ميلادي، سيستانيان را چنين توصيف مي‌کند[7]:

“سيستانيان كه در حميت و غيرت جنگي مانند ندارند در برابر دروازه غربي شهر آميدا استقرار يافتند.”

اين شكوه مشترك همه اين اقوام در داستان‌هاي پهلواني شاهنامه كه ريشه در دوران تاريخي اشكاني و ساساني دارد نيز نمود پيدا كرده است. رستم پهلوان پهلوانان از سيستان، اسفنديار و ساير پادشاهان كياني از خراسان بزرگ (بلخ)، فرهاد و گيو و گودرز از كردها هستند. در عرصه تاريخ نيز آريوبرزن از پارس، و آذرباذ[8] (آتروپات) از آذربايجان و بهرام مهران (چوبين) از مازندران و رستم فرخ هرمز (فرخزاد) از خراسان بزرگ، پهلوانان مشترك همه ايرانيان هستند و اين پهلوانان افسانه‌اي و تاريخي به سهم خود ميراث و افتخار مشترك ايرانيان و عامل پيونددهنده همه ايرانيان مي‌باشند.

دوره فرهنگي اسلامي: پس از ورود اسلام به ايران، به هر ترتيب كه بود از قرن دوم به بعد ايرانيان كه اسلام آورده بودند ضمن آنكه تأثيرات دوران‌هاي فرهنگي كهن و تاريخي را در خود داشتند و وارث آن ميراث فرهنگي عظيم و غني بودند، با پذيرش اسلام نيز آثاري ماندگار در همه عرصه‌هاي فرهنگي و عملي و ادبي اسلامي پديد آوردند و اتفاقاً بيشترين سهم در اين دوره فرهنگي متعلق به پيشگامان آن، يعني خراسانيان بوده است. خراسان بزرگ كه از بخارا و بلخ تا سبزوار و طبس گسترده بوده، بيشترين و بزرگترين دانشمندان و حكما و شعرا را به حوزه فرهنگي ايران تقديم نموده است.

شگفت‌انگيزترين و مهم‌ترين محصول فرهنگي اين دوره كه در خراسان غنا يافت و به همه ايرانيان عرضه شد زبان فارسي (دري) مي‌باشد. كثرت و كيفيت بسيار بالاي ادبيات اين زبان باعث شد تا همه ايرانيان ضمن حفظ زبان‌هاي خود، زبان فارسي دري را به عنوان ميراث مشترك فرهنگي انتخاب كنند و البته هرگز به زبان فارسي به چشم رقيب براي ساير زبان‌هاي ايراني نگاه نكردند . به همين دليل است كه زبان فارسي كه از خراسان با آثار استادان بزرگ خراساني (همچون رودكي، دقيقي، سنايي، عطار و سرآمد همه ايشان فردوسي) باليدن آغاز كرد، در شيراز توسط سعدي و حافظ به اوج خود رسيد و در آذربايجان نظامي و صائب عظمتي خاص به آن بخشيدند و در كردستان امير شرف‌الدين بدليسي، كتاب شرف‌نامه خود راكه نخستين كتاب تاريخ كردستان است كه توسط يك كرد نوشته شده به آن زبان نوشت و هرگز كسي ايشان را مجبور به اين كار نساخته بود.

نفوذ و تأثير زبان فارسي از حوزه فرهنگ ايراني به مراتب بيشتر و وسيع‌تر شد چنانكه در شبه قاره هند، اميرخسرو دهلوي و بيدل و اقبال لاهوري و عبدالقادر و سايرين با سخن گفتن به اين زبان نام‌آور شدند و سلاطين عثماني همچون سلطان سليم اول و سليمان قانوني داراي ديوان شعر فارسي گشتند.

قهرمانان اين دوران نيز مانند قهرمانان دوران‌هاي قبل، از ميان همه سرزمين ايران بزرگ بوده‌اند: بابك خرم‌دين اسطوره شجاعت از آذربايجان، مازيار و مردآويج از مازندران، يعقوب ليث قهرمان همه دورانها از سيستان و اميراسماعيل ساماني از تاجيكستان. اگر بخواهيم حوزه نفوذ و تأثير فرهنگ ايراني در همه دوران‌هايش را به تفصيل بررسي كنيم بي‌ترديد حاصل آن چندين كتاب خواهد شد. هدف از آنچه در اين مقاله كوتاه گفته شد فقط اين است كه مرزهاي حوزه فرهنگي ايران و ويژگي‌هاي آن به صورت مختصر بررسي شود.

بنابراين كساني كه داراي سابقه فرهنگي و تاريخ و ريشه زباني مشترك (چنانچه گفته شد) مي‌باشند ايراني‌اند و همه جغرافيايي كه اين افراد در آن زندگي مي‌كنند ايران مي‌باشد.

با اين تعريف كشوركنوني ايران فقط بخشي از ايران بوده است و افغانستان و تاجيكستان و كردستان و آذربايجان هم بخشي از ايران بوده‌اند ميان بخشهايي از امپراطوري ايران قديم كه ايراني بوده اندبا بخشهاي ديگر كه جزء اامپراطوري ايران بوده اند ولي ايراني نبوده اند تفاوت وجود دارد.كشور يونان و بخش‌هايي از تركيه و سوريه و مصر در يك برهه تاريخي بخش‌هايي از يك امپراطوري به مركزيت ايران بوده‌اند ولي هرگز ايران نبوده‌اند و اتباع آنها ايراني شمرده نمي‌شوند و فرهنگ ايشان ايراني نيست ( اگر چه از فرهنگ ايراني تأثيراتي هم پذيرفته‌اند). ولي وضعيت افغانستان و تاجيكستان و كردستان و آذربايجان با سرزمين‌هاي مصر و سوريه و يونان كاملاً‌ متفاوت است. آنها بخشي از ايران بوده‌اند به اين معني كه ايراني بوده‌اند و هستند و فرهنگ ايشان ايراني است چرا كه داراي ريشه مشترك زباني و دوران‌هاي مشترك فرهنگي و تاريخي با همه ايرانيان هستند. همه نوروز را جشن مي‌گيرند و متأثر از فرهنگ مزديسني هستند و ريشه مشترك زباني و فرهنگي دارند. به اين ترتيب كشور ايران هم جزئي از ايران بزرگ است. به همين اعتبار است كه ابن‌سينا و مولوي و ابوريحان بيروني و ناصرخسرو ايراني هستند. براين اساس اتباع افغانستان و تاجيكستان و كردستان عراق با ساكنان كشور ايران هم ميهن فرهنگي محسوب مي‌شوند. شعرا، دانشمندان، قهرمانان، افسانه‌ها و تاريخ ميراث مشترك همه اين افراد در حوزه فرهنگي ايران بزرگ محسوب مي‌شوند و مصادره آن فقط توسط ساكنين كشور ايران، منجر به محدودساختن وكوچك نمودن در مفهوم ايرانيت مي‌شود. اگر بگوييم ابوعلي سينا تاجيك است درست است، به اين اعتباركه تاجيك هم ايراني است. ايرانيت فقط در معناي كلي آن قابل طرح مي‌باشد و هر گونه تجزيه و تقليل در اين مفهوم عواقب زيان‌باري دارد.

مرزبندي‌هاي سياسي قرون اخير كه عموماً توسط كشورهاي استعماري ترتيب داده شده است ممكن است در بين توده مردم موجب اين تلقي شود كه چون كشور تاجيكستان و افغانستان به لحاظ سياسي دو كشور جداي از ايران هستند، اتباع آنها بيگانه محسوب مي‌شوند همانگونه كه مثلاً اتباع فرانسه براي ايرانيان بيگانه محسوب مي‌شوند.

اين مقاله يادآوري اين نكته بود كه اگر ابن‌سينا و مولوي ايراني‌اند پس ساير همشهريان ايشان نيز ايراني‌اند كه هستند.

مراجع:

]1[ شاهنامه،حكيم ابوالقاسم فردوسي،انتشارات جاويدان،1370

]2[ تاريخ الرسل والملوك (تاريخ طبري)، محمد بن جرير طبري ،ترجمه ابوالقاسم پاينده،انتشارات بنياد فرهنگ،1352

]3[ ايران در زمان ساسانيان،آرتوركريستيانسن، ترجمه رشيد ياسمي،انتشارات صداي معاصر1384

]4[ تاريخ ايران باستان،حسن پيرنيا،انتشارات دنياي كتاب،1389

]5[ زرتشت مزديسنا وحكومت،جلال الدين آشتياني،شركت سهامي انتشار،1381

]6[ مزدا پرستي درايران قديم،ترجمه ذبيح اله صفا،نشرهيرمند،1376

]7[ تاريخ كرد و كردستان،شرف الدين بدليسي،نشرفرج اله ذكي الازهر مصر،1380 ه.ق

]8[ تاريخ آتورپاتگان، اقرارعليف،ترجمه يوسف شادمان،بنياد نيشابور،1378

]9[ ايران وتركان در روزگار ساسانيان،عنايت اله رضا،انتشارات علمي وفرهنگي،1384

]10[ پان تركيسم ايران وآذربايجان،محمدرضامحسني،انتشارات سمرقند،1388

]11[ داستان بهرام چوبين، آرتوركريستيانسن،ترجمه منيژه احدزادگان آهني،انتشارات طهوري، 1383

]12[ كاوه آهنگر، آرتوركريستيانسن، ترجمه منيژه احدزادگان آهني،انتشارات طهوري، 1387

]13[ زندگي ومهاجرت آرياييان برپايه گفتارهاي ايراني،فريدون جنيدي،نشربلخ،1391

]14[ فارسي باستان،رولاند ج كنت،ترجمه سعيد عريان،پژوهشگاه فرهنگ وهنر اسلامي،1379

]15[ تاريخ زبان فارسي،پرويز خانلري ،1366

]16[ نحودرايراني ميانه غربي،كريستوفربرونر،ترجمه رقيه بهزادي،نشر بردار،1373

]17[ جستارهايي در زبانهاي ايراني ميانه شرقي،زهره زرشناس،موسسه انتشاراتي فرهنگي فروهر،1378

]18[ فرهنگ فارسي به پهلوي،بهرام فره وشي،انتشارات دانشگاه تهران،1358

]19[ فرهنگ ماد لغت نامه كردي،صديق صفي زاده،انتشارات عطايي،1369

]20[ افغانستان مهدآيين زرتشت، مهديزاده كابلي، برگرفته ازسايت آزمون ملي

]21[ نامهاي تاريخي افغانستان، مهديزاده كابلي، برگرفته ازسايت آزمون ملي

 

 

9

 

[1] براي مطالعه بيشتر به مراجع ]14[ تا]19[ مراجعه فرماييد.

[2] مکان زندگي اوليه ايرانيان دقيقاً معلوم نيست. دانشمندان ديرينه شناس از اروپاي مرکزي تا سيبري را مکان احتمالي زندگي اوليه آريائيان مي‌دانند . براي مطالعه بيشتر به مراجع ]5][6 [ و]13[ مراجعه فرماييد.

[3] مرجع ]5[ براي مطالعه دراين زمينه بسيارعالي است.

[4] براي مطالعه بيشتر به مرجع ]1[مراجعه فرماييد.

[5] براي مطالعه بيشتر به مرجع ]1[ و ]12[مراجعه فرماييد.

[6] مثل حماسه سپهبد سورنا که کراسوس سردار رومي را شکست داد يا شکست سپاه سي‌صد هزار نفري خاقان چين (ترک) توسط بهرام (مهران) چوبين و يا تيرسوخرا که تا پر در سر اسب خاقان هفتاليان نشست . براي مطالعه بيشتر به مراجع ]1[ تا]4[و]9[ تا]11[ مراجعه فرماييد

[7] براي مطالعه بيشتر به مرجع ]3[مراجعه فرماييد.

[8] آذرباذ كه يونانيان او را آتروپات خوانده‌اند فرمانده هخامنشي بود كه با مصالحه با اسكندر، ماد كوچك (آذربايجان) را از دست او نجات داد و جانشينان‌اش در آن سرزمين مدتها حكومت مستقل داشتند و از آن پس آن سرزمين به نام او آذرباذگان (آذربايجان) ناميده شد. براي مطالعه بيشتر به مرجع ]4[ و ] 8[مراجعه فرماييد.

منبع: تاجیکم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *