پیامدهای فدرالیسم قومی در ایران
امین کریمی
پیشگفتار
تاکنون درباره فدرالیسم قومی و لزوم ایجاد آن در ایران برای نیل به آزادی و دموکراسی و رفع ستم بر اقوام ایرانی نوشتههای بسیاری خواندهایم و سخنهای بسیاری شنیدهایم. به این دلیل از «فدرالیسم قومی» سخن به میان میآورم، زیرا نسخه فدرالیسمی که از سوی برخی گروهها برای ایران پیشنهاد میشود، بر اساس واحدهای قومی است.
این سخنان بیشتر از سوی قومگرایانی که در زبان به ایران یکپارچه باورمند هستند و اما در عمل سودایی دیگر در سردارند و همچنین احزاب چپی که امروز از طریق برداشتهایی از گفتمان لنین و استالین به قومگرایی رومانتیک و گاها فاشیستی روی آوردهاند و همگی به ظاهر دموکرات شدهاند بیان میشود. به ظاهر دموکرات از آن جهت که پیشینهٔ آنها با خشونت و کشتار عجین بوده است و روند حرکتی آنها از دموکراسی بسیار فاصله دارد و بیتردید برآیند فدرالیسم مدنطر آنان جز بازتولید خشونت و تسویههای قومی مذهبی چیز دیگری در بر نخواهد داشت. دموکراسی برای آنها ابزاری عوام فریبانه بوده تا خود را همگام با جهان متمدن بنمایانند، گونهای همراهی و همسانی نمادین با مد روز، وگرنه دموکراسی راستین با باور و کارنامه و عملکرد آنها در یک مسیر جای نمیگیرد و همراه نمیشود. آنها همچنان در پی دیکتاتوری پرولتاریا هستند. دیکتاتوری تک حزبِ تمامیت خواهی که به بهانه رفع ستم از پرولتاریا و به نام آنها، به بسط قدرت سرکوبگر خویش اقدام می کند و همچنان بر خلاف منافع ایران و ملت ایران گام برمیدارند.
جدای از گروههای مذکور، کسانی در میان شخصیتهای ملی نیز، نسخه فدرالیسم را برای ایران فردا تجویز میکنند. برخی از این افراد که تلاش دارند گفتمانی دموکراتیک را هستی بخشند و همگرایی را در میان کنشگران سیاسی ایجاد نمایند، گاهی برای رسیدن به این اتحاد، و برای جلب نظر گروههای سیاسی قومگرا و برخی بازندههای این عرصه، با کلیگویی و بدون داشتن درکی عمیق از شرایط امروز ایران، سخنانی به زبان میآورند که ناآگاهی خود را در این زمینه نشان میدهند. به گمان نگارنده، ایشان و مشاورانشان، شناخت درستی از شرایط اقلیمی و قومی ایران و همچنین پراکندگی نشستگاه اقوام ایرانی ندارند، وگرنه در این شرایط حساس، شیوه فدرالیسم را برای آینده ایران پیشنهاد نمیکردند.
شاید «سکوت وگاه همراهی رضایتمندانه روشنفکران و گروههای سیاسی دیگر در برابر گروههای قومگرا و تجزیه طلب برای این است که از انگ بیتفاوتی به حقوق مردم محرومی که زبان مادریشان فارسی نیست و همچنین از متهم شدن به هم آوایی با جمهوری اسلامی
میترسند.» (۱)
برای روشن شدن پیامدهای «فدرالیسم قومی» در ایران لازم است ابتدا پیش زمینهای از این مبحث به خوانندگان گرامی ارایه شود و سپس همراه با پرسشهای کلیدی، به بررسی این شیوه و پیامدهای عملی شدن آن پرداخت.
فدرالیسم
فدرالیسم از واژهی» Federer» در لغت، به معنای اتحاد و متحد شدن (۲) گرفته شده است و یکی از سه شیوه اداره هر کشور (متمرکز-فدرال-بینابین) میباشد. بدینگونه که به جای اداره همه امور کشوری به دست دولت مرکزی، این امور به وسیله واحدهای خودگردان که آزادی عمل و قدرت تصمیم گیری بالایی دارند -زیر نظر دولت فدرال- به انجام میرسند. فدرالیسم با شکل حکومتی، یکی نیست. این شیوه میتواند در هر شکل حکومتی پیاده شود؛ خواه پادشاهی باشد، خواه جمهوری و یا دیگر شکلها. «نتیجه فدرالیسم؛ دولتی است که از اتحاد چند واحد سیاسی -ایالت، کشور- پدید میآید.» (۳)
یک دولت فدرال از یکپارچگی، اتحاد و به هم پیوستن چند ایالت یا کشور که دارای ساختار سیاسی مستقل هستند، پدید میآید. پرسش اینجاست: چه تعداد از اقوام ایرانی دارای چنین شرایطی هستند که بتوانند با اتحاد یکدیگر، دولتی فدرال را هستی بخشند؟ عدهای از عناصر قومگرا که در تحریف و ایجاد کینه در میان ایرانیان ید طولایی دارند، ستم حکومتها بر همه ایرانیان را تبدیل به ستم یک قوم خودساخته به نام فارس بر دیگر اقوام ایرانی کردهاند تا با وارون جلوه دادن شیوه فدرالیسم (ایجاد چند واحد سیاسی از یک کشور یکپارچه) بر اساس واحدهای قومی، راه را بر تجزیه ایران هموار کنند.
باید به این نکته نیک نگریست که در جهان، هر ملتی از اقوام گوناگون با گویشها یا زبانهای مختلف تشکیل شده است و ایران نیز از این قاعده جدا نیست. مردم این سرزمین، متشکل از اقوام بسیاری میباشد و این اقوام، سالیانی بس دراز با زبانها، گویشها و مذاهب گوناگون در کنار هم ملت تاریخی ایران را تشکیل دادهاند. اما قومگرایان، با قلب واقعیت از تسلط یک قوم ستمگر به نام فارس بر اقوام ترک، کرد، بلوچ، عرب و ترکمن یاد میکنند، در حالیکه بسیار اقوام دیگر را به شمار نمیآورند. نه تنها چند روشنفکرنما که خود را نماینده خود خوانده اقوام میدانند و همواره بر طبل جدایی میکوبند، بلکه همه اقوام ایرانی در تلاش برای رسیدن به آزادی میباشند. حاکمیت جمهوری اسلامی، نظامی برخاسته از یک قوم خاص نیست. این نظام از همه اقوام ایرانی تشکیل شده است و رهبر امروزین آن نیز – آقای خامنه ای- خود یک آذری میباشد. با نگاه به روند شکل گیری این نظام و طول حیاتش، حقیقت نمایان این است که در تشکیل تمامی ارکان و پایههای آن از روز نخست و تا به امروز همهٔ اقوام حضوری پررنگ داشتهاند.
دیگر اینکه بزرگترین منتقدان قومگرایی و تجزیه طلبی در قالب افراد و احزاب ملی و دیگر اندیشهها، از میان کردها و آذریها و عربها و دیگر اقوام میباشند که فدرالیسم قومی را بزرگترین خطر برای ایران میدانند. همانگونه که اشاره شد، قومگرایان برای گمراه کردن ذهنها، از ستم فارسها یا ملت فارس سخن میرانند که این سخن گزافهای بیش نیست. در ایران امروز؛ همانگونه که ملت یا قومی به نام «ماد» و «پارت» نداریم، ملت یا قومی به نام «فارس» هم وجود خارجی ندارد. در واقع بیشتر ایرانیان از جمله آذریها، کردها، بلوچها و …از زیر مجموعههای این سه قوم (و نه ملت) ایرانی میباشند.
مشکل قومگرایان و فدرالیستها با زبان فارسی
قومگرایانِ و تجزیه طلبان، رسمی بودن زبان فارسی را نشانهای از ستم فارسها! بر دیگر اقوام به شمار میآورند که این سخن نیز با واقعیت همخوانی ندارد. اگر بتوان وجود حکومت ساسانیان را نشانهای از تسلط قوم پارس بر دیگر اقوام ایرانی به شمار آورد (اگر کرد نبوده باشند)، از زمان چیرگی نظامی عرب بر ایران تا پایان سلسله قاجار، کدامین حکومت توانسته تسلط تمام عیار قوم پارس را بر دیگر اقوام ایرانی تحمیل کرده باشد؟
پس از حمله و سلطه اعراب بر ایران، نخستین حکومتی که توانست فرمانروایی خود را بر کل ایران گسترش دهد، سلجوقیان ترکتبار بودند. آیا پس از روی کار آمدن سلجوقیان در سال ۴۳۱ هجری و تا نُه سده پس از آن، به غیر از ترکها و ترکمنها و مغولها، -به جز دوره کوتاه زندیه- قوم یا ایل دیگری بر ایران فرمان راند؟ آیا حکومت پهلوی، سیادت فارسها را بر دیگر اقوام در پی داشت؟ مگر نه این است که بیشتر دولتمردان رضا شاه از میان خاندان قاجار برگزیده شدند؟ اگر اینگونه است، چرا اسدالله علم عرب تبار را نزدیکترین شخص به محمدرضا شاه میبینیم؟ آیا میتوان -بنا به گفته تجزیه طلبان- پذیرفت که در زمان شوونیسم پهلوی و فارسها، هویدایِ بهایی، سیزده سال زمام امور کشور را در دست داشته باشد؟ آیا به زعم ایشان، فاشیسم نژادی در ایران برمیتابد که رهبر نظام جمهوری اسلامی یک آذری باشد و یا این تعداد نمایندگان ترک، کرد، عرب و بلوچ به مجلس شورای اسلامی راه یابند؟
چگونه است که زبان فارسی باز با قدرت به حیات خویش ادامه داد و این میراث، امروز به ما رسید؟ چگونه است که در درازای نُهصد سال، زبان درباریان ترکتبار ایران، فارسی است و چگونه است ملتی با این همه آمیختگی قومی و با زبانها و گویشهای گوناگون و بدون داشتن آموزش همگانی تا ۸۰ سال پیش و همه گیری بیسوادی تا سالهایی نه چندان دور، در گذر سدهها، زبان فارسی را چون میراثی گرانمایه و یگانه حفظ کرده است؟ آیا این حقیقت که تا پایان قرن ۱۶ میلادی، زبان ادبی دربار و دیوان عثمانی و زبان رسمی هندوستان تا اواخر قرن ۱۹ فارسی بوده است باز نشانی بر توطئه و ستم فارسهاست؟ باید دانست که زبان فارسی نه در فارس بلکه در خوارزم و خراسان و سیستان و با یاری پادشاهان ترک تقویت و همه گیر شد.
زبان فارسی میراث مشترک و بخشی از فرهنگ غنی ایرانیان است که به دست همهٔ اقوام ایرانی حفظ شده است و با خواست همهٔ آنان به عنوان زبان ملی و مشترک در درازای قرون برگزیده شده است. این زبان، زبان ارتباط ایرانیان است و تنها با این زبان است که ایرانیان
میتوانند با یکدیگر مرتبط شوند و تماس برقرار کنند. برای این انتخاب وارون ادعای کینه توزان هیچ جبری در کار نبوده است و فرهنگ ایرانی با این زبان خود را به جهانیان شناسانده است.
در این زمینه نوشتارهای پربار و علمی فراوان است و از آنجاییکه نمیخواهم از موضوع اصلی این مقال دور شوم به همین بسنده میکنم.
چرا فدرالیسم؟
دلیل چند کشور یا ایالت برای تشکیل دولت فدرال چه میتواند باشد؟ در جغرافیای سیاسی و در تعریف کلاسیک قدرت، یکی از اصول نخستین پیشرفت هر کشور و ملتی در تمامی زمینهها، جمعیت و مساحت آن کشور معرفی شده است. یعنی هر اندازه جمعیت و مساحت بیشتری داشته باشد، توان بالقوه بیشتری برای پیشرفت دارد. یکی از اصلیترین دلایل ایجاد یک اتحاد فدرال و حتا کنفدراسیونها نیز بر همین نکته استوار است. درنگ در این نکته باعث میشود که از فلسفه تشکیل اتحادیه اروپا آگاهی بیشتری داشته باشیم. چون یک اروپای واحد با مساحت و جمعیت بیشتر؛ در معادلات نظامی، سیاسی و اقتصادی بین المللی تاثیر گذاری بیشتری دارد. فروریختن دیوار برلین و یکپارچگی دوباره آلمان و همچنین رهایی اروپای شرقی از بند و زنجیر کمونیسم پس از فروپاشی شوروی، ایجاد اتحادیه اروپا را بیش از پیش الزامی کرد. خواست اروپاییان؛ پیدا کردن هویتی جدید، جدا از سیطره آمریکا بود. خواست آنها؛ ایجاد یک ابرقدرت همپای آمریکا بود و چاره را در اتحاد با یکدیگر یافتند. ریشههای ایجاد آلمان متحد در سال ۱۸۷۵ علاوه بر خواست تاریخی ملت آلمان برای یکی شدن، همین امر است. اتحاد اولیه سیزده ایالت آمریکا در سال ۱۷۷۶ برای بیرون راندن استعمار انگلیس نیز بر همین اصل بوده است. این پیروزی در ایجاد یک حکومت فدرال، به مرور زمان باعث پیوستن دیگر ایالتها به آن گردید.
«در اروپای قرن ۱۸، پادشاهان برای ایجاد بستری مناسب در جهت پیشرفت سرزمین خویش، به این نتیجه رسیدند که علاوه بر کشورگشایی، باید بر جمعیت سرزمین خود بیافزایند. بنابراین با دادن زمینهای کشاورزی و پرداخت کمکهای مالی بلاعوض به مردم دیگر سرزمینها، آنها را برای مهاجرت به خاک تحت فرمان خویش تشویق میکردند.» (۴)
همه جهانیان در تلاشند تا با ایجاد پیوستگیهایی هر چند کوچک، بر توان کشور و ملت خود بیافزایند، اما برخی ملی گرایان با سخنان نسنجیدهٔ خود نه تنها کمکی در این راه نیستند بلکه همراستا با ایران ستیزان علیه منافع ایران و ایرانی موضع میگیرند. بر نخبگان و روشنفکران ایران گرا میباشد که مواضع خود را به گونهای علمی و با هوشیاری بیان نمایند.
هنگامی که چند ایالت یا کشور به این نتیجه میرسند که با اتحاد، میتوانند بهتر در مسیر پیشرفت قرار گیرند، تشکیل یک دولت فدرال میدهند؛ نه اینکه یک سرزمین همیشه یکپارچه را با دست خود از طریق ایجاد فدرالیسم -آن هم بر پایه واحدهای قومی- به سوی تجزیه سوق دهیم. زمانی میتوان از ایجاد یک فدرال ایرانی سخن به میان آورد که یک ایران با حکومت ملی، دموکراتیک و نیرومند در همه عرصهها، وجود داشته باشد که هر فردش بدون تبعیض با هر اندیشه، دین، جنسیت و قومیت دارای حق شهروندی یکسان باشد و ایرانی بدون «اقلیت قومی و دینی» هستی یافته باشد. آن زمان بر اساس گستره فرهنگی ایرانِ بزرگ میتوان از به هم پیوستن سرزمینهای جدا شده از پیکره ایران که دارای ساختار سیاسی جداگانه شدهاند، تشکیل یک دولت فدرال داد.
در فدرالیسم واحدهای کوچکتر تشکیل دهنده دولت فدرال دارای حقوق خودگردانی و خودمختاری هستند. (۵)
بدیهی است زمانیکه چند ایالت یا کشور، تشکیل یک فدرال میدهند، حق خودگردانی و خودمختاری خویش را نگاه میدارند اما نسبت به دولت فدرال احساس تعلق دارند و آن را از خویش میدانند. باید دانست از آنجاییکه تمامی واحدها با اراده و خواست خویش این اتحاد را تشکیل دادهاند و به این اتحاد نیازمند بودهاند تلاش میکنند تا به بهترین شیوه در حفظ و ماندگاری این یکی شدن کوشا باشند چراکه نیرومندی آنها را تضمین مینماید.
«خودگردانی، حق تصمیمگیری برای اداره امور داخلی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یک منطقه، سرزمین یا گروه قومی در درون یک کشور است؛ خودگردانی در نهایت به خود مختاری کامل میرسد. خودمختاری حق تشکیل دولت ملی برای گروههای قومی و ملی ای است که از دولتهای چندین ملیتی و از امپراتوریها جدا می شوند.» (۶)
اما زمانیکه یک کشور یکپارچه بر اساس گفتمان قومگرایانه، حق خودگردانی به یک منطقه داده است یا به فدرالیسم قومی تن دهد؛ -ایجاد چند واحد قومی سیاسی از یک کشور یکپارچه- آن منطقه قومیِ خودگردان یا واحدهای سیاسی فدرال قومی، به مرور زمان در جهت خودمختاری کامل حرکت کرده و به آن دست مییابند. این روند با تشکیل دولت ملی آغاز می شود، سپس از طریق جنگ با دولت مرکزی و یا دولت فدرال قومی ادامه مییابد و در نهایت با کشتارهای قومی و مذهبی در جهت یکسان سازی و نیز دخالت بیگانگان به پایان میرسد.
بی دلیل نیست که همه قومگرایان، خود را ملتی جداگانه در ایران معرفی میکنند و بر این تاکید دارند که ایران کشوری کثیرالمله میباشد، چون زمانی که بحث ملت در میان باشد آن ملت باید دارای دولتی مستقل نیز باشد پس ملت سازان قومگرا با این ترفند میتوانند مسیر جداسازی و استقلال را تا پایان به پیش ببرند. در نتیجه باید دانست آن حزب و یا فرد قومگرا که به جای نام بردن از اقوام تشکیل دهنده ملت ایران، از هر قوم به عنوان ملتی جداگانه یاد میکند، در واقع تجزیه طلبی است که پشت ظاهر دلفریب فدرالیسم سودای رسیدن به قدرت را دارد.
با نگریستن به کشورهای فدرالِ دموکرات و پیشرفته مانند آلمان و آمریکا، میبینیم که همه واحدها، خود را جزیی از ملت آلمان یا آمریکا میدانند؛ پس فدرالیسم نه تنها نافی ملت یکپارچه نمیباشد، بلکه به بهترین وجهی در تقویت بنیادهای ملی میکوشد، زیرا خاستگاه ایجاد آن، به هم پیوستن بوده است و نه از هم گسستن.
پرسش اساسی این است که چرا بیشتر قومگرایان و تجزیه طلبها چندیست که به طور مستقیم از تجزیه ایران سخنی بر زبان نمیآورند و در مسیر دستیابی به فدرالیسم قومی، گام برمی دارند؟
باید پاسخ را در نیاز آنها به حمایتهای مالی و سیاسی و نظامی از خارج، برای ادامه زندگانی جستجو کرد. از آنجا که قومگرایان نتوانسته اند پشتیبانی ملت ایران را بدست آورند، بیش از پیش به این حمایتها نیاز پیدا کرده اند. اما آیا حقوق بین الملل اجازهٔ اقدام تجزیهٔ کشورها به دست نیروهای سیاسی مخالف داده است؟ آیا این حقوق اجازهٔ تجزیهٔ سرزمینی دیگر را به کشورها داده است؟ اینک به این پرسشها پاسخ میدهیم.
هرست هانوم در دایره المعارف ناسیونالیسم در مدخل حقوق بین الملل و پیرامون جدایی خواهی مینویسد:
«وقتی جدایی یا تجزیه کشورها با رضایت حاصل شود، حقوق بین الملل برای به رسمیت شناختن کشورهای تازهای که نتیجتن پدید میآیند، هیچ منع و محذوری ندارد. حقوق
بین الملل استفاده از زور را علیه وحدت سیاسی و تمامیت ارضی هر کشوری ممنوع میکند. پس نه حقی برای کشورها به صورت انفرادی و نه حقی برای جامعه جهانی به وجود میآید تا به طرفداری از یک جنبش خود مختار ملی یا جدایی طلب، در امور یک کشور دخالت کند… حتّا یک مورد ادعای به حق برای جدایی به طور گسترده از سوی جامعه بین المللی به رسمیت شناخته نشده است. مگر آنکه آن جدایی، نخست از سوی کشوری که قلمرو جدا شونده در آن قرار گرفته است به رسمیت شناخته شده باشد. (همانگونه که جامعه بین الملل جدایی چک و اسلواکی را به دلیل رضایت دو سویه معتبر دانست و به رسمیت پذیرفت اما با جدایی منطقهٔ باسک از اسپانیا مخالفت کرده است.) واگذاری این حق به اقلیتها، خواه اقلیتهای زبانی یا مذهبی یا به هر بخش دیگری از جمعیت یک کشور که از جامعه ای که به آن تعلق دارند، دست بکشند، به این دلیل که تمایلشان بر این است یا دلشان چنین میخواهد، موجب نابودی نظم و ثبات در داخل کشورها، و آغازگر هرج و مرج در زندگی بین المللی میشود… جدا شدن یک اقلیت از کشوری که این اقلیت بخشی از آن را تشکیل میدهد و الحاق آن به کشوری دیگر را فقط میتوان به عنوان آخرین چاره تلقی کرد، در صورتی که کشور فاقد اراده یا قدرتی باشد که تضمینهای موثر و منصفانه را مقرر نماید. در حال حاضر هیچ توافقی بر سر اوضاع و احوال مشخصی که بتواند چنان حقی را برای جدایی به رسمیت بشناسد، وجود ندارد و صرف تبعیض یا سرکوب، احتمالن کافی نخواهد بود. از سوی دیگر، حملههای بدنی که به نسلکشی نزدیک میشود، احتمالن کفایت خواهد کرد. اگر به نمونه پیچیده یوگسلاوی برگردیم، به نظر نمیرسد نفی خودمختاری کوزوو و سرکوب عمومی آلبانیاییها از نظر حقوق بین الملل، دلیل کافی برای جدا شدن از کشور یوگسلاوی به شمار آید.» (در واقع نسل کشی سردمداران یوگسلاوی و جنگ داخلی و در نهایت از هم پاشیدگی این کشور، موجب دخالت بیگانه و در نهایت تجزیه آن شد.)
«بزرگترین خلط مفهومی و یا عوام فریبی گروههای قومی، تغییر و تحریف حق تعیین سرنوشت «مردم» self determination of peoples به حق تعیین سرنوشت «ملل» است. یعنی جا به جایی واژه ملت با مردم. در واقع از نظر منشور ملل متحد مخاطبان و ذی نفعان حق تعیین سرنوشت مردم peoples هستند نه ملتها. تفاوت حقوقی استفاده از واژه مردم به جای ملت، در این نکته نهفته است که جریانهای قومی و ناسیونالیستهای حاشیهای همواره مدعی وجود یک ملیت (ملت بالقوه – خرده ملت) در مناطق بودهاند که مخاطب و ذینفع این حق شناخته میشوند. به عبارت بهتر از نظر حقوق بشر این مردم هستند که اهلیت استفاده از این حق را دارا میباشند. اگر منشور از عبارت ملت یا قوم به جای مردم استفاده میکرد آنگاه تفاسیر متعددی در خصوص تعریف ملت یا قوم شکل میگرفت و هر کس بنا بر تعریف مد نظر خویش از اصطلاح ملت در صدد اعتبار بخشیدن به نظریه خود بر میآمد حال آنکه واژه مردم اعم از همه این اصطلاحها است.
پس از جنگ جهانی دوم این حق بیشتر به عنوان راه حلی برای حاکمیت یافتن سرزمینهای تحت استعمار بیگانگان تحول معنایی پیدا کرد پس از دهه ۱۹۷۰حق تعیین سرنوشت به مفهوم حاکمیت دموکراسی و تضمین حقوق اقلیت از طریق اعطای خودمختاریهای فرهنگی موضوعیت داشت. بنابراین امروزه مفهوم حق تعیین سرنوشت پس از پایان روند استعمارزدایی بر مفهوم دموکراسی و حقوق برابر مردم تاکید دارد و از مفهوم پیشین خود بویژه قبل از دوران تنظیم منشور ملل متحد تهی شده است.
مرور اعلامیه سازمان ملل به مناسبت پنجاهمین سال تاسیساش در خصوص حق تعیین سرنوشت، خالی از لطف نخواهد بود:
«حق تعیین سرنوشت مردم، وضعیت خاص مناطق تحت سلطه و استعمار بیگانگان و سایر َاشکال خارجی را در نظر گرفته و حق مردم در پرداختن به اقدامات مشروع در چارچوب منشور سازمان ملل متحد برای تحقق حق برگشت ناپذیر تعیین سرنوشت را به رسمیت میشناسد. این اصل به معنی تشویق یا ارائه دستور العمل برای تجزیه و خدشه دار کردن کلی یا جزئی تمامیت ارضی و وحدت سیاسی دولتهای مستقل حاکم نیست» (۷)
بنابراین از آنجا که تجزیه طلبها بدون داشتن حمایتهای یاد شده از خارج نمی توانند به حیات خود ادامه دهند و از آنجا که هیچ نیروی بیگانه و بین المللی به دلیل مخالف بودن حقوق
بین الملل، نمیتواند به صورت آشکار اقدام به تجزیه یک کشور نماید، تنها راه چاره را در آن دیدهاند که در ابتدا با تحریف و جعل تاریخ و دروغگویی، از خود ملت جداگانهای بسازند و با دستمایه قرار دادن فرمولی چون فدرالیسم -آن هم نه بر پایه شیوه درست آن- به خودمختاری رسیده و در نهایت همانگونه که گفته شد، با اعلام دولت ملی و آغاز جنگ داخلی و اقدام به تسویههای خونین، زمینه را برای دخالت بیگانگان فراهم نموده تا به خواسته خود برای تجزیه دگر باره ایران دست یابند.
فدرالیسم جدا کننده
نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد، فدرالیسم موسوم به «جدا کننده» است. تمامی کشورهایی که این شیوه در آنها پیاده شده است، سرزمینهایی هستند که مستعمرههای بزرگ دوران استعمار بودهاند. از آنجا که استعمارگران همیشه در اندیشه تسلط بیچون و چرای خود بر سرزمینهای مغلوب بودند و از یکپارچگی مردمان آن سرزمینها در راستای مبارزه آزادی خواهانه و استقلال طلبانه میهراسیدند، به قاعده همیشگی و تکراری، اما اثرگذار «تفرقه بینداز و حکومت کن» روی میآوردند تا با ایجاد اختلاف و درگیریهای قومی و مذهبی و دامن زدن به آن و به قیمت قربانی کردن میلیونها انسان و بر باد رفتن یکپارچگی کشورها، به حضور
چپاول گرانه خود جامهعمل بپوشانند. در آن هنگام که دوران مکیدن شیرهجان مستعمرهها، با حضور دایمی و علنی استعمارگران به پایان رسید، بیشتر کشورهای تازه به استقلال رسیده به دلیل فقدان هویت و همبستگی ملی و در پی تقویت قومگرایی و بنیادگرایی مذهبی به
وسیلهٔ اربابان پیشین، تن به «فدرالیسم جدا کننده» دادند. از آنجا که ساختار این مستعمرات به گونه ایی تغییر شکل یافته بود که حکومتهای محلی کوچک، سر سپرده و ضعیف را شامل میشدند و استعمارگران بر حفظ چنین موقعیتی بسیار کوشا بودند و به اختلافهای قومی مذهبی نیز بسیار دامن میزدند و از آنجا که این مستعمرات پس از استقلال هرگز نتوانستند به دلیل قدرت طلبی سرآمدان حکومتهای محلی ایجاد همبستگی نمایند، بر پایهٔ واحدهای قومی، زبانی و مذهبی به ناچار فدرالیسمی را پذیرفتند که به جای به هم پیوستن، گسست و واگرایی همواره پرتنش را موجب گردید. برخی از آنها مانند هند به ناچار تجزیه شدند. از بخش جدا شده هندوستان، کشور پاکستان بنیان نهاده شد که هر دو فدرال شدند و از تجزیهٔ پاکستان نیز بنگلادش به وجود آمد. تقریبا همگی این کشورها به این دلیل که ساختاری دموکراتیک نداشته و گرفتار درگیریهای قومی-مذهبی بوده و هستند، هیچگاه نتوانسته اند به دموکراسی در سرزمین خویش دست یابند. این سرزمینها دارای ساختار بستهسیاسی، گرفتار کودتاهای نظامی، فاقد عدالت اجتماعی، دچار فقر فراگیر و انواع مشکلات اجتماعی-سیاسی میباشند. «در مورد هند نیز، سخن گفتن از بزرگترین و یا منسجمترین دموکراسی به طنز و طعنه میماند، چرا که در دنیای متمدن امروز، هنوز نظام طبقاتی موسوم به «کاست» به گونه ای فراگیر اعمال میشود. نجس دانستن انسانهای موسوم به «دلیت»، قربانیهای بسیار میگیرد. تقلبهای انتخاباتی نهادینه است و….» (۸)
اینگونه است که قومگرایان در پی مدلی هستند که ویژهٔ کشورهای تازه استقلال یافته
میباشد کشورهایی که تا چند قرن مستعمره بودهاند و از سر ناچاری تن به این برداشت ناقص و وارون از فدرالیسم دادهاند. مدلی که نتیجهٔ مطلوبی از آن نیز عایدشان نشده است. این در حالیست که ایران هیچ زمانی تاریخ استقلال نداشته است و نام ایرانویچ به درازای تاریخ، قدمت دارد. ایران هرگز مستعمره کشوری نبوده است که چنین نمونهای برای آن پیشنهاد شود.
پیامدهای فدرالیسم قومی
در فدرالیسم؛ به غیر از ارتش و سیاست خارجه و چاپ و انتشار پول و برخی نظارتهای کلان که در دست «دولت فدرال» است، دیگر امور در دست «واحدهای فدرال» خواهد بود. با همه پیش زمینه ارایه شده در بخشهای پیشین، اگر بخواهیم چشم خود را بر حقیقت ببندیم و با پذیرش شیوه فدرالیسم قومی، آن را به عنوان یک گزینه برای ایران فردا در نظر آوریم، باید پیامدهای آن و پرسشهای اساسی در اینباره را بررسی کنیم:
۱- واحدهای فدرال باید دارای اقتصاد خود محور باشند و هر واحد باید بتواند امور اقتصادی خود را به خوبی پیش ببرد؛ اما در فدرالیسم قومی در ایران -بر اساس نقشههای خود نوشته قومگرایان- خواهیم دید که یک واحد مانند خوزستان به دلیل موقعیت جغرافیایی و استراتژیک و دسترسی به آبهای آزاد و منابع طبیعی بسیار و ذخیره بزرگ نفت و گاز، دارای رشد اقتصادی بالایی خواهد شد و رفاه مردم و پیشرفت در آنجا افزون خواهد شد و واحد دیگری مانند بلوچستان، آنچنان فقیرتر خواهد شد که دور از انتظار نیست به دلیل مهاجرت و مرگ و میر نوزادان و شیوع بیماریها، نیمی از جمعیتش را از دست بدهد. طبیعی است که خوزستان یا آذربایجان از این بابت نگرانی نخواهند داشت و مسئولیتی به عهده نمیگیرند؛ چون نگاه ملی در آنها وجود ندارد و تنها منافع قوم خویش را در نظر دارند. البته ممکن است در این رابطه برخی ناآگاهان، از ضرورت کمک اقتصادی دولت فدرال سخن به میان آورند که این دقیقن به خاطر عدم درک درست از شیوه فدرالیسم است. دولت فدرال که از به هم پیوستن چند کشور یا ایالت تشکیل شده است، نقش تنظیم کننده روابط بین واحدهای متحد را دارد و تمامی هزینه های ارتش و سیاست خارجه را باید واحدهای فدرال تشکیل دهنده دولت پرداخت کنند. همانگونه که نشان داده شد، ایران یکپارچه تن به فدرال قومی میدهد؛ پس از آن اگر واحدها نتوانند اقتصاد خود را پویا نمایند، از دولتی که تنها سیاست خارجه و ارتش و انتشار پول ملی را در دست دارد و خود متکی به اقتصاد واحدهایش میباشد، انتظار کمک دارند!
۲- نگاهی گذرا به تعداد اقوامی که در ایران زندگی میکنند، اندیشه پیاده کردن شیوه فدرالیسم قومی در ایران را ناممکن خواهد کرد. اقوام ایرانی تنها آذری، ترک، کرد، بلوچ و یا عرب نیستند. آیا میشود قوم بزرگ لَک را فراموش کرد؟ کردها به اتحاد با لَکها امیدوارند و با اینکه آنها را کرد اصیل نمیدانند، اما زیر مجموعه خود به حساب میآورند. در حالی که لکها برای خود هویتی جدای از کرد قایل هستند و گرایشی به جدایی خواهی در آنها وجود ندارد این را نیز باید در نظر گرفت لکها در آن مناطقی از ایران که کردنشین معرفی میشوند دارای اکثریت هستند. اقوام ارمنی و آشوری و صائبی با دو هویت قومی و دینی در کنار یهودیان ایران، بختیاری، لر،
بویر احمدی، کاسپی، سنگسرهای سمنان، تالشی، گیلکی، هزارهای، تپوری، تاجیک، دیلمی، زابلی، مازنی، سیستانی، بهمه ای، ترکمن، ازبک، تیموری، اصفهانی، دزفولی، شوشتری، بهبهانی، قشقایی، انگالی، مینابی، حیات داودی، صولتی، ماهینی، زیرراهی و سدها تیره و قوم ریز و درشت دیگر که در کرمان، بوشهر، هرمزگان، فارس و … نیز پراکندهاند را به فهرست تیرهها و اقوام بیفزایید. آیا به همه آنها یک واحد تعلق میگیرد، یا فقط اقوام بزرگ این حق را به دست خواهند آورد؟ آیا اقوام با جمعیت کمتر، اقلیت به حساب خواهند آمد و چنین حقی بدانها تعلق نخواهد گرفت؟ و این نابرابری بیدادگرانه اقلیت و اکثریت، دگر باره بر ملت ایران تحمیل خواهد شد؟
در کوهدشت لرستان منطقهای به نام «رومِشگان» وجود دارد که برگرفته از نام بازماندگان رومی میباشد. این رومیها در جنگ با ساسانیان اسیر شدند، در ایران ماندند و تابعیت ایران را پذیرفتند؛ امروزه آنها در قالب قوم «رومانی»، خود را ایرانی میدانند.
۳- - مرزبندی هندسی واحدهای قومی چگونه خواهند بود؟ ترکها و آذریها در استان فارس، خوزستان، آذربایجان غربی و شرقی، تهران، همدان، زنجان و چهار محال بختیاری و خراسان و…. پراکندهاند. کردهای «کرمانجی» در مازندران و کردهای شبانکاره و نقشبندی در فارس به سر میبرند؛ جدای بر این، کردها در خوزستان، ایلام، لرستان، کرمانشاه، کردستان، گیلان و آذربایجان غربی، قزوین و خراسان، حتّا بلوچستان و دیگر نقاط ایران جمعیت پراکندهاند. سکونتگاه بیشتر عربها در خوزستان میباشد. عشیرهای از آنها سالهاست که در یزد زندگی میکند و جماعتی از آنها در بوشهر، هرمزگان و خراسان اقامت دارند؛ لرها در شهرهای اندیمشک و شوشِ استان خوزستان و در استانهای لرستان، بوشهر، کرمانشاه، همدان، هرمزگان و… میباشند. بختیاریها در استانهای خوزستان، اصفهان، لرستان و چهار محال بختیاری پراکندهاند. بلوچها علاوه بر بلوچستان، در مازندران و خراسان بسیارند. این پراکندگی و آمیختگی جمعیت را برای کل اقوام ایرانی در نظر بگیرید که به دلیل شرایط کاری، کوچهای اجباری و خودخواسته و دیگر دلایل در همه مناطق ایران وجود دارد. ازدواجهای میان قومیتی را نیز نباید از یاد برد. این امر به صورت گستردهای در ایران و در میان اقوام ایرانی وجود دارد. پاسخ قومگرایان برای خانوادههای بسیاری که از پیوند میان دو قوم تشکیل یافتهاند چیست؟ برای اثبات آمیختگی قومی در هر منطقه از ایران نمونههای بسیاری میتوان آورد و چون اینجانب خود ساکن خوزستان بوده و از آنجا که این خطه نیز دارای آمیختگی قومی فراوانی میباشد نگاهی به این در هم تنیدگی میاندازم.
در خوزستان جدای از بختیاریها و عربها که جمعیت بیشتری را شامل میشوند؛ اقوام لر، دزفولی، شوشتری، بهبهانی و ترک و کرد در کنار هم زندگی میکنند. لرها در شهر اندیمشک اکثریت میباشند و در شهر شوش نیز جمعیت فراوانی هستند. ترکها در شهرستان هفتکِل و تعداد نفرات بسیاری از طایفههای گندزلو و بیاتی، افشار و لرکی در سراسر استان پراکندهاند. کردها در شهرستان «قلعه تُل» -نزدیکی ایذه در خوزستان- بسیارند؛ به گونهای که یکی از مناطق این شهرستان «کوی کردنشین» نام دارد و نام خانوادگی همهآنها کردی میباشد؛ سالیان درازی است که طایفهبزرگ «کرد زنگنه» در شهرستان رامهرمز و روستاهای اطراف آن، سکنی گزیده است خوزستان یکی از پایگاههای اصلی زرتشتیان ایران میباشد. همچنین اهواز تنها شهری است که «صُبّیان مَندایی» -پیروان دینی حضرت یحیی- در آن زندگی میکنند. یهودیان بهبهان را نیز باید افزود. جدای بر اینها استان خوزستان یکی از بزرگترین منطقههای صنعتی و اقتصادی ایران میباشد که از تمامی اقوام ایرانی، مهاجر پذیرفته است که در کل خوزستان پراکندهاند
با این شرایط چگونه میتوان یک مرز بندی هندسی برای ایجاد واحدهای یک دولت فدرال قومی متصور شد؟ هر کدام از قومگرایان یا تجزیه طلبها برای خود نقشهای ساختهاند! آیا میشود ملت یکپارچه ایران را وادار کرد با این پراکندگی و در هم آمیختگی قومی بسیار گسترده، زندگی و کاشانه خود را ترک گویند و به این مرزهای خود نوشته پای بگذارند؟
۴- کافی است نگاهی به نقشههای ادعایی قومگرایان تجزیه طلب بیندازیم و به عمق افکار کینه توزانه و خشونت زای آنها پی ببریم که هم اکنون بدون داشتن قدرت سیاسی-نظامی، اختلافات مرزی آنها که بوی کشتار و جنگ و پاکسازی نژادی و مذهبی میدهد، آغاز شده است. کردها و آذریها بر سر ادعای مالکیت آذربایجان غربی برای هم خط و نشان میکشند و از توهین به یکدیگر فراتر رفته، همدیگر را تهدید به جنگ میکنند! بازدید از تارنماهای قومگرایان و تجزیه طلبان کرد و ترک، بیشتر این جریان را آشکار میکند. برای نمونه در این رسانهها میتوانید به درگیریهای آقای حسنزاده؛ دموکرات کرد و نظمی افشار؛ تجزیه طلب ترک، بنگرید یا از اعلان جنگ حزب تجزیه طلب «استقلال آذربایجان جنوبی!» به تجزیه طلبان کرد، شگفت زده شوید. در تارنمای تجزیه طلبان عرب میتوان نقشه کشور خیالی «الاحواز» را دید که گستره آن را از خوزستان به استانهای بوشهر و هرمزگان و فارس رساندهاند! اعراب بدوی در ۱۴۰۰ سال پیش با شمشیر خود وارد ایران شدند و پس از دو قرن جنایت و بیداد، قدرت را در ایران از دست دادند، اما ایرانیان با بزرگ منشی همیشگی خود، آنها را به عنوان مهمان پذیرفتند و اینک از اقوام وابسته به خود میدانند. امروز چند تن مغرض خارج نشین برای خود تاریخ سازی کرده، خوزستان را عربستان نامیده، آن را سرزمینی عربی معرفی میکنند و نامهای عربی بر شهرهای آن مینهند! اینان حتمن نمیدانند که دستهای از اعراب ایرانی در دهلران و یزد و خراسان و سیستان زندگی میکنند، و گرنه آن قسمتها را نیز به نقشه خود خواهند افزود. بر این اساس، کسانیکه از فدرالیسم قومی به بهانه رفع ستم از اقوام ایرانی دم میزنند، در واقع علیه قوم خویش در تلاشند؛ چرا که آمیختگی جمعیت قومی ایران آنچنان است که امکان جدا ساختن آنها از یکدیگر کاری ناشدنی است و پیاده کردن فدرالیسم قومی، نتیجهای جز ستم بر همهٔ اقوام ایرانی در پی نخواهد داشت حتا آن قومهایی که برخی خود را نمایندهٔ آنها دانسته و قومگرایی افراطی را رواج میدهند. برای نمونه اگر واحد خوزستان را در نظر بگیرید، ترکها و کردها در اقلیت خواهند بود و با توجه به قومیتی بودن واحدها، نگاه اقلیتی برای نخستین بار در ایران جنبهٔ قومی پیدا کرده و تبعیضها بیتردید همراه با خشونت خواهد بود خشونتی که در جهت یکسان سازی و پاکسازی قومی به کار گرفته خواهد شد.
۵- باید پرسید که پس از برقراری فدرالیسم قومی در ایران، آیا قومگرایان، زبان فارسی را به عنوان زبان رسمی واحدهای خویش خواهند پذیرفت؟ اگر آنها این را برنتابیده و حق آموزش زبان مادری را به «قانون آموزش به زبان مادری» دگرگون کنند و شرایط طوری پیش رود که تمامی امور هر واحد فدرال قومی به زبان آن قوم انجام گیرد، آنگاه دچار آشفتگی بسیاری خواهیم شد. یعنی در ایران فدرال قومی، مردمی زندگی میکنند که هر واحد آن، توانایی ارتباط با واحد دیگر و حتّا با دولت را ندارد. البته شاید بتوان در این دولت بیبنیاد، وزارتی به نام وزارت امور خارجه داخلی اختراع کرد تا با این کار بشود بر این نارسایی ارتباطی چیره گشت! در آن روز به عنوان مثال اگر یک کُرد بخواهد به واحد آذربایجان برود، برای رساندن منظور خود حتمن باید به زبان انگلیسی متوسل شود! البته شاید بتواند به صورت پنهانی با فارسی سخن گفتن، کار خود را راه بیاندازد، اما پس از گذشت یک نسل، زبان فارسی به دست فراموشی سپرده میشود و این همان روزیست که بهانه برای استقلال و تشکیل دولت ملی به دست هر واحد قومگرا میافتد و آنچه نباید بشود، رخ خواهد داد. البته اگر قومگرایان نخواهند زودتر به تجزیه ایران مبادرت ورزند.
ممکن است برخی کشور بلژیک را که دارای سه زبان میباشد، نمونه بیاورند. بلژیک خود به درگیریهای قومی شدید دچار بوده است و نتیجه تجزیه از هلند میباشد. در پاسخ باید گفت: در ایران زبانها و گویشها، بسیار بیشتر از سه عدد میباشند. «وجود بیش از هزار و اندی تیرهٔ قومی و بیش از یکصد زبان و گویش در سرزمین کنونی ایران، سرمایه پیشرفت و تنومندی ماست و نه بازدارنده شکوفایی و تواناییهایمان» (۹)
۶- جایگاه به اصطلاح اقلیتهای دینی مانند بهاییان، یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان و صابئین مندایی چیست؟ آیا به آنها نیز حق داشتن یک واحد فدرال داده میشود؟ اگر پاسخ آری است، یهودیانِ بهبهانِ خوزستان همراه با یهودیان پراکنده درسراسر ایران و یا صائبین خوزستان در کجای ایران به این حق خواهند رسید؟ بهاییان و مسیحیان در کجا واحد فدرال خود را ایجاد میکنند؟ (واحدهای دینی را نیز به واحدهای قومی بیفزایید!) اگر که نه، آیا آنها دوباره در جایگاه اقلیت پیشین خویش باقی میمانند تا به دیده شهروند درجه چندم در هر واحد بدانها نگریسته شود؟ شاید بهترین راه، پاکسازی و یکسان سازی از طریق کشتار وحشیانه پاسخ این مشکل خواهد بود! این راه حل ساده برای یکسان سازی قومی هم میتواند کاربرد داشته باشد! یا شاید به دلیل اندک بودن برخی از پیروان دینهای گفته شده، میتوان با زور آنها را از میهن و کاشانه خود بیرون انداخت!
اینها موارد و پرسشهای کلیدی است که پیش از هر سخنی، هوادران فدرالیسم باید به آنها پاسخ دهند.
سخن پایانی
قومگرایان لازمه رسیدن به مردمسالاری در ایران را حکومت فدرال میدانند که این سخن از عدم شناخت درست ایشان از فدرالیسم است. بار دیگر باید متذکر شد که فدرالیسم شیوه حکومت کردن نیست، بلکه شیوه اداره کشور در قالب هر شکل حکومتی است که این حکومت میتواند دمکراتیک یا دیکتاتوری باشد. همانگونه که آمریکا و آلمان، جمهوریهای فدرال دموکرات هستند، امارات متحده عربی، شیخنشینی فدرال، اما بدون دمکراسی است. نیجریه و پاکستان نیز روی مردمسالاری را به خود ندیدهاند، همانگونه که شوروی یک جمهوری توتالیتر پلیسی بود که به صورت فدرال اداره میشد.
«پیش از فروپاشی کمونیسم، در دوران جمهوریهای خلقی، مفهوم فدرالیسم در قانون اساسی کشورهایی مانند اتحاد جماهیر شوروی، چک و اسلواکی و یوگوسلاوی آمده بود، در حالی که این کشورها با نظامی تک حزبی و دولتی متمرکز اداره میشدند. در این کشورها در پشت روبنای حقوقی دلفریب فدرالیسم که آن را برابر با دموکراسی یا کثرت گرایی قرار میدهند [مانند برخی احزابِ چپ قومگرای ایران که واژهٔ دموکرات را بر نام خود یدک میکشند] مفهوم توتالیتاریسم قرار داشت که در آن خودمدیری توهّمی بیش نبود. در برخی از کشورهای دیگر، که پس از استعمارزدایی به استقلال رسیدهاند، نیز میبینیم که در چارچوب حقوقی فدرالیسم، نظامی تک حزبی و دیکتاتوری بر اریکه قدرت تکیه زده است. از این رو باید گفت که فدرالیسم الزاما پیام آور دموکراسی نیست. در بسیاری ازکشورها، نظام فدرالی عملا به دولت مقتدر مرکزی و یا دیکتاتوری تبدیل شده است.» (۱۰)
اما در سرزمینهایی که دموکراسی دارای هستی است و در آنها مردمانی با اندیشه و فرهنگ دموکراتیک زندگی میکنند، میتوان فدرالیسم حقیقی را پیاده کرد. (مانند سوییس و کانادا) در واقع، مردمسالاری میتواند ضامن به انجام رساندن فدرالیسم راستین باشد و نه اینکه ایجاد فدرالیسم، ضامن برقراری دموکراسی باشد. «فدرالیسم حقیقی، بستگی تام و تمامی با دموکراسی دارد. انتخابات همه دموکراسی نیست، زیرا در کشوری غیر دموکراتیک و حتی زیر سلطه رسمی یا غیر رسمی خارجی، ممکن است انتخابات برگزار شود. موضوعی که اغلب نادیده گرفته میشود، سازماندهی انتخابات است تا در آن مردم بتوانند رای خود را آزادانه و بیگذر از صافیها بدهند و این امری است که بیش از خود انتخابات اهمیت دارد. افزون بر آن، دموکراسی معاصر تنها در انتخابات خلاصه نمیشود که هر از چندگاه مردم، رهبران خود را برگزینند؛ بلکه بر اساس احترام به حقوق بشر و آزادیهای عمومی استوار است. اعلام رعایت این دو نکته نیز برای استقرار دموکراسی کافی نیست، مگر اینکه تضمین و استفاده موثر از آنها فراهم باشد. تضمین و استفاده موثر از حقوق بشر هنگامی به دست میآید که قوه قضاییه قوی و مستقلی در جامعه وجود داشته باشد.» (۱۱)
قومگرایان و تجزیه طلبها در این چند سال اخیر مورد حمایت کامل اروپا و آمریکا قرار گرفتهاند، سیاستمداران آنها گاهی مستقیمن از تجزیه ایران سخن میگویند و گاهی در پشت شعار همیشگی و اغوا کنندهٔ حمایت از حقوق بشر در ایران، گفتمان قومگرایی را تقویت میکنند. حقوق بشری که خود بزرگترین قربانی قدرتهای جهان میباشد.
در پایان باید گفت با توجه به شرایط ویژه موجود در ایران که هیچگونه همانندی میان آن و دیگر ملتها و کشورها نیست، برپایی فدرالیسم قومی نه تنها دردی از ملت رنجدیده ایران دوا نخواهد کرد، بلکه ایران را از مرداب امروزی به باتلاق تجزیه، پاکسازی نژادی و کشتارهای قومی مذهبی میکشاند. این شیوه، مادرِ تعصب و ارتجاع میباشد؛ فدرالی که هیچگونه عدالت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در پی نخواهد داشت و نامی از ایران بر جای نخواهد گذارد.
پی نوشت:
(۱) جنگ افروزی قومی و پیامدهای هولناک آن، محمد امینی
(۲) فدرالیسم درجهان سوم، محمد رضا خوبروی پاک، رویه ۱۴
(۳) دانشنامه سیاسی، داریوش آشوری، رویه ۲۳۸
(۴) تاریخ قرن ۱۸، انقلاب کبیر فرانسه
(۵) دانشنامه سیاسی، رویه ۲
(۶) دانشنامهٔ سیاسی، رویه ۱۴۸ و ۱۴۹
(۷) گفتمان بنیادگرایی قومی. سالار سیف الدینی
(۸) فدرالیسم در جهان سوم، رویه ۲۴۵
(۹) بغرنج قومی و ملی در ایران نوشتاری از محمد امینی
(۱۰) فدرالیسم در جهان سوم، رویهٔ ۱۹
(۱۱) همان، رویهٔ ۴۷ و ۴۸