منازعات قومی در یوگسلاوی بر بستر فدرالیسم/ شکافهای قومی و روایتهای تعلق و تمایز
درگیری میان قومی (interethnic conflict) به تنازع میان دو یا چند گروه اقلیت در درون یک جامعه اشاره دارد. این تنازع چیزی بیشتر از رقابت برای دستیابی به منابع کمیاب است و اهداف گروههای دیگر در آن شامل نابودی، خنثیسازی یا لطمه زدن به رقیبان است.
مردم بالکان جنوبی تمام سده نوزدهم را سرگرم چنین منازعاتی بودند و نخبگان قومی سعی میکردند از طریق بسیجهای قومی منافعی را پیش ببرند. الگوی بالکان یکی از نمونههای عمده در بررسی منازعات قومی محسوب میشود و اصطلاح بالکانیزاسیون با عنایت به تحولات هویتی و پویشهای قومی خشونتآمیز این کشور رایج شده است. با این وصف امروزه فروپاشی یوگسلاوی الگویی تمامعیار برای ورشکستگی سیاستهای هویتی و قومی یک دولت محسوب میشود.
آگاهی ملی در میان صربها پس از شکست سنگین آنان از امپراتوری عثمانی در دشت پرندگان سیاه (کوزوو) ایجاد شد. از آن پس ۲۵ ژوئن «روز ویتوس مقدس» تبدیل به یکی از یادمانهایی شد که در حافظه تاریخی صربها باقی ماند. از زمانیکه بالکان به تصرف عثمانی درآمد، تغییر و تحولات مهمی در ساختارهای تاریخی و جمعیتی آن ایجاد شد. بوسنی و هرزگوین به مدت بیش از ۴۰۰ سال تحت تصرف و اداره مستقیم عثمانیها قرار داشت. ویژگیهای جمعیتی بوسنی و هرزگوین در دوران حاکمیت عثمانیها (۱۸۷۸-۱۴۶۳) دستخوش تغییرات مهمی شد. مردم بوسنی در دوران پیش از تسلط عثمانی متشکل از صربها و کرواتهای مسیحی با گرایش به سه فرقه مذهبی بودند؛ ارتدوکسهای صرب، کرواتهای کاتولیک و صربهای بوگومیل.
جمعیت بومی بوگومیل در دوران تسلط عثمانیها بیشترین جمعیت را داشتند و از طرف کلیسای کاتولیک و پروتستان به عنوان فرقهای «منحرف» تحت فشار بودند. با گرویدن صربهای بوگومیل به اسلام، پس از تسلط عثمانی، به یکباره ساختار و مناسبات اجتماعی دچار دگرگشتهای مهمی شد. یکی از انگیزههای گروش بوگومیلها به اسلام حفظ یا به دست آوردن «مالکیت زمین» بود. در نظام حقوقی عثمانیها غیرمسلمانها نمیتوانستند تملک زمینهای بزرگ را داشته باشند. با گرویدن اعضای این فرقه مسیحی به اسلام ترکیب جمعیتی به نفع تازهمسلمانها تغییر پیدا کرد و صربوکراتهای مسیحی تحت فشارهای متعددی از سوی همزبانها و همتباران خود قرار گرفتند. اما حافظه تاریخی صربها و کرواتها حاضر به بخشش مسلمانان به علت آنچه گرایش تاجرمآبانه به اسلام میپنداشتند، نبود.
در سده نوزدهم با افول قدرت عثمانی کینههای قدیمی یکبار دیگر سر باز کرد و تنشهای قومی بزرگی میان صربهای مسلمان (بوسنیایی) و غیرمسلمان روی داد. زمانی که به موجب مصوبات کنگره برلین (۱۸۷۶) بوسنی و هرزگوین زیر نظر امپراتوری اتریش- مجارستان قرار گرفت نیز حاکمان جدید توجهی به استثمار صربها توسط بوسنیاییهای زمیندار نداشتند. از سوی دیگر با توجه به هممذهب بودن اتریشیها و کرواتها، امتیازهای ویژهای برای آنها در نظر گرفته شد. این موضوع نیز خشم صربهای ارتدوکس را بیش از پیش برمیانگیخت. با پایان جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری اتریش- مجارستان، حکومت صربستان اعلام کرد که قصد دارد «کشور پادشاهی بوسنی هرزگوین، کرواسی و اسلونی» را ایجاد کند؛ کشوری که از آن پس «یوگسلاوی» (سرزمین اسلاوهای جنوبی) خوانده شد. طرح کشور جدید تا اندازه زیادی ناسیونالیستهای صرب را آزار میداد. از نظر نیکولا پاشیج رهبر ملیگراها، صربها باید در کشور جدید اختیارات و امتیازات ویژهای میداشتند. با تصویب قانون اساسی جدید در ۱۹۲۰ دیدگاههای مرکزگرایانه صربها تامین شد ولی روند تحولات و منازعات سیاسی و قومی در ۱۰ سال آتی نشان داد که سازشی پایدار میان کرواتها، صربها و مسلمانها بسیار دشوارتر از حد انتظار است. سال ۱۹۲۹ برای یوگسلاوی سال سرنوشتسازی بود. در ۶ ژوئن این سال آلکساندر کارازدیچ (۱۹۳۴-۱۸۸۸) پادشاه این کشور قانون اساسی را لغو کرد و دوران دیکتاتوری آغاز شد.
به موجب مقررات جدید هویتهای متکثر یوگسلاوی جای خود را به ناسیونالیسم مدرن و مدنی میدادند که در کلیت کشور واحد یوگسلاوی متجلی میشد. وی همچنین رسما نام کشور را به کشور پادشاهی یوگسلاوی تغییر داد. ناسیونالیستهای صرب یکبار دیگر نارضایتی خود را از این مسئله بیان کردند. آنها نه تنها از نام یوگسلاوی که هویت جمعی و وحدت بخشی داشت استقبال نمیکردند بلکه معتقد بودند که در قلمرو صربستان (نامی که بر یوگسلاوی ترجیح میدادند)، صربها باید کنترل بیشتری داشته باشند زیرا وقت آن رسیده که بعد از سدهها حاشیهنشینی صربها بر این سرزمینها حکومت کنند. این بار صربها بودند که در نظر داشتند انتقام ورود عثمانیها و تضییع حقوق خود توسط بوسنیاییها در سدههای گذشته را از نسل جدید مسلمانها بستانند. با آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال صربستان توسط قوای متحدین، نیروهای سلنتطلب صرب که ناسیونالیستهای ضد مسلمان خوانده میشدند مرتکب قتل عامهای زیادی در بوسنی شدند. از سوی دیگر جنبش نژادگرای «اوستاشی» در میان کرواتها به تحریک و حمایت آلمان نازی شروع به آزار و اذیت صربهای اسلاو کرده بود. فضای منازعات قومی در یوگسلاوی آن دوران چنان پیچیده بود که تنها فردی مانند مارشال تیتو میتوانست، ولو موقت، آن را به کنترل خود درآورد. تیتو بعد از آلکساندر کارادزیچ، دومین کسی بود که سرنوشت یوگسلاوی را رقم زد. وی با ایجاد قانون اساسی فدرال و ابداع هویتی جدید برای مسلمانهای بوسنی و نام بردن از آنان به عنوان ملیت بوشناک (بوسنیایی) در قانون اساسی و همینطور تغییر نام زبان صربی به صربوکرواتی سعی کرد حد میانه را در سیاستگذاریهای هویتی رعایت کند. هر چند عدهای وی را به علت اتخاذ این تصمیمات هرگز نبخشیدند. در دوران تیتو (که از والدینی کروات و اسلون به دنیا آمده بود) به شدت از تسلط یکی از ملیتها بر سایرین جلوگیری میشد.
در سال ۱۹۴۸ تیتو نام کشور را رسما به جمهوری فدرال یوگسلاوی تغییر داد. روشنفکران ملیگرای صرب این دوران را تجربهای ویرانگر برای صربستان میپنداشتند.
مسئله بزرگی که ناحیه بالکان جنوبی با آن دست و پنجه نرم میکرد درهمتنیدگی مناسبات هویتی و ملی گروههای تشکیلدهنده بود. در شکافهای قومی ایجادشده میان بوشناکها، کرواتها و صربها،نژاد و زبان کمترین دخالت را داشت. در واقع هر سه گروه قومی به یک زبان صحبت میکردند که بعد از تیتو صربوکراتی نامیده شد. مسلمانان بوسنی از نظر تباری در واقع صربهای مسلمانشدهای بودند که به نظر صربها و کرواتها از طریق همکاری با قوای اشغالگر عثمانی به برادران خود خیانت کرده بودند. در حالی که خودآگاهی ملی در میان صربها و سپس کرواتها پیش از دیگران ایجاد شد، ولی مسلمانهای بوسنی تا پیش از سده نوزدهم تصوری از هویت دقیق خود نداشتند. از سوی دیگر اگرچه پیشینه نظریه اسلاو نبودن کرواتها به اندکی پیشتر بازمیگشت ولی در دهه ۱۹۳۰ این تصور که کرواتها از نژادی غیرازنژاد اسلاو هستند، احتمالا تحتتاثیر جنبش نازی در میان روشنفکران کروات شدیدا طرفدار داشت. از نظر آنها کرواتها به بخشی از آریاییهای جنوبی تعلق داشتند که احتمالا از ایران به بالکان مهاجرت کردهاند. وک کارادژیچ، زبانشناش ملیگرای صرب که در روند احیای دستور زبان جدید نقش مهمی داشت، کرواتها و مسلمانان را بدون توجه به مذهب، صرب میدانست. بر این اساس ملیگراهایان صرب شدیدا در برابر نظریه غیراسلاو بودن کرواتهای کاتولیک ایستادگی و گاهی نیز با مروجان آن برخورد خشونتآمیز میکردند. در این میان مردم بوسنی تجربههای متعددی از هویت تا پایان جنگهای بالکان به خود دیدند. پیش از جنگ جهانی مردم بوسنی خود را صربهای مسلمانی میدانستند که در بخشی از امپراتوری اتریش- مجارستان زندگی میکنند.
در پایان دهه ۴۰ همین مردم خود را شهروند جمهوری فدرال یوگسلاوی میپنداشتند و از دهه ۹۰ هویت خود را مسلمانهای بوسنی تعریف میکردند که با صربها و کرواتها نسبتی جز خصومت نمیتوانند داشته باشند. نباید از نظر دور داشت که تنها در زمان تیتو بود که مسلمانهای بوسنی به عنوان یک هویت نسبتا مجزا و مستقل مورد شناسایی قانونی قرار گرفتند اما به درستی مشخص نیست که همین هویت دقیقا چه زمانی در میان توده مردم بوسنی تبدیل به باور شد. شکافهای متراکم قومی در بالکان حاصل روایتهای تعلق و تمایز متفاوت وگاه متناقضی است. مردم این منطقه فاقد تجربهای پایدار از دولت فراگیر ملی بودند. فقدان دولتی که بتواند رویکردی مساوی و یکسان نسبت به همه شهروندان داشته باشد مانع آغاز فرآیند ملتسازی و ادغامهای بوروکراتیک شد. از سوی دیگر پراکندگی جغرافیایی گروههای قومی نیز مانع تمایزی مشخص میان این سه گروه قومی میشد.
به نظر میرسد فقدان یک دولت فراگیر بر پایه اصول مدنی و مدرن و به تبع آن فقدان تجربهها و آمال ملی مشترک میان مردم منطقه سبب رشد «ناسیونالیسم قومی» در بالکان شد. شاید اگر برنامه سیاسی مبتنی بر «ملیگرایی مدنی» آلکساندر کارادژیچ نخستین پادشاه یوگسلاوی در دهه ۱۹۲۰ با شکست روبهرو نمیشد، این کشور وضعیت متفاوتی را تجربه میکرد. فدرالیسم قومی تاسیسشده از سوی تیتو نتیجه طبیعی گفتمانهای قومی بود و درگیریهای خشونتآمیز و کشتارهای بزرگ نیز نتیجه فدرالیسم قومی مستقر از زمان تیتو. نباید فراموش کرد که ماهیتی به نام یوگسلاوی به عنوان یک کشور در دهه دوم قرن نوزدهم ظهور کرد و بنیاد دولت-ملت بهشدت در آن سست و آسیبپذیر بود. عمر کشور یوگسلاوی (۱۹۹۰-۱۹۲۹) بسیار کوتاه بود. فقدان تجربه کشورداری و احساس تعلق از طریق هموطن بودن میان مردمان بالکان و در نهایت تثبیت کشوری فدرال در زمان تیتو ویژگی مهم یوگسلاوی است که مانع تعمیم تجربیات آن به دیگر جوامع خواهد بود. بنابراین استفاده نابجا و بیرویه از اصطلاحهایی چون بالکانیزاسیون، باید با احتیاط بیشتری انجام پذیرد.
منبع: سالار سیف الدینی / روزنامه بهار